گاهی اینقدر بدو بدو میکنی یادت میره دردت چی بوده ، یک لحظه وایمیستی فقط یک لحظه نگاه میکنیم چقدر در روزمرگی گم شدی اونقدر که تلخ شدی تلخ تلخ اونقدر یادت رفته خون داره از پهلوت میزنه بیرون اونقدر یادت رفته دردهای رو نه که یادت بره نه تو با رنج آمیخته شدی این خیلی ترسناک میدونی اینجا و تو این نقطه یعنی تو با رنج کنار اومدی و تو همین نقطه دیگه تلاش نمیکنی برای نجات
آره این دقیقا منم که دوماه بیشتر برای طرح استارتاپ زحمت میکشم و یادم رفته این درد رو، یادم نرفته نه رنج را در خودم حل کردم و دارم تحمل میکنم اما امروز داشتم فکر میکردم کم کم این رنج میرسه به بچه هام و بچه هام به این رنج عادت میکنند من سخت کار میکنم اما بیهوده ته تمام اینها تمام شدن و نداشتن من هیچی ندارم این آدم حتی میتونه نون خوردن من رو قطع کنه همون طور که کرده
گاهی سر بچه ها غر میزنم بعد نگاه میکنم چقدر گناه دارن چون هر کدوم برای نیاز های اولیه حتی من مجبورم غر بزنم
نمیدونم یعنی من بیعرضه ام ؟ آره بی عرضه ام که بچه ام دوماه داره التماس میکنه کادوی تولد نخریدم براش آره بی عرضه ام که با همچین حیوانی زندگی میکنم که هرروز میخوادمن رو تحقیر کنه و نابودم میکنه و من سکوت میکنم
چرا یادم میره هرروز تحقیر میشم ،هرروز فحش میشنوم یادم میره نون نمیده بخوریم یادم میره من یک لباس میخرم با اینکه صدبار برا خودش گرفته باز میگه پول تمام نشه چقدر تو کارت هست و این رو چند بار میپرسه ببینه ومن جواب هام فرق داره یا نه
چرا واقعا ؟؟ پاشم برم ته تهش بیاد دنبالم پلیس بیاد منو بگیره مگه لالم نمیتونم بگم جون خودم و بچه هام تو خطر هان ؟؟
دیروز تولدش بود به رو خودم مثلا نیاوردم ولی تابلو بود ناراحت البته از قبل کیک سفارش داده بودم و دوستم باهاش قرار مثلا شام گذاشته بود و رفتیم رستوران و اونجا فهمید
خیلی از نطر خودم از سرش زیادی براش تولد گفتم اینقدر لیاقت شیکی نداشت
از مجبوری یک استوری گذاشته بودم که متاسفانه امروز گوشی من برداشت و خودش از خودش استوری گذاشت
امروز وقتی دکتر دوستم رو رسوندیم بره فرودگاه وقتی به من گفت نمیتونی درس بخونی تو یک کشور دیگه هم نمیتونی کار کنی و من یادم افتاد ۷ سال این ادم با تحقیر کردن من خودش بالا کشیده میخواستم تو خونه رگ خودم بزنم تا یادم نره این تحقیر ها و دلم برا همچین حیوانی نسوزه