به من خوشی نیومده کلا . باز مریض شدم پنج شنبه شب تب و لرز شدیدی کردم و صبح جمعه هر چی اصرار به سنجد کردم همرام نیومد و خونه تنها موند منم رفتم دکتر مجدد انتی بیوتیک و دارو و امپول و نظرش این بود بدنت مقاومتش رو از دست داده با کوچکترین ویروسی به این روز میوفتی یعنی ویروسی که حتی نوزاد رو درگیر نمیکنه من رو درگیر میکنه و این خیلی بده ...
داروها رو گرفتم امپول زدم اومدم خونه و از کار و زندگی افتادم کلا چون نه تونستم درس بخونم و نه سفارش دارو هام اماده کنم با اینکه ماسک زده بودم جرات نداشتم اماده کنم میترسیدم ویروسم منتقل بشه از بچم باز هم باید دوری کنم.
بعد اون پیام ها تو تلگرام و اینکه خواهر اون مرد درخواست برگشت داده بود مجدد اینها تکرار شد نمی تونستم اینقدر راحت بگذرم ترس داشتم از اینکه روزی این بچه شاکی بشه اطرافیان هم خوب به نسبت احساسی تصمیم میگرفتند یک عده سفت و سخت که نه برنگرد و ....
یک عده ولی نه میگفتند فکر کن این وسط یکی از دوستان پیشنهاد خوبی داد یک مشاور بهترین راه هست . منم پیش مشاور رفتم و باهاش صحبت کردم یک مشاور خانم خوب اول اینکه کلیه مفروضات من رو به هم زد گفت تحت هر شرایطی چه خواستی برگردی یا نه بچت باید پدرش رو بشناسه این واسه من الارم بود یک الارم جدی ....
ممکن بود بچه ندهند به من ووو باز داستان داشته باشم البته با صحبت هایی کهخواهرش کرد به یک سری نتایج رسیدم و مشاور هم همونها رو متذکر شد اینکه اون نمی خواد بچه رو از من بگیره مشاور نظرش بود که واسش دردسره ولی خواهرش نظرش این بود تو رو دوست داره و نمی خواد اسیبی بهت بزنه چون میدونه تو به سنجد حساسی و کوچکترین اشاره بهش تورو عصبی میکنه ...
و اینکه مشاور بهم گفت بهش یک فرصت بده ولی این فرصت زیر نظر مشاور و طی شرط و شروطها باشه
خوب اون مشاور خانم بود ترجیحا یک مشاور اقا هم باید نظر میداد من اینکار کردم و با مشاور اقا هم صحبت کردم که ایشون نظرش این بود نباید بچه رو از پدرش مخفی کنی ... خدایا پدری که تاالان ندیده این بچه رو . تو دوراهی بدی گیر کردم دوراهی سخت ... روزهای سختی دارم میگذرونم از یک طرف به این سه سال و سختی که کشیدم تا اینجا رسیدم و به این ارامش کلا پا پس میکشم ولی بحث سنجدو ایندش که وسط میاد مجدد پاهام سست میشه نمی تونم مقاومت کنم من هرگز نمی خوام سنجدکم ناراحت بشه .
از اون طرف هم وقتی به پیشنهاد های ازدواج نگاه میکنم که چند وقته اخیر یکم تعدادش بالا رفته میبینم تمامشون ازدواج دوم هستند از کجا بدونم این ادم ها مناسب باشند مثلا یکیش رو یک جورهایی شناخت دارم و اصلا مورد تایید من از نظر همسری نیست البته ایشون نمی دونه که من همسر اولش میشناسم و تمام زیروبم زندگیش میدونم اینقدر قشنگ ورسمی هفته پیش خواستگاری کرد یعنی هرکس دیگه جای من بود همون جا جواب مثبت میداد کاملا جنتلمن ولی من که میدونم اصل ماجرا چیه ......
تینها خودش میشه پا سست کردن برای اینده .... میشه یک گوشه مغزم رو باز بزارم برای اون مرد هرچند واسم سخته یک زمانی وقتی میخواستم فکر کنم با اون مرد بمونم شبها خواب ناارام داشتم وهمون داستان جدایی سنجد و... اینبار نه فقط دیشب خواب دیدم رفته شده عضو داعش بعد منم کلی گریه میکردم توروخدا کرا من نداشته باش هنوز این ادم تو ته ذهن من سیاهه
با همه اینها دیشب اخر شب به خواهرش پیام دادم و گفتم که حاضرم مذاکره کنم ولی فقط مذاکره و نه هیچ چیز دیگه ... هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده قرار نیست سنجد وارد ماجرا بشه اگه احساس خطر کنم پس میکشم ولی خدای خودت کمکم کن
شرکتی که کار میکنم نتونست اون براورد مالی من رو جواب بده یک جورهایی میپیچونه چند جا رزومه داده بودم یکی از اون ها اکی شده امروز رفتم نه روی رقم مشکل دارند نه زمان پرداختی واسش عجیب بود اینقدر قاطع گفتم من نباید حقوقم عقب بیافته قراره تااخر ماه خبر بدهند....
هنوز مشکلات مالی سرجاش هست چک دانشگاه داره سر میرسه و من به جای درس خوندن اخر ترم باید فکر پرکردنش چک باشم لعنت بهادمهای بی ملاحظه که اینجور تو مخمصه میندازند من رو
خدایا باز هم ممنونم برای همه چیز برای روزهای خوب برای سنجدک مهربون خدایا ممنونم که توان دادی تا بتونم سرکار بیام خدایا ممنونم ازت
ازت میخوام مشکلات رو خودت باهمون کرامتت همیشگیت حل کنی و من رو از این معضل نجات بدی خدایا ممنونم . ازتن
خدایا بهترین تصمیم رو تو مسیرم قرار بده
گفته بودم خبر خوبی در راه است گفته بودم منتظر روزهای خوبم ولی نه اینجوری خدایی دیگه ...
چند وقت پیش مریضی داشتم که اعتیاد داشت خیلی وحشتناک بود اعتیادش اومد پیش من منم قرص دادم و خوب هر شب راهنماییش میکردم و یک سری ورزش با رژیم غذایی دادم . ترک کرد منم هزینه درمانم گرفته بودم دیروز پدرش اومد واسه تشکر که بچم برگردوندی و اصلا سراغ نرفته خیلی هم خوب داره جلو میره من مدیون توام برای همه چیز منم گفتم دعا کنید واسم . این بنده خدا دید پیاده هستم گفت ماشین نداری گفتم نه . گفت من نمایشگاه ماشین دارم گفتم خوب من پول ندارم . خلاصه با کلی اصرار دیشب صاحب یک ماشین شدم اون هو با پرداخت خیلی کم که من همون روز پولی رو گرفته بودم و دادم به ایشون بقیش هم قرار شد چک بدم واسه چند ماهه دیگه و یک جورهایی با لطف اون اقا من صاحب ماشین شدم . دیشب باورم نمیشد ..امروز وقتی بیدار شدم و سنجد با ماشین رسوندم مهد باز هم باورم نمیشد هرچند تا سر کار با تاکسی اومدم چون هنوز رانندگیم در حد اتوبان و.... نیست ولی باز هم باورم نمیشه خدایا شکرت خدایا ممنونم خدایا برای همه چیز ممنون خدای مهربونم شکرت میکنم .
البته عکس ماشین واسه کسی که سررشته داره فرستادم میگه ماشین دیگه ای بردار صفر بردار و... شاید ماشین عوض کردم اون بنده خدا هم گفت اگر خواستی بیا عوضش کنم یکی دیگه حول و حوش همین قیمت بهت میدم خدایا میدونم من رو میبینی میدونم خدایا چه جوری ازت تشکر کنم برای همه چیز . خدای مشکلات مالی هنوز حل نشده کامل ولی همین که صبح ها بی دردسر سنجد رو تا مهد میبرم و بعد میارم خودش ارزش داره خدایا ممنونم برای همه چیز خدای مهربونم توکه ماشین رسوندی بقیه موارد هم خودت برسون
منتظر یک خبر خوبم یک تحول که پیش بیاد منتظر روزهای خوبم میدونم روزهای خوب در راهه می دونستم که اومدن به تهران سختی های خودش رو داره همه اینها رو میدونستم ولی بازهم غصه دارم بازهم یک جاهایی اشک تو چشمهام رو با ابینی بالاکشیده قطع میکنم من خیلی نگرانم نگران روزهایی که میگذره ونگران روزهایی که داره میاد توقع نداشتم این شرکت اینجوری بد قولی کنه و من رو توهچل بدی بندازه دلم خیلی غصه داره دارم صبر میکنم ولی نمی دونم این صبر تا کی ادامه داره چند جا رزومه فرستادم مصاحبه خواستند دعا کنید برام توکل به خدا دارم بههمین روزهایی بارونیشبه همین اسمون دل گرفته اش که توکل بهخودش دارم و بس میدونم خودش تو یک جاهایی به بهترین نحوی که میدونه کمکم میکنه ولی چه کنم دل من پر غصههست غصه های زیاد خدایا تو میدون ی که من بنده تو به کرامت تو هست هر قدمی که برمیدارم به کرامت خودتت خدایا تو میدونی و من میدونم که این روزها داری صبوریم امتحان میکنی خدایا ن بنده صبوری نیستم سخت امتحانم نکن خدایا نیازمند توجه همیشگی تو هستم خدای مهربونم شکر میکنم برای همه چیز و چشم به کرامت تو دارم و بس
باز مریضم عفونت گوش انفولانزا سرماخوردگی تمام اینها 4 شنبه هفته گذشته با هم هجوم اورد و من دوباره راهی دکتر و بیمارستان و امپول شدم . میدونم الودگی هست میدونم به خاطر خستگی مفرطم هست .
نتونستم اخر هفته درست حسابی دانشگاه برم فقط تونستم برم امتحان بدم و برگردم اون هم با سنجد رفتم دانشگاه سردرد عجیبی داشتم ولی چاره ای نبود سنجدکم تو کلاس ساکت بود تا امتحان دادم و یک کلاس رو مجبور شدم بهمونم با اون حالم اما بچم اروم اروم با خو.دش بی صدا بازی کرد البته اقایون همکلاسی لطف کردند و اینقدر صدای این بچه در اوردند که نگو نپرس
دو روز اخر هفته فقط تو خونه به سوپ و نوشیدنی خودم بسته بودم روز شنبه با همه خستگی اومدم سرکار و با مسئول مربوطه بحثم شد ادم غیر منطقی هست پرتوقع البته حرف من نیست حرف تمام همکارهاست . 2 ماه اینجام حقوقی نداده و مدعی هم هست با چند تا از بچه ها مشورت میکردن همه ناراضی بودند این شرایط رو دوست ندارم اینکه بخوام همش تو جا عوض کردن باشم اما من دو ماهه دام با فروش دارو و مریض زندگی میگزرونم و این خیلی بده حتی واسه بیمه هم یادش رفته بود من رو و من مجبور شدم از محل کار قبلیم درخواست کنم بیمه من رد کنند که این خیلی بده .... تمام اینها واسم بده ...
من ادم بسازی ام با شرایط کنار میام اما اگه قرار باشه از حق سنجدکم بگذرم نه دیگه نه . اینکه یک ادم فکر کنه من باید از وقتم برای بچم بگذرم و همش سرکار باشم یکم واسم سنگین هست این وضعیت رو دوست ندارم . امروز صبح با یک بغض داشتم میومدم سرکار دیر شده بود سنجد بی حوصله بود یک لحظه به اسمون نگاه کردم و گفتم خدایا من رو نمی بینی .... یک بغض تو دلم خونه کرد سنجد رفت تو مهد و من با اون بغض راهی محل کارم شدم بغضی کههمچنان مثل سیب تو گلوم هست . شاید صبرم کم شده ولی واقعا دیگه کشش زور شنیدن ندارم دیگه کشش اینکه بخوام اذیت بشم ندارم بسمه کافیه واسم
خدای میدونم که میشنوی میدونم که میبینی و میدونم که خودت بهترین ها رو در نظر گرفتی ولی خدای من صبرم کمه تحملم تمام شده خودت کمکم کن خدایا من دست به سوی تو برداشتم و بس
قول داره بودم از تفاوت های تهران و مشهد براتون بنویسم ونحوه زندگی ادمها ...
البته این سریالی هست و تو یک پست نمیشه سعی میکنم چند پست بزارم .
اول اینکه نحوه زندگی ادمها تو تهران در هر بخشش با بخش دیگه متفاوت هست و این تفاوت کاملا مشهوده . حتی قیمت اجناس خیلی تفاوت داره و هرچه به سمت بالا میری بااینکه سختی راه باید تعلق بگیره ولی قیمت ها هم بالا تر میره ولی خوب تو مشهد اینجوری نبود یعنی تو یک مرکز خرید خیلی شیک که میرفتی میدونستی با بودجت میتونی خرید کنی و این شامل 90 %مراکز خریدش بود اون 10 %هم کلا جای گرون بود ... ولی اینجا نه تو غرب تهران شما از هر مرکز خریدی بخواهی بخری حتما گرون هست مگر اینکه تو اف باشه که اون هم ایا بهت بخوره ایا تو اون بازه بخواهی و.... خوب کلی ایا داره توش
درمورد ترافیک و شلوغیش باید بگم تهران خیلی شلوغه من گاهی صبح ها فکر میکنم خیابونها الان منفجر میشندو یاالانه که زمین دهن باز کنه . من هر ساعتی از خونه بیرون میام فرق نمیکنه زود باشه یا دیر باز هم من دیر میرسم به محل کارم ... و این شده خیلی طبیعی واسم گاهی یک ربع از محل کارم دیر تر بیرون میام قشنگ دوساعت تاخیر دارم واین تو روال مهد سنجدک خیلی موثر هست و صدای مربی رو درمیاره ولی خوب چون بهش گفتم من عادت ندارم به این شرایط بنده خدا درکم میکنه
نحوه زندگی ادمها هم خیلی متفاوت هست با اینکه مشهد هم شهر بزرگی بود ولی ادمهاش خیلی شبیه هم بودند رفتارهاشون ولی اینجا اصلا ادمهاش متفاوتند رفتارها متفاوت نوع لباس پوشیدن و و.... یک جورهایی اصلا شبیه من نیستند . شایدم من شیه اینها نیستم . کلا من ساده میگردم یعنی خیلی خودم بکشم هم باز ساده میشم از نظر تهرانیها. ولی تو مشهد خوب ادمهای شیه من زیاد بودند تو خیابون که ساده بیرون میرفتند اما اینجا نیستند نه که مشکلی داشته باشند نه متفاوتند . من گاهی اتفاقا نوع لباس پوشیدن وارایششون دوست دارم ولی خوب بهشون نمی سم نمی دونم هم چرا ولی نمیرسم . دیگه بیخیال شدم
کلا نوع زندگی تو تهان رو هنوزم دوست ندارم هنوزم فکر میکنم یک روز باید درسم تمام بشه و برگردم هنوزم معتقدم من برای اینجا ساخته نشدم ولی خوب وقتی مشکلات قبلی یادم میاد به این نتیجه میرسم خیلی هم شهر خوبیه مگه چشه اصلا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینجا خیلی خسته میشم من تو مشهد سه برابر اینجا کار میکردم باز هم توان داشتم برای کارکردن ولی اینجا اینطوری نیست واقعا گاهی کم میارم گاهی مثل جنازه میوفتم و تو تموم روزهای هفته میگم چرااخر هفته نمیاد البته هرچند اخر هفته هم خیلی ربطی به من نداره چون من دانشگاه باید برم ...
مشهد خونم نزدیک محل کام بود کلا 10 دقیقه تو راه و مهد و شرکت طول میکشید اما اینجا نه حداقل یک ساعت رفت و یک ساعت برگشت توراهم
اونجا روز تعطیل استراحت بود و خرید با سنجد اینجا روز تعطیل درس و کار و خرید وخونه و .....همه اینهاست و من استراحت ندارم ...
اینجا مردمش صف پزیرند ولی مشهدانگار پیش فعال بودند یعنی من اصلا تو صف تاکسی و اتوبوس و مترو اونجا وای نمی استادم اصلا اینقدر شلوغ نبود اینقدر طولانی نبود ... کل مسیر متروی مشهد از اول تا اخرش میشد 40 دقیقه و هر 5 دقیه مترومیومد اما اینجا واسه یک خطش باید 20 دقیقه منتظر بمونی اخرش هم له و لورده بری برسی به مقصد
ولی خوب با همه اینها باید بگم ارامش دارم تو این شهر عجیب ارومم انگار نمی ترسم از هیچ کدوم از معضلات قبلیم نمی ترسم و خوب پوئن مثبتش هستاز هم براتن میگم برای امروز کافیه فکر کنم