افسردگی

بدترین قسمت بیماری های روحی روانس اونجایی هست که میدونی مریضی و کاری از دستت برنمیاد ... 

برگشتن من خیلی حسن ها داشته اولیش اینکه من قوی تر شدم و مطمین شدم دیگه چیزی رو به زور ازخدا نخوام.و بعدیش اینکه دیگه اعتماد نکنم به شنیده ها و .....

ولی خوب یک چیزی این وسط هست ،متلسفانه من علایم شدید افسردگی رو توخودم دارم میبینم همه تلاش میکنم اما نمیتونم کامل برطرفش کنم. تو خودم میرم به جایی خیره میشم و....

فعالیت میکنم ها دنبال کارم دنبال خونه و ......

اما هر فرصتی که مینشینم توخودم میرم .گوشی موبایل دستمه اما عملا فقط،دستمه که بقیه نگن چرا ساکتی ......

خدایا میدونم حکمتی هست و در پس اون رحمای اما ازت میهوام کمکم کنی لحظه ای از یاد تو غافل نشم 

نظرات 10 + ارسال نظر
یه بنده خدا چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 01:28

سلام برات دعا میکنم از ته قلبم که راهی که درش هستی آخرش به روشنی باشه
برات حسودیم میشه که با این همه مشکلات چطور این همه عاشق خدایی و نا امید نمیشی از رحمتش و با اینکه شکست میخوری بازم پا میشی
با اینکه میشکنی ولی به خدا و بنده هاش گله نمیکنی و امید رو به خدا از دست نمیدی
هزار بار افتادی پاشدی بازم پاشو تو می تونی و خودتم اینو می دونی
دست حق یارت...

ممنونم دوست عزیز توکل به خدا

هوپ... سه‌شنبه 9 آذر 1395 ساعت 22:53 http://be-brave.blog.ir

وای سانیا... چه شرایط سختی و گذروندی دختر...
دووم بیار... این افسردگی تا حدی طبیعیه... آدمی که من میشناسم به زودی سرپا میشه و قوی تر از قبل به زندگیش ادامه میده

ممنونم عزیزم دارم تلاش میکنم

اعظم 46 پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 22:38

سلام کجایی بیا بنویس

سلام اومدم نوشتم گوشیم مشکل داشت

فروهر جمعه 28 آبان 1395 ساعت 02:41

باورش سخته..اینطور موقعها سرزنش کردن راه اسونتری بنظر میاد..اما ترجیح میدهم دعوات نکنم و سرزنشت نکنم..چون زندگی خودت هست
ولی خب چیزی ک جهت دلداری بخوام بگم اینه ک میدونی همه چیز باز درست خواهد شد.مگه نه؟کاش تهران رو ول میکردی میرفتی تو یک شهر اطراف تهران..زندگی راحتتر نیست؟
الان کجایی

تهرانم عزیرم..درسته شرایط تو تهران سخت هست ولی چاره ندارم مجبورم بمونم .... چون موقعیت تهران برام بهتره

مجتبی سه‌شنبه 25 آبان 1395 ساعت 14:14 http://m-z2016.blogsky.com/

سلام خوش امدی

سلام ممنونم

طنی دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت 14:50

سلام خانومی به نظرم شمادوقطبی هستی اینکه همینجوری بی فکر کارای گنده گنده میکنی وخیلی بیشتراز حد خودتوباورداری. ریسک میکنی .اینااز نشانه ها شه
از اول ازدواجت تا الان بیشترکارای که کردی عجولانه وغیرمنطقی بوده خواهشا به فکرسنجد باش حداقل. یه زندگی معمولی رو درپیش بگیر کم ازاین شاخه به اون شاخه بپر
ببخشم که رک حرف زدم دلم برای سنجدت میسوزه

سلام..دو قطبی رو نمیدونم ولی تو شرایطش که تصمیم گرفتم منطقی به نطر میومد

بهمن یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 18:59 http://www.life-bahman.blogsky.com

سانیای عزیز
یه روانشناسی میگفت:
بدترین دشمن هر انسانی دوست نابابه...!
آره دوست ناباب ...
دوست بد از مار بد بدتر بوَد...
مار بد بر جان زنَد!
دوست بد بر جان و بر ایمان زنَد...
خب حالا بریم سر اصل مطلب! روضه ی امروزمون در مورد چیه؟
در مورد دوست بد...
میگی چه ربطی داره!
الان عرض میکنم: اون روانشناس اول عرایضم بنده خدا عرض! میکرد که، تاثیر دوست بد بر نگرش انسان و رفتار و کردارش بر هر عقل سلیمی پوشیده نیست ولی وااااای به روزی که اون دوست و رفیق بد ، خود آدم باشه...
یعنی چی؟
یعنی اینکه خودِ انسان در نقش دوست بد با خودش آن کند که دشمنش هم نکرده!
تلقین بانو جان، تلقین...
اگه قرار باشه دم و دقیقه با خودت حرف بزنی که من اِل شدم و من بِل شدم و من زندگی رو باختم و من افسردگی گرفتم و من مثه دیوونه ها( بلا نسبت شما) فقط گوشی دستمه و من از زندگی عقب افتادم و من چه شدم و چه نشدم....
که میشه حکایت اون باغبانی که اره گرفت و شاخه ی زیر پای خودش رو قطع میکرد...
میخوای خدای نکرده دشمن شاد بشی؟
میخوای یه زن عاطل و باطل بشی و سنجدک رو در جامعه ای که پر از گرگه به امان خدا رها کنی...؟
هر رفتاری که داشته باشی عین واقعیته! هر کسی هم جای شما بود مثل شما میشد شاید هم بدتر ... مهم اینه که خودت رو نبازی! اینا پیچ و خم های زندگی هستن...برا یکی با بیماری های صعب العلاج خودشو نشون میده! برا یکی ورشکستگی در تجارت، یکی هم از دست دادن فرزند! ....
خلاصه هر که را دیدم از این قافله دردی دارد...
بقول مرحوم مادرم، که الهی نور به قبرش بباره:
گل بی عیب خداست
پس خواهش میکنم اول اینکه به خودت تلقین نکن! نگو افسردگی سراغم اومده... مگه میشه بی خیال بشی؟
اینا علائم احساس مسئولیته...
شما راننده ی زندگی هستی، طبیعیه اگه بیخیال باشی ماشین رو واژگون میکنی ... پس چون نگرانی باید به خودت بگی من نمیتونم ! یا بگی من شکست خوردم و ماشین رو دست کسی دیگه بسپارین!
یادت باشه خداوند شما رو به عنوان راننده ی مورد وثوق کاوه جان انتخاب کرده! حواست رو به رانندگی بده و اصلاً به فکر دست اندازهای جاده ی زندگی نباش...
این دست اندازه ها برای همه هست...
با احتیاط بران و از رانندگیت در کنار سنجدک لذت ببر...
اصلاً هم حرف مفت نزدم... به اینائی که گفتم ایمان دارم...

ممنون از نظر کارشنایانه و روانشناسانتون عمو بهمن عزیز

[ بدون نام ] یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 14:00

نوشته هات رو که می خونم، کاملا جای خالی حمایت روانی و عاطفی یک مرد رو توی زندگی ات حس می کنم.
تو زن، مستقل و خودساخته ای هستی، اما بازهم هیچ چیزی جای حمایت روانی یک مرد رو نمی گیره.
کاشکی به همون مشاورت برای اشنایی بیشتر جواب مثبت می دادی.
شاید از نظر قانونی، کاری بیشتر از اونی که خودت کردی در مقابل راهی نمی تونست بکنه اما توی روزهای سخت، خیلی می تونست شارژ روحیت کنه.

شاید هم درست باشه من حمایت روانی و عاطفی ندارم .

غریبه یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 13:12

افسردگی ات حاصل همان سفر و ناکامی اش است
کم کم رفع می شود همچنین که مشغول کار بشی دیگه فرصت چشم دوختن به کنجی و فکر کردن نخواهی داشت

اره حاصل سفر بی سرانجام هست ....دارم باهاش میسازم

تیچربانو یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 01:13 http://www.manneveshtblog.blogsky.com

کاش جرئت کنی پیش روان شناس بری نه مث من که‌‌‌...

جرات دارم فعلا شرایطش رو ندارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.