روزهای گذشتنی میگذره

خرداد همیشه برام دوتا ح س داره یکی خوب یکی بد ....یک ی شاد یکی ناراحت این روهزا با همه خوشحالیم برای اینکه تولد سنجد رو بگیرم حس ها ی زیادی اذیتم میکنه ....

حس ها ی متفاوت و بسیار درگیر  ..خرداد حس ها ی من رو به هم ریخته ..کاش بتونم خرداد رو ا ززمره زندگی خودم کنار بگذارم

کلا من پام به هرجا برسه اونجا خشک میشه شرکت اینجا حقوقش سروقت بودها ولی به من که رسید الان خیلی نامرتب شده و هنوز ندادند .بله اینم ا زشانس منه لابد ا یخدا از دستشون.

دیروز بعد از سرکار رفتن باز هم مریض داشتم که اومدو کارش انجام شد رفت .بعدش همونجور داشتم دفت رکار سنجد رو چک میکردم خوا ب رفته بودم حدود شاید یک ربع تا نیم ساعت ول یهمون باعث شد خیل یسرحال شم بعدم بیدار شم شام سنجد درست کنم و همه جارو جمع کنم و منتظر مریض بعدی بمونم و اونم زود راه بندازم پروسه خوابوندن سنجد و بعدم درس خوندن ...دیگه عادت کردم از یک ساعت یبه بعد درس میخونم و تلگرام بازی بعدش هم داروهایی که میخام میسازم طبق لیستی که دارم...

خواب هم که بعد از 2-3 نصف شب شامل میشه ..امروزم بیرونکار دارم و باید برم کارهام انجام بدم البته سنجدک رو برمیدارم میرم ..این هفته هفته شلوغی دارم امیدوارم به خیر بیانجامد

صاحب خونه که اون روز قبول کرده بود داره بازی در میاره دیشب گفتم بیاد بنگاه که بریم قرارداد رو فسخ کنمی بنده رو پیچوندو نیومد امشبم که من نیستم ...نم یدونم چرا؟ جالب اینجاست رفته موانع رو برداشته هرچند دیگه من رو به غصه انداختو فک رزودتر جابه جا شدن اومد تو سرم ....

دیشب یک خبر خوش شنیدم فقط واسم دعاکنید خبرموثق باشه و کارم درست بشه ..میدونم خدای مهربون همه چیز رو درست میکنه ها ولی باز هم استرس دارم میدونم سپردم به خودش که حل کنه ولی باز هم نمیدونم چرا اروم و قرار ندارم به خدا اعتماد دارم اما نگرانیهام سرجای خودشون هستند...

خدایا ممنونم برای همه چیز بریا روزهایی خوب برای همه چیز خدای مهربون من شکرت میکنم واسه تمام نعتمهایی که دادی واسه سنجد شیرین زبون مامان واسه قشنگی روزهای پر از سنجدک واسه همه چیز خدای ممنونم ...

پراکنده ها:

نمیدونم تاالان پاتون رفته رو اسباب بازی بچهها اخ چقدر بده بخصوص وقتی نصف شب همه برق ها رو خاموش کردی بری بخوابی یهو یادت میاد ای بابا فلان دفت ررو تو کیفم نذاشتم صبح یادم میره و رفتم بذارم تو کیفم یک عدد دایناسور پلاستیکی از نوع خاردارش گیر کرد زیر پام تمام اموات اسباب بازیها به همراه سازندشون رو اوردم جلو چشمهام دقیقا یک ربع ضعف کردم قشنگ اینقدر بد بود وقتی بلند شدم بیام برم تو تخت بخوابم همین که دراز کشیدم احساس کردم یک چیز نرم کنارمه داشتم سکته میکردم سرم رو برگردوندم دیدم چند تا از این عروسک ها یپولیشی کوچیک سنجد انگار پشت تخت قایم کرده بود حالا چه جوری اومدند این طرف نمیدونم ولی واقعا ترسناک بود . عروسک لطیف هم نداره که یا اون سید تو عصر یخبندان به همراه سنجاب،با ون خارپشت .یا فیل و سگ و خرس پو......تا دلتون بخواد عروسک های پولیشی حیوانات و شخصیت ها ی کارتونی .....بله من دیشب دوبار ترسیدم هر بارم قشنگ داشتم میمردم ....صبح از خواب بیدار شدم اولین کار این بود هرچی عروسک پولیشی بود پرتشون کردم بالای کمد و هرچی اسباب بازی بود اناختم تو سبد البتههمیشه اینکاررو میکنم ولی خوب فایده نداره چون دو دقیقه بعدش سنجد انداختدشون زمین

من از اولم قرار نبود تعطیلات خرداد رو برم شهرمون دوهفته هست به کسی زنگ نزدم خواهرم زنگ زد جواب ندادم یعنی نشنیده بودم بعد پیام داده بود ..تعطیلات نیای شهرمون چون ما میریم سفر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

منم سعی کردم خوب برداشت کنم به داداشم زنگ زدم گفت ما میریم ولی اونها تاجایی میدونم فوقش مشهدند ..بعدم به تو چیکار دارند مگه قراره بری خونشون؟ گفتم نه والا غلط اضافه کرده باشم من .....

برم کارهام جمع کنم باید برم بیرون و کلی کار دارم امشب

نظرات 5 + ارسال نظر
غریبه دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 16:39

آخ گفتی
یک روز صبح می خواستم بروم سرکار با عجله کفشم را پوشیدم یک چیز خیلی نرم توی کفش ام بود گفتم مار ولی یک موش کوچولو بود هنوز نرمی اش را احساس می کنم
البته ناگفته نماند مار هم خیلی داشتیم

ووی موش ...مار
من سکته میکنم که اینجوری . اینها فقط عروسک بودند من داشتم پس میوفتادم ها

الی دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 10:38 http://elhamsculptor.blogsky.com/

اره اون پا روی اسباب بازی وحشتناکه
ادم عینهو جن دیده

وای چه خوب درکم کردی خیلی وحشتناکه ها خیلی

دل آرام دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 09:02

ایشالا که کارت خیره و درست میشه.
خوبه که با داداشت خوبی لااقل.

توکل به خدا انشالله درست بشه ..اره ظاهر امر حداقل حفظه

اعظم46 یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 22:43

دعا می کنم به آرزوهات برسی

صله رحم وسرزدن خوبه کم بمونی اما بری

مرسی عزیزم ...وای نه همون رفتنم مصیبته والا

بهـراد یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 18:45 http://www.behrad-21.persianblog.ir

خیلی ریز نمینویسی؟

خوب روزانه هام مینویسم دیگه .....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.