لجبازی بقیه

بالاخره روز جمعه جابجا شدیم اومدیم این خونه پر از انرژی و سفید کلا این خونه سفید و از اونجایی خوشبختانه نوساز هست ما  اولین مستاجران هستیم و همه چیز نو و بوی تازگی میده ،چند قلم کسری مثل جارو برقی بود که صاحب خونه گفتم و برای یک شنبه خرید اورو 

منم از زمانی رسیدیم تمام دوروز تعطیلی رو در حال خرید برای خونه و مرتب کردن بودم و در نهایت امر تا الان کلی کسری هست که باید بخریم 

و البته با حساب و کتاب و... 

روز شنبه و یک شنبه برادرم لج کرده بود برم تهران گفتم بزار وکیل کاری میکنه که متاسفانه دوشنبه تهران بود و قرار بازداشت دادن و الیته بعدش تو خانواده جنگ جهانی شد از چشم من میدیدن و ... در صورتی من هزینه کردم وکیل گرفتم و ... دیگه در نهایت امروز صبح گویا با وثیقه یا با وساطت اومد بیرون  خوب طبیعتا من خانواده جالبی ندارم چون اگر داشتم ۷ سال اینقدر بدبختی نصیبم نمیشد و همه اینها به خاطر عدم حمایت بود و الان واقعا برام مهم نیستن من سالها پیش گذشتم از همه 

مدارکم ترجمه شد ،رفتم برای مجوز کار و تطبیق مدارک که هنوز مدارک رو تحویل نداده بودم استادم پیام داد فردا بیا دانشگاه واحد هات تطبیق خورده و میتونی ادامه بدی خیلی خوشحال شدم 

امروز صبح رفتم سراغ مدرسه و البته مدرسه تعطیل بود برا بچه ها و از اونجا رفتم دانشگاه و ترجمه پاسپورت دادم و رفتم برای مجوز کار مجدد پاسپورت ترجمه کنم استادم تماس گرفت ریزنمرات می‌خواهیم همون جا نشستم و چون یک بار ترجمه شده بود مجدد فقط مهر نوتر خورد و .. و مجدد رفتم دانشگاه البته این فرایند ها ۳ساعتی زمان برد ها 

دیگه بردم تحویل دادم و یکم خوش و بش با استاد و بعدم رفتم برا قرار کاری عصر که دوساعت زمان داشتم یک مرکز خرید رو پیدا کردم و چپپیدم توش و خرید کردم

در نهایت هم تاکسی گرفتن و سر قرار کاری رسیدم

خداروشکر این کار از اول خوب داره میره جلو 

خداروشکر مشکل داداشم حل شد و دیگه استرس ندادم 

خداروشکر دانشگاه خودم اوکی شد مدرسه بچه ها هم اوکی بشه دیگه خیالم راحته 

مردک  از طریق یکی از دوستهام پیغام فرستاد به سانیا بگید تمام شده برام و دیگه منو فراموش کنه آدم متوهم به این میگن 

ما چون ترانزیت بود پروزامون این نمی‌دونست فکر کرده رفتیم ترکیه و خط و نشون کشیده که توی ترکیه میدم پدرش در بیارن  و..... 

وقت فکر کردن بهش رو ندارم 



نظرات 5 + ارسال نظر
لیدا شنبه 20 مرداد 1403 ساعت 21:15

برگشتی ایران؟

نه عزیزم ایران که کلا برگشتن برام خطرناک

اعظم جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 05:11

دیدی اباعبدالله نجاتت داد.
حالا تو دعا کن همسرم اجازه بده برم پیاده روی اربعین

آره واقعا امام حسین نجاتم داد . شب عاشورا ازش خواستم
انشالله شماهم به آرزوت میرسی
حرمش یادمون کن

اذر چهارشنبه 17 مرداد 1403 ساعت 10:54

ایول سانی
موفق باشی

ممنون فعلا که عین یویو هستم

باشماق چهارشنبه 17 مرداد 1403 ساعت 08:49

با درود
خیلی هم عالی
الحمدالله همه چیز بر روال طبیعی پیش می رود
آن شاالله کار خوبی هم بتوانی گیر بیاوری
گفتی سنجد تنبل است
عزیزم چون سنجد همسن و سال نوه ام هست البته یک روز بزرگ تر فعلا مسئولیت های کوچک بهش بده
جواب هیچ پیامی را نه از طرف او و یا دوستاش نده چون از طریق آی پی می فهمد کجا هستی بگذار در خماری بماند

سلام آره سن نوجوانی سنجد کم کم میرسه و همین باعث نافرمانی و تنبلی میشه ولی خوب باید هندل زکد دیگه چاره ای نیست
از طریق واتساپ جواب دوستان مشترک رو میدم البته نه همیشه ،یک در میان
ولی واقعا حوصله کل کل با هیچ کس ندارم کلا خانواده خودم و اون و خودش و ... بلاک کردم خیالم راحته

فاطمه سه‌شنبه 16 مرداد 1403 ساعت 21:37 http://Ttab.blogsky.com

خداروشکر،ازته دلم آرزوی خوشبختی دارم برای شماوبچه ها

ممنون عزیزم لطف داری
امیدوارم همه دلشون شاد و لبشون خندان باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.