راستش دیگه خسته شدم از محو نوشتن از اینکه فقط گلایه کنم باید بنویسم شاید بچه هام روزی بخونن حداقل براشون مفهوم باشه .
همسر فعلی من دختری از ازدواج اولش داره که الان۱۶ سابق در طی سالهای گذشته آزار و اذیت فراوانی هم از این پدر و هم دخترش به من رسید و کار به جایی رسید که با تربیت نادرست پدرش،و اجازه ندادن به دخالت من فهمیدم که سیگار میکشه مشروب میخوره قرص میخوره و نقشه کشتن پدرش داره
و حتی دزدی از مغازه ها مه به خاطر. نیاز مالی نه برای تفریح اینکارو انجام میداد وجدانم اجازه نداد با هزار دردسر ترکش دادم ،و خونه نشینی کردم و سعی کردم روش تعییر بدم که موفق هم شدم اولش با تهدید و ترسوندن و بعد با محبت و بعد با جلب توجه و......
و الان حدود یک سال و نیمی هست که شرایط من با این دختر اوکی هست و در کنار این مساله متاسفانه برادر شوهرم که همسرش بر اثر سرطان فوت شده بود و ازدواج مجدد کرده همسر جدید حاضر به پذیرش بچه هاش نبود و من در توانم نگه داری یک بچه بود کهاوردم پیش خودم و عملا الان صاحب ۵تا بچه هستم ....
کاش میتونستم ناله نکنم کاش یکی پیدا میشد دست من رومیگرفت ومیگفت پاشو تمام شد کابوس هات تمام شد دیکه هیچ چیزی نیست برا اذیت کردند
دیگه جگر گوشه هات اذیت نمیشن دیگه هیچ مریضی نیست دیگه هیچی فقط تویی و بچه هات حالا تا آخر عمرت براشون تلاش کن
اما هرروز داستان جدید نداری
هرروز با فحش به پدرومادرت شروع نمیشه تمام نمیشه
با آدمی مه نه فرهنگ داره نه خانواده نه شخصیت هیچی نداره و تو عین خر تو گل گیر کردی و دیگه نتونستی بیای بیرون دیگه نیست
و تو داری قدم به قدم جلوتر میری
من از تلاش از بی پولی نمیترسم ن حتی از کشور غریب و غربت نمیترسم
من از اینکه یک بار مغزم بترکونه یکدیونه و دیگه بچه هام بی مادر شن میترسم
از اینکه یک شب سکته کنم از این همه غصه میترسم از بی مادری طفل معصوم هام میترسم
من از بی کسی که دارم میترسم
از اینکه شدیم اسیر میترسم من از اینها ترس دارم
و عذاب وجدان اشتباه مجدد دارم برا سنجد برا این دوکوچک معصوم و …..
نمی دونم از کجا باید شروع کنم نوشتن روفقط میدونم خیلی سخته روزها و شبهام
کیباپرش میشه از اون آدم با اعتماد بنفس وخود ساخته هیچی نمونده باشه شده باشم زندانی
دقیقا یکزندانی و من هیچ کسروجژ خودممقصر نمیدونم امروز واقعا فقط عذاب وجدان بچه ها رو دارم
۵ تا بچه ای که جز من هیچ کس رو ندارند هیچ کس
من هم هیچ کس روندارم جز خدایی که اونم انصراف داده گمونم
یکروزی کاش بنویسم از تمام شکر گذاری ها و توکل هام
اما خدایا کم آوردم ، بار اولم نیست اشتباه زیاد داشتم تقصیر خودم بوده اما این طفل معصوم ها چی کار کردن
برای هر لحظه امعذاب وجدان دارم خیلی زیاد
منبرای نگه داشتن این زندگیلهنتی حتی دوستانم رواز دست دادم
منهزاران بار عین احمق ها مجبور به ادامه شدم بهتر بگم من گیر کردم
هیچکسباپرش نمیشه حتی پیام حتی اینستا ولایک کردن ها برای من جنگواعصاب خوردی داره
اینجا که اصلا هیچی کسی نمیدونه و حتی توی تلفنم سیو نیست
همین قدر ذلیل هستم
اینقدر ننوشتم نمی دونم از کجا باید شروع کنم
سنجد بینوای من همیشه حس میکنم بهش ظلم شده همیشه عذاب وجدان دارم عذاب وجدانی زیاد اونقدر که خودم هم خستم
از همه آرزوها و موفقیت هام جاموندم خیلی حاموندم افتادم تو مسیری هیچ جوره نمی تونم خودم رو نجات بدم و بیام بیرون
دلم برای این دوتا طفل معصوم می سوزه بیگناهند و بی کس و کار عین من و سنجد
و بدترین قسمت ماجرا بیماری هر دو اینهاست ، سنجد پدر نداشت اما این دوتا پدری غیر منطقی دارند که حتی نمیشه برا درمان بیماری اینها اقدام کرد.
هرچند با تلاش زیاد من درمان رو انجام میدم
خستم خیلی خسته خودم را گم کرده ام اونقدر که جسارت هیچ چیزی را ندارم
الان که اومدم حس میکنمخونم متروکه شده میتونم بگمنیلو امشب باعث شد برگردم
چند سال نیستم نمیدونمهنوز کسی اینجا میاد و میره یا نه فقط میدونم دلمخواست بنویسم
از چند سال پیش تا الان رو دونه دونه برای سنجد که الان مردی شده وخواهر و برادر سنجد …
من باید ختم کلام روداشته باشم از سال ۹۷ که مبهم گفتم تا الان که خیلی گذشته
کاش بتونم بنویسم
البته یک کانال تلگرام داشتم توش مینوشتم اما متاسفانه تلفنی تلگرام داشت مشکل خورد و من موندم
اینجا امنیت داره و به خودم مطمینم مینویسم برای سنجد و خودم