زندگی خیلی سخت شده من دیگه تمام شدم

من خیلی تنهام 

اینو مدت زیادی فهمیدم اما الان دیگه مطمئن شدم مم حتی وقتی عزیزانم میمیرن اجازه تنهایی ندارم اجازه گریه کردن ندارم انگار خریداری شدم تو این زندگی نفرین شده 

تو شرایط حاد افسردگی ام و حس میکنم در کمترین زمان ممکن اینبار حتی دست به خودکشی بزنم 

بعصی روزها کلا بدشروع میشن 

امروز دوروز میشد که نخوابیدم داشتم طرحی آماده میکردم که پذیرش اولیه اش از یک کشوری داده شده و فقط باید طرح رو کامل میکردم و ارائه میدادم تمام دوروز گذشته حتی یک ساعت نخوابیدم و نشستم درست کردم و نوشتم و ... 

به بچه ها رسیدم غذا درست کردم با این روانی بیرون رفتم بچه هام بردم شهربازی و ‌.. تمام این ساعات و روزها تلفنم دستم بود و طرت رو تکمیل میکردم ساعت ۸ صبح فرستادم برای اون اداره دولتی تو کشور مربوطه و رفتم خوابیدم 

مو فرفری یک ساعت نکشیده بیدار شد و شیشه شیرش پر کردم  و دادم دوباره خوابید و یک ساعت بعد چشم دکمه بیدار شد و دیگه نخوابید 

اومدم سراغ تلفن هام چک گردم وای‌فای قطع چراغ قرمز دستگاه مودم 

یادم اومد بدهی  نداریم پس باید اشکال فنی باشه  

جالبه اینترنت  خط خودم کار نمیکرد و بدهکار بود و قطع شده بود ،بچه ها صبح رفته بودن امتحان کارتم برده بودن و خرید کرده بودن و پول نداشتم توش .

صرافی که باید پول رو میزد نزده بود  به اینترنت مردک وصل شدم به صراف گقتم پول رو بزنه  به صاحب خونه زنگ زدم داخل کشور نبود و گفت پیگیری میکنم 

یکم بعد گفت مشکل از مودم و باید تماس بگیرید با سرویس مشترکین بیان 

تلفنم تو این فاصله چک کروم دیدم برادرم پیام داده حساب بسته شده و مشکل پیش اومده و بعد پیامش زده زن دایی فوت شده 

هنگ  کردم زن دایی عزیزم که حکم مادری داشت زن سید و مهربانی که همیشه دوستمون داشت و حالا دیکه نیست و من غصه خوردم اشک می‌ریختم و. چشم دکمه ای میگفت گریه نکن عزیزم و من اشک هام بند نمی‌اومد 

ضربه آخر رو ایملی زد که طرح رو ریجکت کرده بود بدون بررسی و بدن هیچ توضیحی برای یک روز این همه بلا یک جا 

من خیلی رو این طرح حساب کرده بودم من خیلی امید بسته بودم 

یکم گریه کردم خودم پیداکردم 

زنگ زدم دختر داییم و با اون همدردی و گریه عکس زن دایی استوری کردم و باهاش گر یه کردم و درنهایت ایمیل زدم به اون اداره و گفتم فرصت بدن برای اصلاح طرح و جالب مردک  اومده شوخی میکنه مثلا فکر میکنه واقعا الانوخیلی آدم پایه ای هست 

برای کسی که دوروزه نخوابیده و الان این همه بلا یک جا سر شاوندا فقط باید دهنش ببنده ولی خوب متاسفانه شعور بستن نداره 

چون اصلا درک نداره آزار دیدن یعنی چی یک بیمار روانی که گیر کردم 

به زور خودم جمع کردم چشم وکمه بردیم کلاس داشت و انگار تو هوا راه میرفتم اما این بی‌شعور رفتا نشسته به خرید 

از سرویس مشترکین برا وای‌فای  زنگ زدن که داریم میایم تماس گرفتم دخترها انگار مرده اند جوا ب نمیدن و با هزار زنگ میگن خواب بودن 

با سرعت  اومدم خونه انگار وارد جهنم میشی حتی اسباب باز یها جمع نکرده بودن 

دلم میخواست همون جا همه رو بکشم واقعا 

آخه این همه بی‌مسئولیتی و بیشعوری تا کجا ها تاکجا؟!!! 

دیگه خسته ام خسته 

اومدم  هنه جا جارو زدم و جمع کردم و با هیچ کس حرف نزدم و در نهایت رو صندلی آشپزخونه یک ساعت خواب رفتم 

الان نیمه شب شده و من بیدار شدم و همچنان دارم فکر میکنم سرویس دادن های من به هنه و گذشت کردم هام باعث شده بقیه هیج وقت مسئولیت رفتار و حرف و هیچ چیز نداشته باشن 

کاش بمیرم و تمام بشه این روزهای سگی 


نظرات 3 + ارسال نظر
اعظم یکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت 11:12

سانیا جان یه چیز میگم شاید خنده ات بگیره و باور نکنی ولی برای من تو یه قهرمانی. در همه حال سخت کوشی و کم نمیاری مطمئنم یه روزی بچه ها بزرگ میشن و قدر تو رو میدونن و روزهای شادت شروع میشه

نه توروخدا قهرمان ها این شکلی اند ؟؟ بیچاره قهرمانی ها
ممنون که اینقدر خوبی و من رو قهرمان میدونی
ولی من فعلا خودم رو له ترین فرد دنیا میدونم آدمی که هیچ کاریش به نتیجه نمیرسه

پونه چهارشنبه 23 خرداد 1403 ساعت 14:55

تسلیت میگم
ان شاالله مشکلاتتون حل بشه

ممنون عزیزم
توکل به خودش

باشماق سه‌شنبه 22 خرداد 1403 ساعت 08:34

خدا رحمتش کند
من هم یک زن عموی مهربان داشتم
که در تصادف بین تهران و مشهد همراه نوه اش
که نوزاد بود فوت شد
روزی نیست که او را به نیکی یاد نکنم
****
تر و خشک کردن بچه ها هم خودش سخت است
تنهایی بدور از وطن داشتن همسری که دلسوز نیست بچه هایی که دچار بیماری اند
کار و سختی های آن همه با هم می تواند یک آدم را از پا در بیاورد
اینطور وقتها تنها ناجی آدم خدا است
به خود او توسل کن البته افکار منفی هم دور کن

ممنون آره زن خوبی بود خیلی خوب
زندگی خیلی سخت کلا
توکلم به خدا هست و بس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.