حادثه افرینیم ما

خوب برکردونده  بودن به مبدا  و البته اون روز تماس گرفت از اونجایی بسیار ادم وسواسی و تمیزی هست چون شب قبلش تو فرودکاه مونده بود صبح وقتی انتقال داده بودن اول که رسیده بود رفته بود لباس خریده بود چون چمدونش گویا هنوز نرسیده و بعدم رفته بود دوش گرفته بود و … و در نهایت به من زنگ زد میدونستم وسواس داره و تا تمیز نباشه حرف زذن سختش 

اولش من رو تهدید کرد که پاشو بیا اینجا برات خونه فلان مبخرم و … پول بهت میپم و …. که گفتم نه و بعد کلی عز و جز گفت تو رفتی که چون من همش ساز مخالف میردم کارهات بکنی و من رو ببری ؟ ارع برا همین من سکوت کرده بودم 

که زد زیر گریه اره من دوستت دارم بچه هام دوست دارم توروخدا کارهام درست کن بیار پیش خودت  منم میدونستم غیر ممکن ولی حوصله جنگ نداشتم گفتم باشه 

به دوستی اینجا دارم گفتم گفت یکم بازی بده و بپیچون در نهایت میگیم کد امنیتی خوردی و کسی نمی تونه کاری کنه بزار نره رو مخت فعلا 

و همین رو جلو دارم میزم ولی بدبختی اینجاست خیلی زنگ میزنه منم بی اعصاب دیدم نمیشه تلفن میدم چشم دکمه اونم میشینه مغز مبخوره ولی خوب از اونجایی ادم بی منطقی هست همون تلفن دادن دست بچه باعث شده دوباره چشم دکمه حزف شنویی نداشته باشه که دیگه اینم باید مجدد قطع کنم 

و البته مساله امروز که وحشتناک بود و خدا بهم رحم کرد 

امروز مبخواستم بچه ها با دوستم ببریم پیک نیک ، صبح بیدار شدم کتلت درست کردم و … ساندویچ پیچیدم و در نهایت دوستم قرار گذاشتیم بیاد اول خیابون ماهم بزیم 

رسیدبم اول خیابون دوستم تاخیر داشت ۲۰ دقیقه بعد رسید و قرار شد تاکسی بگیریم تا مقصد ، منتظر تاکسی بودیم یهو سنجد گفت مامان دستم درد میکنه فکر کردم خسته شده بهانه میکنه یهو دیدم میکه مامان نفسم بالا نمیاد مامان چشمم سیاهی میره 

و تو ثانیه بالا اورد و غش کرد ، متوجه شدم چیزی گزیده دست بچه رو 

تاکسی رو که امده بود گفتم بریم بیمارستان و بچه ها فرستادم‌خونه 

مو فرفری اشک میریخت برا داداشش گفتم برو‌خونه مامان میام 

سزیع رسبدیم بیمارستان اونجا اپی نفرین تزریق کردن و تو ثانیه بعدی فزستادن بیمارستان کودکان و اونجا درمان شروع شد سنجد یکم بهتر شد و در نهایت ازمایش گرفتن و  .. مشخص شد دستش رتیل گزیده بود و شوک الرژیک داده بود بدنش من واقعا نصف عمرم رفت  عصری با حال خوب مرخص کردیم اومدیم خونه ، و رژیم مایعات و دارو داره که باید مصرف کنه ابن هم از روز تعطیل ما که واقعا خیلی بد بود 

شوکی به من وارد شد حتی از شوک الرژیک سنجد بدتر بود 

مردک تماس گرفت و فهمید البته کلی گریه کرد برای سنجد ولی خوب خوشبختانه دم دست نبود که از این هم جنگ در بیاد 

خداروشکر بچه هام سالم هستند و خدا هیچ وقت مزیضی برای هیچ کس نیاره 

کلی کار دارم ولی خوابم میاد خدا گنه فزدا خوب باشه 

دیروز دانشگاه  بودم برام دعا کتید کارم درست بشه 

دعا کنید راه ها برام باز بشه 

خدا کمک کنه به همه و در نهایت به من هم 


نظرات 6 + ارسال نظر
اعظم سه‌شنبه 20 شهریور 1403 ساعت 14:18

خدا رو شکر که سنجد خوبه مواظبش باش

ممنون عزیزم اره خداروشکر
دعا کن برامون دعاهات خیلی گیراست

فاطمه دوشنبه 19 شهریور 1403 ساعت 08:09

سلام خداروشکرکه به خیرگذشته
من شمارونمیفهمم برای رهایی ازدست همسرت انقدرسختی کشیدی وداری میکشی ولی بعد تلفن هاشو جواب میدید وچه وچه
چرامحکم این رابطه روتموم نمیکنید؟تردید چی رو دارید؟

سلام ممنون
متاسفانه تلفن هاش جواب نمیدادم و جنگ و دعوا رسید به زنگ زدن به بقیه و ابرو ریزی
ایمجوری دیکه فحش هاش به خودم میده سراغ بقیه نمیره متاسفانه

پونه یکشنبه 18 شهریور 1403 ساعت 18:16

ان شاالله همه چیز درست میشه مراقب خودتون و بچه ها باشید اول از لحاظ جسمی و روحی به خودتون بیشتر برسید چون حال شما مستقیما رو حال بچه ها هم اثر میذاره

توکل به خدا
یک‌سری اتفاق ها قابل پیش بینی نیست اما باید مراقب بود دقیقا درسته من مسیولین پنج نفر دیگه هم دارم پس خیلی باید مراقب بود

سلام یکشنبه 18 شهریور 1403 ساعت 11:25

با درود
خدا را شکر که مشکلی پیش نیامد
الحمدالله اونجا دوستی داری که حامی ات باشد
احساسم میگه شما هنوز به همسرتون وابستگی عاطفی دارید چه بسا ممکن است دو باره به زندگی به او برگردید
شاید او هم تنبیه شده است و نسبت به عملکردش باز نگری کند

سلام اره خداروشکر که اتفاق بدتری نبود و به خیر کذشت
نه من وابستگی عاطفی اصلا ندارم ، اعصاب جنگ و دعوا ندارم خودش جنگ میکنه خودش صلح میکنه و من خیلی خودم رو درگیر این ادم نمیکنم چون در هر صورت فرقی نداره کاری خودش بخواد میکنه
من هیچ کدام از روزهای گذشتع رو فراموش نکردم خیلی رفت و امد ها یوده اسن نقطه ای هستم هرچقدر مشکل دارم حداقل بدون اسیب جسمی و روانی شب میخوابم

فروغ یکشنبه 18 شهریور 1403 ساعت 11:19

یا وجود این همه سختی چقدر قلبت بزرگه که برای بقیه هم دعای خوب میکنی
مطمئنم خدا حواسش به تو و بچه هات هست

ممنون عزیزم توکل به خدا

z یکشنبه 18 شهریور 1403 ساعت 11:07

ایشالله مسیرت روشن و سبز باشه

ممنون امیدوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد