تولد سنجدک


من خوبم حالم خوبه نه اونقدر خوب ها ولی بد نیستم ...چهار شنبه بعد از مرخصی ، یکی از دوقلوها زنگ زد که میام دنبالت بریم دوچرخه بخریم و.... گفتم حالم خوب نیست گفت باماشینم . هیچی دیگه باماشین اومد مارفتیم دوچرخه خریدیم . بعد برگشتیم خونه دیگه تو خونه . سعی کردم استراحت کنم و 5 شنبه فقط به خرید و کارهای دیگه برسم. و البته دوستان اومدند کمکم . 5 شنبه هم دوقلوها اومدند کمکم که بریم وسایل مورد نیاز بخریم که البته قبلا خرید های کلی رو کرده بودم ...دیگه شب 5 شنبه فقط به امور دسر درست کردن انجامید و خیلی تلاش کردم که این پروسه خستم نکنه . در کنارش از دارو های خودم دارم میخورم برای گرفتگی ها و مشکل و عارضه قلب ی...

جمعه از صبح هم دوستان عزیز اومدند و البته دوقلوها حدود 6-7 نفر فقط مشغول تزیین خونه بودند کل بادکنک هارو زدندو ترکید دوباره زدند،انگار بمب انداخته بودی تو خونه .تاپ تاپ صدای ترکیدن میومد. بعدم هی میرفتند بیرون بادکنک میخریدند هی برمیگشتند روز از روز روزی از نو .....منم تو اشپزخونه با دوتا از دوستان مشغول اماده سازی غذاها بودیم ...بالاخره ساعت 6 عصر 7 تا ادم گنده وسط هال دراز به دراز افتادند که اقا ما خسته ایم و دوش نگرفتیم هیچ کدوممون و هممون نا ندارمی چون این اخریها دیگه تلمبه هم کار نمیکرد خودشون با دهن مبارک باد کرده بودند .البته اخرشم از 100 تا بادکنک فقط 40 -50 تا مینیون رو تونستند راه بندازندو عملا بادکنک بیشکل ها خیلی کم بود ...هرکس رفت یک طرف ..البته من علاوه برغذاها موهام رو هم رنگ کرده بودم....

دیگه نوبتی اینها فرستادم دوش بگیرند و اماده بشند و..... از طرفی خودم هنوز غذاها مونده بود و میز رو نچیده بودم ....

تو همون گیر و دار یهو کولر سوخت و تو هوای گرم از نعمت کولر هم محروم شدیم باز هم شانسی که اوردیم هوا خییلی گرم نبود و غذاهای من همشون فر بود نه اجاق گاز وگرنه انفجار ملت رو میدیدم ...تولد شروع شد و سنجدک هم که از صبح هیجان زده بود نهایت هیجانش رو رسونداینقدر خوشحال شد و بپر بپر راه انداخت کلی از دوچرخش خوشش اومد کلی حال کرد و.....

خوشبختانه مهمون یبه خوبی برگزار شد .دیگه اخرش فقط چند نفری مونده بودیم خونه م خیلی کثیف نبود ..دوقلوها یادشون اومد که بمب کاغذی گرفته بودند بترکونند یادشون رفته هرچی گفتم بیخیال باشه بعدا امکان نداشت اوردند سنجد گذاشتند وسط و دوباره فیلم گرفتند و بمب ترکوندند یهو دیدم از درو دیوار خونم اشغال کاغذ میریزه زمین ....ساعت 1 نصف شب همشون هم شاد بودند منم نامردی نکردم جارو برقی رو اوردم دادم دستشون و گفتم جارو کنید بعد برین خونتون....و البته اونها هم همه جارو جارو کردند و رفتند ..دیر وقت خوابیدیم و البته چند تا از دوستان هم اونجا موندند. صبح روز شنبه هم خوب خوشبختانه من کار زیادی نداشتم چون شب قبلش همه جا رو شسته ومرتب کرده بودیم سعی کردم شنبه به تعطیلات بگذرونم و بعدهم بتونم استراحت یبکنم . که خوب خوب بود ....

واقعا خدارو شکر که همه چیز خوب بود خداروشکر که میتونم امیدی داشته باشم سنجد تمام امید من هست توزندگیم و خوشحالم و خدارو شکر میکنم که تونستم خوشحالش کنم .همین ک اینقدر ذوق زده میشه همین که اینقدر میخنده و خوشحاله واسم کافیه همین که میدونم این یکی یک دونه حسابی شاده کافیه و به جرات میتونم بگم حالم صد برابر خوب شده ..هنوز واسه تست ورزش نرفتم امشب قراره برم ولی میدونم که حتما حالم بهتره . این درد مختصر دیگه مهم نیست مهم شادی سنجد

میدونم که باید نگران سلامتیم باشم تا بتونم مراقب سنجد باشم من تمام تلاشم رو میکنم و توکل به خدادارم خدا خودش کمک میکنه من شک ندارم

ممنون از دعاهای دوستان ممنون از لطف همه دوستان عزیز که با دعاهاشون من بهترم ..

 

نظرات 7 + ارسال نظر
علی امین زاده دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 17:09 http://www.pocket-encyclopedia.com

بمب کاغذی؟
جالب بود! یادم باشه یکی بخرم امتحان کنم ببینم چیه

اره بمب کاغذی بهش میگن ول یسع یکنید خریدین تو خونه نزنیدش که قطعا پرتتون میکنند بیرون. چون من دقیقا اینکاررو کردم ...شدید کثیف میکنه مه جارو بس خورده ریزه میریزه

زری یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 18:09

تولدش بر شما و بر خودش مبارک باشه

مرسی از لطفتون ممنونم ....

غریبه یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 17:13

سلام
خدا را شکر که در سلامتی کامل جشن تولد را گرفتی
حالا کجای کولر سوخت
پمپ اش و یا موتورش
معمولا پمپ می سوزد
آن ناراحتی هم به علت عصبی شدن بوده ان شاالله که مشکلی نیست
ماشاالله برو و بیا ی زیادی هم داری
البته از ما بیشتر چون ما دوست خانوادگی نداریم با اقوام هم سالی یکبار بیشتر نیست
شاد و خرم باشید

سلام واقعا خدارو شکر....فکر کنم پمپش سوخته ...توکل به خدا دارم انشالله که ناراحتی برطرف بشه ...
اره من روابط اجتماعیم زیاده و برو بیام هم زیاده .نه اقوام برای من در اولویت نیستند چون متاسفانه خیلی نزدیک نمیگیرند ولی دوستان خوبی دارم

اعظم46 یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 15:58

تولدش مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک

مرسی عزیزم ممنون

نوشی یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 14:13

عزیزدلم مامان مهربون تولد یکی یه دونت مبارک باشه . خدا تورو برای اون و این فسقلی رو برای تو همیشه صحیح وسلامت حفظ کنه .
خوشگلم نگران نباش چیزی نیست فقط از خستگیه .
ماروبیخبر از خودت نذار عزیزم.

مرسی عزیزم لطف داری .انشالله که همه بچه ها سربلند پیش مادرهاشون باشند و خدا مادرها رو برای بچهها حفظ کنه

دل آرام یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 13:02

به سلامتی و میمنت
چه خوب:)
دلم خواست برا داداشم از این تولدا بگیریم. کوچیکتر بود می گرفتیم چند وقته بزرگ شده دیگه خیلی شلوغش نمی کنیم

مرسی عزیزم...گاه یاین شلوغ بازیها این بزن و بکوب ها لازمه ...باعث تفریح هست

اذر یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 13:00 http://azar1394.blogfa.com

خدا رو شکر ک بهتری
ولی خودتو فراموش نکن .سلامتی خیلی مهمه
خوشحالم که سنجد حسابی بهش خوش گذشته.خدا دوستات رو حفظ کنه.واقعا با معرفتن.شاد باشی وسلامت

ممنون عزیزم از لطفتون .....
واقعا خدا حفظ کنه دوستان خوب رو که اینقدر لطف دارند به من

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.