خسته ام از خسته شدن

اینقدر گفتم خستم از خستگی خسته شدم 

نمیدونم چرا هر راهی  میرم به بین بست میخوره ،کلی کشور اقدام کردم طرح دادم همشون مرحله اول تایید و بعدم همه در جا زدن و رد شد یا اصلا جواب ندادن و ...

من موندم یک  درماندگی ،ولی واقعا خیلی سخته من هرروز دارم اذیت میشم و اذیت شدن بچه هام میبینم اما کاری نمیتونم بکنم این بیشتر عذابم میده 

چشم دکمه رو داشتم می‌بردم کلاس گفتار درمانی. پدر من دراومده تا این حرف بزنه ،بعد مرتیکه دوباره شروع کرده با جیغ و داد و فریاد و فحش دادن 

تو ماشین بچم میگفت بابا دعوا نکن ،ای بابا نگو دیگه فحش نده زشته و...

یعنی بچه بیشتر میفهمه و جالبه این نمیفهمه همین قدر بی‌شعور و من خاک برسرت که هنوز تحمل میکنم و این دنیای لعنتی که نجات‌مان نمیده 

بردم بچه رو خونه معلم، بچه ای با شوق میرفت داخل نمی‌رفت  استرس داشت اینکه عین گاو می مونه نیمفهمه  من متوجه شدم رفتم داخل نشستم هر دقیقه از اتاق سرش می‌آورد که ببینه هستم یا نه ،یک ربع بعد رفتیم  بعد یک ساعت اومدم دنبالش معلم گفت همش سراغت  گرفته و امروز کلافه بوده 

خدایا کدوم دادگاه ببرم که نجات پیدا کنم 

مو فرفری چند روز پیش که پدرش دمپایی پرت کرد سریع با مشت کوچیکش میزدش و هی نازم می‌کرد قلبم تیر میکشه این صحنه ها میبینم اینها هرروز تکرار میشه 

واقعا چرا یک آدم روانی حق داره تو جامعه آزاد بگرده و من نمیتونم بزنم نابودش کنم و بچه هام نجات بدم ها؟؟؟؟ تا کجا اینقدر بی عرضه ام من ؟؟ پول در میاره ؟ توهمی بیش،نیست چون دیگه پول هم در نمیاره پیجش پرید الان بهترین فرصت برا رها کردن 

به خاطر این عوضی برادر من تو ایران به مشکل خورده و کلی دادگاه و .. یادم باشه بعدا بنویسم و یادم نره با چه حیون دروغ گویی دارم زندگی میکنم 

خسته ام اخر شب با بالشت خیس میخوابم و البته اصلا نمیخوابم هرشب اشک میریزم و فایده نداره فقط خدا خودش راهی برام بزاره و جلو پام بزاره خدایا نجات‌مان بده من و بچه ها ۶ نفرررو نمیبینی؟ فدای این الدنگ میکنی؟ چه جوری نابودش نمیکنی با این همه ظلمی میکنه هان؟؟؟؟ نمیبینی یا نه تاوان گناه من اگراینجور چرا بچه هام آسیب می‌بینند اخه خدایا چرا ؟؟؟!!

از صبر لعل شود سنگ سخت آری شود لیک به خون جگر شود .....

یک شعری هست ضرب المثل میگه صبر و لعل و ....

خدایی حال ندارم خودتون یادتون بیاد در این حد بی حوصله ام 

طبق معمول از زمین و زمان داره میباره تو سرم 

مشکل داداشم که توسط من عملا ایجاد شده بود بغرنج شده از دوتا دوستانم تو ایران کمک خواستم و خدا خیرشون بده از خودم پیگیر تر هستن 

مساله از لین کشور رفتن خیلی تو هم پیچ خورده بین زمین و آسمون هستم چند تا کشور باهم اقدام کردم شاید یکم دیر بوده آخه همشون تو مرحله بررسی اند ،یکی نا نصفه نواب گرفتم باید برم سفارت که این کشور نداره و ایرانم نداره و یک کشور همجوار 

اونم صبح برم شب برگردم  تعلل میکنم شاید بشه همه کارها باهم انجام داد که گویا نمیشه 

کلی کار عقب افتاده دارم 

مادر یک یاز دوستانم تو ایران فوت شد یهویی و دوستم مجرد و ... حس میکنم باید کمکش کنم 

دلم میخواد رفرشش بشم مدت زیادی دیگه نه شب خواب دارم و نه روز دیروز چشم دکمه کلاس داشت بردمش اینقدر خسته بودم که معلمش گفت میشه برام بوتاکس بزنی کم مونده بود بگم نه ولی به زور خودم جمع کردم گفتم آره فقط یک نسکافه بهم بده ،نسکافه خوردم چشم هام باز بشه بوتاکس بیچاره خراب نکنم حداقل 

اومدم خونه روز پر استرسی داشتم  

تا ساعت یک نصف شب دوم آوردم بعد رفتم تو سالن چشم دکمه رو مبل خواب بود منم خواب رفتم یادم نمیاد هیچ چی فقط یادم بچه ها گفتن مامان برو بخواب سر جات رفتن تو اتاق و دیدم بچه ها سرجاشون هستن تا ساعت ۷ صبح هیچی نفهمیدم 

به خاطر بچه کوچک بعیده اینجور بیهوش بشم اما دیشب واقعا کم توده بودم امروز عید غدیر و دیگه زن دایی نیست حتی زنگ بزنم تبریک بگم چون سید بود 

خودم چنبره زدم رو صندلی و دارم فکر میکنم کاش میشو یک راهی باشه یکی معجزه ای یکم زودتر جمع بشم 

یک ماه بیشتر از وقت این خونه نمونده به صاحب خونه گفتم خالی میکنم یعنی زیر یک ماه باید ویزاهای بیاد تا بتونم برم وگرنه قرارداد یک سلسله بستن تعهدات زیادی میخواد 

برا کار مرد مشکلی پیش اومد کلا پیجش پرید فعلا نتونسته برگردونه و من دارم فکر میکنم چرا تو این شرایط خدا از صفر داره شروع میکنه برا این 

دوم میتواد بچه هام بردارم برم یک کشوری در نهایت دوری از ایران و مشکلاتش و فقط خودم باشم و بچه هام 

شونه هام درد میکنه حس سنگینی داره انگار چند تن بار گذاشتن 

کاش بیاد روزیکه این صبرها نتیجه بده کاش ....