ماجراهای ما


از بغض عجیبم امسال گفتم ولی از بقیه ماجراها دور ماندیم ..... چند تا ماجرا هست دلممیخواد تعریف کنم براتون .

دوستی دارم دندون پزشک . البته ایشون هم دانشگاهی من دوره لیسانس بود بعد به دلایلی ول کرد رفت خارج و اونجا درس خوند شد دندون پزشک و برگشت ایران چند سال پیش اومدم من از طریق فیس بوک پیداش کردم و کلی خوشحال شدیم اون موقع ایران نبود درسش مونده بود فهمیدم ازدواج کرده ارزوی سلامتی کردم ..بعد بچه مهربونی هست از اولم رابطمون صمیمی بود و.لی خوب میدونید خارج از ایران 12 سال پیش اینقدرها هم راحت نبود طرف رو پیدا کنی بخصوص که به دلایلی تمام ایمیل ها و شماره و حتی خونشون عوض کرده بودند... دوستم تو فیس بوک با هم درتماس بودیم تااینکه یک روز پیام داد فرغ التحصیل میشه به زودی میاد ایران .. بعد مدتیاومد ایران و من که شماره نداشتم ازش ولی ایشون لطف کرد و تو فیس بوک شماش گذاشت و من زنگ زدم واینجوری رابطه صدایی ما ایجاد شد و بعد هم که همدیگه رو تو مشهد دیددیم و حتی من چند باری رفتم واسه دندون هام که خیلی هم لطف کرد دوست عزیزم. دندون سنجد رو هم دیده ... دیگه هرکس درگیر خودش هست منم درگیر مهاجرت به تهران شدم یکم بیخبر موندیم . تا اینکه چند وقت پیش احوال پرس من شد منم یادم اومد گفتم تهرانم و ... و ایشون هم گفت درگیر جدایی از همسرش هست . خوب دیگه نمیشد ادامه بدهندد طبیعی بود چون یک ازدواج رو روالی نداشتند مسایل جزییش رو ترجیح میدم نگم . همین قدر بدونید که به ضرب و زور نشست سر سفره عقد نه زور خانواده ها . زور اقا داماد ....

دیگه دوست گرامی درگیر جدایی بود و همزمان میخواست مجدد برای همیشه از ایران بره خوب تلفنی و تو تلگرام نمیشه خیلی وارد جزییات شد . با کلی اصرار به من گفت که اومدی مشهد بیا ببینمت . منم که مشتاق دیدنش بودم تو برگشت قبل پرواز رفتم و دیدم دوستم رو یک جورهایی پیشش بودم .دیدم از اعتماد بنفس دوستم هیچی نمونده فکر کنید انگار یک زن بیسواد و توخونه مونده هست که دیگه با این طلاق هیچی براش نمونده و بدنام شده . با خانوادش زندگی میکرد ... مادرش و بقیه سفر بودند اون تنها بود .منم سعی کردم از اون حالت درش بیارم . یکم داروی لاغری دادم اول اعتماد بنفس قیافش برگرده بعد هم فرستادم بره ناخن بکاره و چند تا ماسک که همرام بود بهش دادم استفاده کنه . پیشنهاد بعدیم این بود بیا تهران زندگی کن موقعیت بهتر برای ازدواج برات پیش میادد ... این چند روز رو همش درگیر اینم راضیش کنم که اعتماد بنفسش برگرده...... من ننمی دونم این مردها چی سر زن ها میارند که اینجوری اعتماد بنفسشون داغون میشه (خودم هم یک زمان اینجوری بودم ها)ولی الان دیگه نه الان میدونم اگه همسر من خیانت کرد نه به خاطر این بود که من کم داشتم یا جایی کم گذاشتم نه فقط هوس باز بودن و تزلزل شخصیت اون مرد بود و بس ولی خوب تا کسی بخواد به این نتیجه برسه زمان میبره دیگه .... البته بگم این دوستم خیلی دختر پاک و خوبیه با اینکه چندین سال تو یک کشور دیگه بوده نمازش میخونه و درحال حاضر با کسی رابطه ای نداره ....

از اون طرف دیگه دوستی دارم که اونم یک زمانی با هم دوره دانشجویی هم خوابگاه بودیم و بعدم من خونه گرفتم دیگه رابطمون حفظ شد و ایشون ازدواج کردو یازده سال زندگی کرد و بعد جدا شد تو مدت زندگیش شوهرش خیانت کرد قبول ،مشروب خورد قبول ولی مسیله اینجاست دوست منم کم گربه رقصونی نکرد شوهرش دوستش داشت اما دوستم همه بلا سرش میاورد غرور این مرد رو زیر پا له کرد  همیشه مسخرش میکرد خودش و خانوادش رو همیشه منت میگذاشت میگفت پول بابام پول من.. همیشه منت سر این مرد بیچاره بود واسه همین اینم میرفت اون کارها رو میکرد ...بعدم دوست گرامی با همکارش که زن داره دوست شد و چند ماه از همسرش جداشد  ..... من دخالتی نکردم تو این موضوع ولی چیزی که ازارممیده این خانم خودش رو محق هم میدونه من بارها هم بهش گفتم ولی فایده نداشت که نداشت . با قهرو تهدید و مهربونی ازش خواستم پاش رو از تو زندگی اون مرد بکشه بیرون بهش گفتم عملا تو هم داری خیانت میکنی مینشست میگفت اره زنش زن نیست زنگوله هست و بعد مدتی هم همش مدعی عشق و عاشقی بود .. تا اینکه اومد مشهد و .. من ماجراش تعزیف کردم براتون با یک همکار متاهل ما دوست شد . و البته من تذکر دادم فایده نداشت یعنی دیگه خسته شدم از تذکرهام . این خانم تو عید پاشد رفت مشهد با خانواده و اون اقا رو پیش خانوادش از دوستان خانوادگی من معرفی کرده و اونجا با هم بودند و.... من دیگهکاری باهاش ندارم خیلی حرص خوردم از دستش دیگه بسه . بهش هم گفتم 95 سالیه که من تو رو کنار گذاشتم در حدی که بشنوم صدات رو وگرنه دیگه رابطه ای نیست منم نه نصیحت میکنم نه کاری به کارهات دارم .. چند روزیه میبینه من کار یندارم امروز زده میخوام خودم بکشم هیچ چیزی خوب نیست میگم بابا یکم دورت خلوت کن با کسی نباش مگه مردم احمق که نیستند میفهمند تو با کسی رابطه داری و کسی سراغت نمیاد . یکم عاقل شو با کسی نباش خدا خودش فرد خوبی تو زندگیت میزاره البته ایشون به من میگه تو واسم پیدا کن من اینها کنار میزارم انگار بقالیه من برم چیپس بخرم بدم دستش بگم پفک نخور ضرر داره . خدایا خود همه رو به راه راست هدایت کن....

ماجرای بعدی مربوط به خودم هست برادر خانم داداشم فکر کنم قبلا گفتم ازش ،چند وقت پیش به طور رسمی حرف ازدواج رو پیش کشید و به خانواده گفت البته به خودم گوشه داده بود من محل نداده بودم . یک جورهایی خانواده من هم راضی هستند بخصوص پدرم که بدش نمیاد من اگر ازدواج مجدد کنم یا این مرد باشه که اشنا هستو فامیل هست و... ولی خوب من خودم نه حوصله دارم نه دل خوش از مردها و ... کلا یک جورهایی تمایلی نداشتم . عید امسال که دیدار ها تازه شد ایشون زحمت کشیده بودندو هدیه ای برای سنجدو من اورده بودند خواهرش داد بهم و گفت واسه شماست منم فکر کردم واسه سنجد هست . البته بگم کلا کادو زیاد به بقیه داده بود و عجیب نبود اینکارش بخصوص که بحث درمانی هم داشتم براشون ... منم اونجا باز نکردم رسیدم تهران باز کردم و دیدم از تصور من خیلی بیشتره کادو ها هم تعدادشون و هم مقدار ... منم زنگ زدم جواب نداد پیام دادم  وکلی تشکر کردم . این اقا با کلی ادعای عاشقی که دارند و پیش بقیه کلی اعتبار ... یک خانم زنگ زدد چرا شما ب ایشون پیام دادی  منم فهمیدم که بله این خانم دوست دختر این اقا هست واسم مهم نبود چون اصلا به من ربطی نداره من نظرم منفی بود وقتی هم زنگ زد توجیح کنه خودش رو گفتم که به من اصلا مسایل شخصیشون ارتباطی نداره فقط تشکر کردم از یک فامیل . ولی خوب از اونجایی چوب رو برداری گربه دزده در میره . اقا زنگ زده به پدرم که ای باا چرا تکلیف من روشن نمی کنید درسته ایشون طلاق رسمی نگرفته ولی یک نشون گذاتن و نامزدی بدون عقدو صیغه که چیزی نیست .... و معلوم نبود چه طور مخ پدرم پرکرده که پدرم زنگ زد به من و گفت اخر هفته میایم تهران و.... از این جور برنامه ها منم ناراحت شدم و با پدر جنگ کردم و برادرم زنگ زد در تایید حرف پدر گرامی ....

دیشب کلی فکر کردم راه حلی که رسید به نظرم البته با یکی از دوستان هم مشورت کردم ها این بود که به خودش زنگ بزنم و بگم الان عجله نکنه و من باید رسمی جداشم تا فعلا ماجرا بخوابه و بعد من فکر یبرای این گربه دزده بکنم .....

زنگ زدم ولی از اونجایی از من زرنگ تر تشریف داره زیر با رنمی رفت منم مجبور شدم بگم من به شماره اون خانم زنگ میزنم ادرس هم میدم بیاد پیش پدرم اگر کوتاه نیای مطمئنا بدش نمیاد بیاد بابابام راجع به شکما حرف بزنه . میدونم بدجنسی و خباثت بود ولی مجبور شدم وگرنه اخر هفته تو تهران باید ماجرا میداتشم الان بابام زنگ زد که فشار نمیارم بهت ولی فکرهات بکن و...

مهم نیست مهم اینه الان از شر همشون راحت شدم ..... یک فکر اساسی بعد باید برای اینها بکنم ....خوب از این سه ماجرا هر نتیجه و انتقاد و پیشنهادی داشتین بگین

نظرات 7 + ارسال نظر
دل آرام یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 14:26

در مورد خودت اینو بگم که نمیشه به اون مرد اعتماد کرد.
به دو دلیل.
یک اینکه هنوز رسمی جدا نشدی و پا پیش گذاشته.
دو اینکه پا پیش گذاشته برا یه موضوع رسمی و هنوز داره با دوست دخترش می چرخه.
این آدم آداب و رسوم و تعهد حالیش نیست.
در مورد دومی زن کار خیلی بدی می کرده. مورد اولی رو متوجه نشدم که چیزی بگم

منم معتقدم نمیشه اعتماد کرد . ادم مورد اعتماد بالاخره همه چیزش باید مورد اعتماد باشه نه این .
مورد اول دوستم الان جدا شده و اعتماد بنفس خیلی پایینی داره

در مورد داستان اول که خب زیاد جزییاتشو ننوشتی من میتونم بگم دختره وقتی بره خارج اعتماد به نفسش بر میگرده و طلاق کلا روحیه رو هرچقدرم خوب باشه داغون میکنه.به نظرم خودش بعدهات خوب میشه
در مورد دومی به نظرم خوب کاری کردی دمشو قیچی کن اصلا به اینطور ادما پا نده برات دردسر میشن مخصوصا که خط فکریتونم یکی نیست
در مورد خودت به نظرم همینکه هنوز جدا نشده خواستگار داری نشون میده چقدر خواهان داری ولی خب باید اول جدا بشی و این اقا رو فعلا تو اب نمک بزاری اگه تو این مدت که داری جدا میشی محکش زدی و مورد خوبی بود قبول کنی.از چاله در نیای بیفتی تو چاه.مواظب باش .به نظرم یکم قضیه ش بوداره مخصوصا که دوس دختر داره و اینقدر تابلوعه که به این زودی و راحتی لو رفته

امیدوارم دوستم اعتماد بنفسش برگرده به زندگی . خیلی نگرانشم . در مورد دوست دوم که دیگه زیادی رو اعصابه میخوام بکشمش.
این اقا مورد اعتماد نیست چون هنوز نتونسته تفاوت زندگی و عشق و حال الکی رو بدونه

شکوه چهارشنبه 11 فروردین 1395 ساعت 07:16

به نظر من نمی شه گفت اون اقا داره خیانت می کنه چون هنوز تعهدی به کسی نداره

خوب تعهد حتما باید کتبی باشه ؟ ایا به دوست دخترش هم تعهد نداره ؟

هوپ... چهارشنبه 11 فروردین 1395 ساعت 00:22 http://be-brave.blog.ir

تقصیر خود ما زن هاست که انقدر به مردها پر و بال میدیم تا بتونن تمام قد اعتماد به نفسم ما رو نابود کنن ! ما باید خودمون رو باور داشته باشیم تا اون ها هم ما رو باور کنن

دقیقامنم موافقم که تقصیرخودمون هست

فریبا سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 12:46 http://berketanhaima.blogfa.com

پس بالاخره مجبور شدید به تهدید متوسل بشید با اینجور اقایون همینطور باید رفتار کرد به نظرم هنوزم شماره خانوم رو سیو کنید شاید باز بخواد بازی دربیاره

اره بالاخره تهدید جواب داد . هرچی اروم گفتم انگار نه انگار . اره سیوش کردم بالاخره یک جایی شاید به درد خورد

اذر دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 21:05 http://azar1394.blogfa.com

اخ چقد خیانت زیاد شده ادم میترسه
چه خوب که فهمیدی دوست دختر داره حالا چرا با همون دوستش ازدواج نمیکنه
مواظب باش تحت فشار خانواده ازدواج نکنی و اشتباه تکرار نشه
بابات واقعا عجوله
خوب گفتی تا رسمی طلاق نگیری که نمیشه دوباره عقد وازدواج

کار از خیانت گذشته . هوس الودگی غوغا میکنه
نه دیگه نمی خوام چیزی من رو تحت تاتثیر قرار بده من خسته ام خسته تمام روزها و دنیا

آنا دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 13:18 http://aamiin.blogsky.com

عجب. دو تا پروژه خیانت، یکی شد مرد هوس باز یکی شد شوهر بیچاره. قاصی خوبی نخواهید شد.

نه مردها بیچاره نیستند . مردی که خیانت بکنه قطعا هوس بازه . کارش توجیح نداره ولی اینکه زنی غرورش رو بشکنه هم توجیح نداره که بعد مدعی مظلومیت باشه .
ولی من معتقدم قاضی خوبی نخواهم بود چون اصلا کارم قضاوت نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.