دوستان بکچیزی بگم من خیلی دوست دارم از دست این مردکشکایت کنم برم پلیس و شرش کم بشه اما چند تا نکته هست
اول اینکه به خاطر اون موضوع سیاسی این الان یکجورهایی تحت الحفظ دولت اینجاست
دوم اینکه این مرد خیلی دروغ میگه و تهمت میزنه یادم باشه چند نمونه از تهمت هاش رو بگم که باهاشون بی پایه و اساس برای من دردسر درست کرد و من نمیتونم این ریسک رو بکنم
گزینه سوم هم فعلا واقعا از لحاظ مالی خیلی صفرم قدرت هیچ ریسکی رو ندارم
یعنی حتی اینکه بگم شب شکایت منم و شبانه ببرن پلیس من و بچه ها در بریم اول پول نداریم دوم اینکه تو ثانیه به پلیس بگه اینها میخوان فرار کنند عملا ما مجرم میشیم
از نمونه تهمت هاش بگم زمانی پسر کوچولو یکسالش بود من اقدام کردم و بچه هام برداشتم رفتم البته اون تایم دخترش باهام مشکل داشت برادر زاده هم باهام نبود
و فقط دوتا پسرها خودم بودند
هیچ وقت هیچ کس نفهمید من چرا برگشتم اما من مجبور شدم چون این به یک خانواده که بچه شون اس ام ای داشت گفت از من شکایت کنند که من قاتل بچه هستم در صورتی بچه با اون بیماری خوب عمر طولانی نداره و… داستانش مفصل اما میخوام بگم من رودرگیر همچین چیزی کرد .
من هرچقدر به روزهای گذشته فکر میکنم بیشتر متنفر میشم و حالم بد میشه به آینده هم که خوب پیش بینی میکنم و بدتر حالم بد میشه
برای همین دست و بالم بسته هست
باید یک جور دیگه شرش کم بشه
البته اول باید منبع مالیم تقویت کنم
دوروزه داریم میریم دریا ، مثلا میخواد بگه فکر بچه هستن علی الخصوص پسر کوچیکه که مریض.
جالبه دیروز رفتیم کنار ساحل وایستاد به من فحش دادن میدونستم نمیتونه غلطی کنه هرانچه فحش داد به خودش برگردوندم هرچی گفت گفتم خودت از خانواده گفت گفتم خانواده خودت …
دخترش رفته بود پسر کوچیکه رو از پیشش بیاره دور تر از ما نشسته بود بهش کفته بود سانیا رو طلاق میدم دخترش گفته بود زودتر که عروسی بگیریم
و مجدد بحث کرده بودن
خیلی جالبه جوری اعتماد بنفس داره فکر میکنه این نباشه ما میمیریم حالا جالبه همه میدونند من آدم کردمها
اما امروز دیگه دوست هامون بودن و خوب به خیر گذشت
البته که وجود یک خانم دیگه در این میان که جدیدا باهاش آشنا شدیم هم بی تاثیر نبود
خیلی دوست دارم بره باهمین خانم و از دستش راحت شیم البته دلم برا اون زن طفلی میسوزه که فکر میکنه وای این چقدر آدم خوبیه
کاش برن باهم ، من از خدام والا اون زنم خودش حواسش جمع باشه من چیکار کنم دیگه
امشب دخترها و سنجد با التماس بهم میگفتن توروخدا یک راهی برای نجات ما پیدا کن دیگه خسته شدبم
واقعا نمیدونم چیکار کنم ؟! زندانی شدیم و بدبختی اینجاست هم شکنجه روحی میشیم هم شکنجه جسمی و هیچ راهی هم نیست
۲۸ مارس تولد دختر فرفری من بود فرشته زیبایی های من براش تولد گرفتم دوستان محدود اینجا رو دعوت کردم به بچه ها گفتم هیچ خرید ی نیست فقط کیک بزا فرفری و لباس براش و شام برا محدود آدمهایی اینجا می شناسیم
آخر شب میخواستم پست و استوری بزارم مردکروانب میگه چشم میزنند دروغ میگه شما نمیشناسید این از حسادتش هست چطور برا بقیه چشم نمیزنند برا این بچه رو میزنند ؟
منم پست گذاشتم تو اینستا و صبح قبل اینکه ببینه آرشیو کردم که اکرروزی بچم گفت برا بچگی من چیکار کردی حرفی برای گفتن داشته باشم
پسر کوچولوی من چند روزی دوباره توجه وتمرکز نداره دوباره حالش بد تقصیر این مرتیکه اما باز جیغ داد میکنه برای ما
امشب واقعا میخواستم بکشمش فقط کشتنش که دیگه نجاتمون میده و آروم میکنه مارو
چقدر دیگه صبر کنم چقدر ؟؟؟ خدایا نمیشنوی؟ خدایا تاکجا میخواهی جلو بری ؟!!!!
شب قدر دبشن بود با التماس ازش راهی خواستم برای نجات چرا نجات نمیده واقعا چرا من و بچه ها دیکه خسته شدبم اینها چند تا نوجوان و بچه کوچیک هستند که حق زندگی خوب رو دارند نه زندگی با این روانی
چرا هیچ جا صدای مارو نمی شنون ؟؟؟؟
سال نو مبارک
سال نو ماکه حسابی مبارک شد .
هفته پیش درست دوروز قبل سال تحویل ساعت ده شب تلفن من زنگ خورد و پلیس تماس گرفت من دوتا اسم دارم اسم شناسنامه ای و اسمی که بقیه صدام میکنند و من رو با اسم شناسنامه ای صدا کرد و گفت با شوهرت کار دارم انصافا ما زنگ نزده بودیم به پلیس شکایتی هم نکرده بودیم اما چرا پلیس اصلا به من زنگ زد .تو اتاق بود به دخترش گفتم برو صدا کن بابات رو اما به پلیس گقتم خونه نیست گفت فردا ده صبح بیاید اداره پلیس فلان جا بلدی ؟ گفتم نه با اینکه من قبلا اوونجا رفته بودم گفت باشه اومدی بگو با فلانی کار دارم خودت و همسرت بیاید
هرچی هم اصرار کردم آقا چه کار دارید چیزی نگفت و گفت بیاید چیز خاصی نیست
بعدش که قطع کردم این کلی مارو قسم داد که شما زنگ زدید و رفتید پلیس ماهم گفتیم باباجان تو حتی تا دستشویی نمیزاری ما تنها بریم الان چطور رفتیم پلیس ؟؟؟ یا اصلا زنگ زدیم گفت نه همسایه ها زنگ زدن
من گفتم نه این قضیه ه ما ربط نداره بگرد ببین کجا گند زدی این اصلا گردن ما نیست . عین سگ ترسیده بود و با اینهمه من رو تهدید میکرد اگر تو باشی منم اونجا دروع هایی میگم که بعدش تورو بندازن زندان و بچه هات بفرستن بهزیستی .قشنگ متنفر تر شدم ازش
از همچین آدم پست فطرتی ،من همیشه میگم این برا رهایی خودش هر کاری میکنه دروغ و تهمت و...
روز بعدش گفت نمیرم و ماتو تونه زندانی شدیم .دوباره از پلیس زنگ زدن من گفتم آقا این سزس درصد میکرد گفت ببین نیاد میایم در خونه میاریم
با وکیل اینجو زنگ زدم گفت برید هرچی گفتم بابا وکیل تو هم بیا مثلا دوست این ااق بود پیچوند گفت خودتون برید
آخرش بک خانم وکیلی میشناختم زنگ زدم گفت فردا میام باهاتون
دیگه به پلیس گفتیم فردا میایم. و ساعت ۹ صبح قرار شد بریم که من تاصبح نخوابیدم فقط دعا میکردم شرش دامن مارو نگیره و فقط این از زندگی ما حذف بشه
نزدیک ۹ بود وه زنگ زدن چرا نیومدید گفتم تو راهیم گفت اگر نیاید الان میایم درخونه .گفتم نه تو راهیم
بهش گفتم بیا بریم حتی اگر زندانی بشی بهتره جلو چشم بچه ها نباشی
رفتیم و متوجه شدیم بله آقا جو گیر شده فعالیت سیاسی کرده واسه همون خواستن سه ساعت اونو بردن و ...
البته بعدش دیگه ولش کردن اما اوند گفت وای ممنون که تو نبودی شکایت نکردی و ... گفتم خوب احمق من شکایت میکردم که خانوادگی بود این داستان عوض شد الان که
دیگه هیچی جو رگفت و کلی با خودش افتخار کرد
منم حوصله کل کل نداشتم رفتم وسایل هفت سین خریدم و این وسط داشتم به شانس خودم لعنت یمفرستادم چرا اینو آزاد کردن وگرنه با خیال راحت میرفتیم ولی خدا گفت بشین سرحال اینقدرها خم راحت نمیزارم
ما هنوز درگیر این آدم منفور هستیم که روز به روز منفورترین میشه و فقط کم کم دارم دعا میکنم لک لکی چیزی از آسمون بیاد من و بچه ها سوار کنه ببره
البته این مرد هیچ وقت نمیفهمه امو این نشانه ای بود که خدا خواسته بگه اینقدر مارو اذیت نکن ولی خوب پر رو تر از این حرفهاست
ساعت ۴ صبح گذشته ومنخواب نمیرم حس عذاب وجدان زندگیبچه هامنابودم کرده ، من خیلی غصه میخورم براشون امروز توی آیینه خودم رومگات کردمصورتمجوان نیست چروک زیر چشم و پنجه کلاغی ها …
موهای کامل سفیدم از اون موهای مشکی هیچ چی نمونده ورنگهم نمیکنم
لکه های صورتم
اینها نشون دهنده غم و افسردگی من همه آش رو میدونم میدونم تنها خودم میتونم نجات بدم خودم و بچه هام رو اما چطوری ؟؟؟
پولهایی میخواست بهم برسه بدقولی شده تازه برسه هم چه جوری در بریم از دستش
بارها تو روش گفتم ولمون کن بوربرو و رها کن
اما فقط کتک نصیب من شده وفحش و دعوا
ول کن نیست واقعا نمیدونم این زندان کی تمام میشه کی دقیقا
ما حبسیم زندانبان بیگناهی که بقیه فکر میکنند به عقل خودمون اینجوریم درصورتی واقعا بچه ها هم افسرده شدن
داریم به شال حدید شمسی نزدیک میشیم من حتی خونه تمیز نکردم امسال هیچجونس ندارم حتی هفت سین نخریدم هیچی به هیچی
نگاه سنجد میکنم عذاب وجدان این دوتا دختر بی پناه
دوتا طفل کوچیک خودم دیگه آتیش میگیرم
من از هرچقدر پستی این مرد بگم کم گفتم
پولی که کار میکنم جالبه میگیره و حتی نمیزاره من پول مدرسه آنلاین این بیچاره ها بدم
واقعا بی شخصیت و بیسواد و احمق هست پول فقط واسه رستوران رفتن و خوردن میگذاره
نه اجازه خونه نه مدرسه بچه ها نه احارهذماشین هیچی
جالبه با دعوا زرگری هربار پول میرسه هم از من میگیره و من می مونم و کلی بدهی
البته توی ترکیه هم همین بود من با بدبختی پول مدرسه خصوصی و اجازه خونه و … میدادم
اما اینجا دیگه هرچی در میاد اگر خبر داشته باشه دعوا راه میندازه یعنی بچه ها هم فهمیدن میگن وقت داواست دیگه دعوا راه میندازه که پول از خساب من بره
کاش میتونستم بکشم عین سگ بندازمش تو خیابون و راحت از روش رد بشم و برم
جالبه این حجم از تنفر من رونمیفهمه
دنبال کار تو شرکت های آنلاین هستم که حقوق وایت داشته باشم چند تا سایت هم وبت نام کردم هنوز اوکی نشده اونجوری میتونم با حقوق ثابت فکری برا خودم و بچه ها بردارم
دیگه ریسک کمتری داره
کاش این گره باز شه
مدتی است درخودم فرو رفته ام واقعا حوصله جنگ ندارم بچه هام خسته هستند و من خسته تر به صورت اتفاقی متوجه شدم میتونم تخصص توی یک کشور دیگه بخونم اقدام کردم و متأسفانه اینقدر همه چیز بسته هست که پدر آدم درمیاد تا نتیجه بگیره ولی خداروشکر یکی از اساتید دانشگاه توی کشور مقصد که ایرانی بود پیدا کردم و مدارکم دادم و خداروشکر گویا مورد قبول هست
از نوع تخصص و رشته و... حرفی نمیزنم تا انجام بشه
فقط امیدوارم نتیجه خوبی بگیریم بچه هه هم کالج بین المللی توی اون کشور پذیرش دارم میگیرم
در رفتن از این مرد و ماجراهای بعدی رو سپردم به خدا
دعا کنید درست بشه همه چیز
فعلا استاد دانشگاه منتطر که من هزینه رو واریز کنم برایش برای پذیرش نهایی
توکل به خدا دیگه