انتظار دارم ....

شده یک جایی از زندگی برسید به نقطه ای که بگید خدایا بقیش دیگه دست رو دست میذارم من حرکت نمیکنم برکت میخوام 

من رسیدم به نقطه ای کاری از دستم برنمیاید واقعا هیچ کاری برنمیاد من ناتوانم و فقط منتظر خبر خوش 

شکر گذارم برای خبرهای درراه خبرهای خوب زندگی و....همه چیز خوب خدایا ممنونم ولی سپردم به خودت 

دیشب مهمان بودم خونه یکی از دوستهام سنجد خوابش می اومد قرار بود شب بمونیم اونجا . دوستم صورتش رو داشتم درست میکردم (ریخته بودم پایین از نو میساختم )زیبایی صورت . بعد تموم شد کارم سنجد گفته بودم تو اتاق برو بخواب . هی رفت و اومد ...

اخرش من داشتم میوه میخورم اومد با جدیت گفت من میگم خوابم میاد بعد تو میشینی میوه میخوری . خوب فکر بچت باش 

صدای خنده ما نصف شبی رفت به اسمون .میگم برو خودت بخواب میگه اتاق خودم نیست تنم صاف میشه 

بچم میترسید انگار رفتم خوابوندم اومدم صبح بیدار شده بغلم کرده میگم چیه مامان میگه تو پیشم میخوابی تنم صاف نمیشه ....وروجک زبون دراز

من عاشقتم پسرم اینو با تموم وجودم میگم این رو مطمینم هیچ ی نتونسته و نمیتونه این عشق رو از من بگیهر حتی ذره ای وسوسه داشتن چیزی ور درقبال تو ندارم که تو خودت برام همه دنیایی

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 17:27

! آره بار ها شده که گفته ام خدا تسلیم تسلیم ما که زورمان نمی رسد
نوه من هم خیلی حاضر جواب شده مثلا چند روز پیش گفت من شما را نمی شناسم
گفتم اگه نمی شناسی پس چرا سوار ماشینم شدی
برگشت گفت فکر کردم آژانس هستی!

گاهی فقط باید تسلیم بود و لاغیر .....
ای وروجک. والا میبینید اصلا نمیشه از پس اینها اومد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.