گفتن حقیقت سخته

پزشک بودن با همه موضوعات مرتبط به وجدان و ... یک موضوع یداره به اسم احساس خیلی بده ..

من هنوز پزشک نیستم ولی خوب با توجه به اینکه تو این راهم طبیعتا اشنایان و همکاران تو برخی موارد نظرم رو میپرسن ...

درمان های طب سنتی هم که خوب سر جا یخودش

همکارم روز 4 شنبه اومد گفت سانیا خانم اگه کسی مشکل فلان داشته باشه و... کاری میشه براش کرد گفتم کیه گفت اشناست ..منم گفتم خدا بیامرزه برو لباس و اینجور چیزها اماده کن مرخصیت هم بگیر ...

امروز اومدم  . چند دقیقه پیش گفت  فوت شده و اون مریض پدرش بوده ...اونقدر جا خوردم لیوان چایی تو دستم یخ کرد گفتم چرا نگفتین وگرنه من نمیگفتم بهتون .گفت نه دستت درد نکنه اون روز رفتم خونه بقیه بچه ها گفتم رفتیم بیمارستان دیدیمش و به بقیه زنگ زدیم بیان ...بغض گلوم رو گرفت ..خدای من چیکار کرده بودم به یک دخت رزودتر موعد مرگ پدرش رو گفته بودم ......و اینقدر راحت به شوخی خنده گفتم برین لباس مشکی بخرین .....انگار دنیا با پتک تو سرم خورد معذرت خواهی کار ینکرد اون خانم ناراحت نبود از من ولی تو دلم یک جایی از دست خودم ناراحت بودم

من و سنجد خوبیم اخر هفته بدی نداشتیم استراحت کردیم و مهمان و.. نداشتیم

داشتیم کارهامون میکردیم برنامه ها میریختیم . کم کم سنجد در جریان قرار میگیره ...البته محدود چون بچه هست و ممکنه به بقیه بگه مامانم داره چیکار میکنه و راجع به چی باهام حرف میزنه ...

نگرانم هنو زمشکلات مالی راهم حل نشده . هزینه وکیلی که میخواستم بخشیش پرداخت شد و بخش دیگه نه هزینه هنگفت به یک وکیل ......

ووووووو... هزاران مشکل که هست و من باید با زهم دست و پنجه نرم کنم ...هزاران مشکل که من فقط چشم امید به خود خدا دارم خدایی کخه کمکم کنه خدا یمدونم میشنوی میدونم میبینی میدونم تمام اینهارو ولی صبر من کم شده

تور وبه کرمت همیشگیت قسم میدم ...

نظرات 7 + ارسال نظر

جالبه که اون دختر اینقدر مرگ باباش براش عادی بوده.یا زیاد ناراحت نبوده.
شاید خودشونم میدونستن و بهش امیدی نداشتن
تو هم راستشو گفتی.معلومه تشخیصت خیلی درسته
سنجد باید یه چیزایی رو بدونه ولی نه همه چیزو
خدا خودش کمکت کنه مثل همیشه درای رحمتشو برات باز کنه ایشالا

اره بنده خدا بیمارستان بود....
دیگه اینقدرهام ناامید نبودند من یهو گفتم و بدیش این بود دوروز بعد اون اتفاق افتاد
کم کم سنجد اماده بشه بهتره ...توکل به خدا دارم

اعظم46 یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 12:45

سلام خدا به خیر بگذرونه

سلام ..ممنونم واقعا خدابه خیر بگذرونه

علی امین زاده یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 08:43 http://www.pocket-encyclopedia.com

تجربه است.
گاهی شما از جیبت خرج میکنی و میری کلاس تا یاد بگیری.
گاهی هم از وجدانت خرج می کنی تا یاد بگیری.

به نظر من که تا لحظه ی آخر رفتن از این دنیا همه ی ما دانش آموزیم!

نکته جالبی گفتین ممنونم .منم معتقدم ما همش درحال درس اموزی هستیم

بهشت شنبه 26 تیر 1395 ساعت 14:48 http://nochagh.blogsky.com

درست عین شما خانمی از من پرسید اگر مردی بیاد خونه و مستقیم بره مموری تلفن را چک کنه واسه چیه گفتم مردک مشکوکه به زنش و خطر کشتن زن هست گریه افتاد گفتم چی شد گفت اون مرد همسر منه گفتم جدا شو گفت دوتا بچه دارم نمی تونم گفتم می برمت مشاور هرچی اون بگه و نهایتا هم جدا شد و ازین قصه سالها میگذره حالا پسر بزرگش داماد شده و دوتا پسرش برگشته اند پیش مادرشان.انگار نباید بیگدار به آب زد من بی تجربه بودم.هه هه

خخخخخ...اره گاهی همون لحظه یک چیزی رو بدون دخالت هیچی میگی بعد میبینی دردسر شد

غریبه شنبه 26 تیر 1395 ساعت 12:18

خوب شوخ طبعی است
زیاد فکر ش را نکن
از طرفی مغذرت را هم که خواسته اید
حقایق را به سنجد گفتن فایده‌ای ندارد چون اصلا متوجه نمی شود چه می گویید
بقیه هم چکی با وکیل حساب کن
امید ت به خدا باشد
مشکلات یک روز حل می شود و خاطره اش می ماند

شوخ طبعی کار دستم داد ...نه حقایق را با زبان کودکانه میگم .
نه این وکیل فقط نقد قبول میکنه در ضمن من 4 قسطش کردم ....ولی خوب با سرعت عملی که کار میکنه توقع داره هزینش هم زود واریز بشه

لیدا شنبه 26 تیر 1395 ساعت 11:25 http://meandyou.mihanblog.com

مگا لینک یکی از بهترین پیج های تبادل لینک در ایران با رتبه بسیار عالی در گوگل از شما برای تبادل لینک دعوت به عمل می آورد.

دل آرام شنبه 26 تیر 1395 ساعت 11:25

ایشالا حل بشه زودتر مسائلت. نگرانتم. مواظب خودت باش سانیا

انشالله ممنونم ازت توکل به خدا دارم ....نگران نباش خدا بزرگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.