اینجا مینویسم وقتی توی پرواز نشستم وقتی به آینده نامعلوم نگاه میکنم اما خوشحالم میدونم هیچ چیزی نمیتونه دیکه ناراحتم کنه دیگه مشکلات ریز و درشت تمام شد
مطمئنم مشکلات زیادی سر راه من اما من توان دارم دیگه خودم هستم و خودم
امروز اینجا وقتی تصمیم گرفتم برای همیشه ترکش کنم چند روزی بیشتر نیست تصمیم قطعی گرفتیم بچه ها هم راضی بودن خسته شدن کلی فکر کردم پلیس رفتن اشتباه یود کسی هم نیود کمک کنه
نتیجه اش این شد که خودمون آماده کنیم و شبانه از در بزنیم بیرون قبلش بلیط گرفتم پول نقد گرفتم و حتی چمدون اینترنتی خریدم و با پلیس بازی به بچه ها رسوندم ،خودم بردمش بیرون و به بچه هه گفتم فقط وسایل جمع کنید
امشب ساعت ۱۱ شب در شرایطی که از سه ساعت قبلش خونه رو تمیز میگردم توی اتاق بود در اتاق بسته بچه ها رو تو دو بخش فرستادم پایین و خودم جارو برقی رو روشن کردم و در رو قفل کردم و کلید هم پشت در و دررفتم رسیدیم فرودگاه چند بار تماس گرقت
حقیقت فکر ننمی کردم بتونه از در بیاد بیرون
و متاسفانه اومده بود بیرون
توی فرودگاه یهو فرفری گفت بابا برگشتن دیدم با سرعت داره میاد دست دختر بزرگه رو رگقتم و دویدم سمت پلیس فرودگاه از شانس من یک خانم بود
رسیدم و گقتم بهشون خانم اومد باهام مرد اومد دست چشم دکمه گرقته بود بچه رو سریع ازش گرفتم اومد تهدید کنه پلیس همراه من اومد تو صف کارت پرواز و مرد بزرگترین اشتباه رو کرد جلو پلیس به فارسی من رو تهدید کرد و پلیس از لحنش متوجه شد و گفت چی گفت تت اومدم توضیح بدم یک پسر ایرانی اونجا بود و به زبان اینها مسلط سریع گفت این خانم و بچه هاش رو تهدید کرد
پلیس هم به من گقت بیا بریم من و بچه هه رو برد به سمت بیزینس کلاس و در جدا پلیس همراه ما اومد و اون مرد رفت
یعنی مجبور شد بره چون میدونست بمونه باید بره زندان خانم پلیس خودش شهادت داد و شکایت تنطیم کرد که این آقا مارو تهدید کرده و ما باهامون رو تو بیزینس تحویل دادیم و تا خروج از گیت باما اومد و زمانی رفت که ما خروج زدیم و کسی نمیتونست برگردونه
از گیت خارج شدیم باورم نمیشد همه چیز تمام شد
رفتیم پای پرواز مرد زنگ زد و کلی تهدید و منم دقیقا جواب دادم چون پلیس گفت جواب بده تهدید هاش رو شکایت کن
و اینجوری من اینها نوشتم وقتی که بین زمین و آسمون بودم و حالا به سمت مقصدی نامعلوم و آینده ای نامعلوم با ۵تا بچه دارم میرم
شاید روزی همه چیز درست شد میدونم درست میشه
واو چه قدر شجاع وبی پروا خوشم اومد
خیلی دیگه بی پروایی شد ولی چاره نبود من بودم و غصه زیاد فقط زندگی من نبود که به آتیش کشیده شد
بچه هام داشتند نابود میشدن اونها حق زندگی دارن ۵ تا بچه یعنی ۵ تا آینده و خوب حقش نبود بزارم این اتفاق بیوفته
آفرین ،حالا شد،از تو حرکت از خدا برکت
دقیقا ،خدا هم به موقع برکت داد خوشبختانه واقعا خداروشکر میکنم
باریکلا
خانم دکتر شجاع
بالاخره به قول معروف کارد به استخوان رسید
فرار بر قرار غالب شد
پناه بر خدا ببر
انشاالله همه چیز درست می شود
به فکر جدا شدن هم باش
آره دیگه کارد به استخوان رسید و من رفتم برای عمل انتحاری
توکل به خدا درست میشه، صبر و تلاش نتیجه میده
برای جدا شدن باید یکم صبر کنم خیلی زود نمیتونم اقدام کنم باید شرایط اقامت اینجا رو ببینم و ... تا بتونم برای جدایی اقدام کنم
سلام..ایول ..چه خوب .معجزه شد انگار .
انشاالله در ادامه خیره و خدا همراهی میکنه ..
فقط اگر برادر شوهرت بچه هاش خواست چی میشه؟؟
سلام ارهذمعجزه ای شد عجیب
دختر برادرشوهرم سه ماه دیکه میشه ۱۸ سالش و عملا دیگه حضانت و… نداره
افرین دمت گرم ، من اولین بار برات کامنت می گذارم ولیخیلیبرات خوشحالم
ممنون عزیزم دعا کنید برام
تبریک میگم ان شاالله روزهای خوب و شادی در انتژارتون باشه
ممنون واقعا دیگه امیدوارم خداوند مارو در امان داره