دلم یک خانواده میخواهد.

جدی میگم کاش میتونستم یک اگهی تو روزنامه بدم که به یک خانواده نیازمندم . ....

نه دوستان اشتباه نکنیدفقط مسئله مادی نیست اصلابرای اون نیست به دنبال خانواده ام چون ...

دلم پدر میخواهد که بتونم خیلیراحت از برنامه هام بگم .پدری که وقتی شکست خوردم و اومدم سمتش من رو نرونه و تا به .... خوردن نندازه دست برنداشت ازسرم من واقعاگفتم .... خوردم تا بس کرد تمام شماتت هاش رو.پدری که بتونم بگم رشته دیگه ای دارمم درس میخونم و ممکنه اینده عالی داشته باشم ....

وقتی زنگ میزنم که دارم میرم ماموریت کارییک روزه هنوزحرفم تمام نشده نگه من  کار  دارم .........

برادری که راحت پیشش حرف بزنم ومجبور نباشم که برنامه هام قایم کنم چون بعدش باید اخم تخمش رو تحمل کنم برای همسری که نمیخواد کسی ازش بالاتر باشه وبرادرمن ترجیح میده خواهرش نبینه تا مبادا این خواهر چیزی خریده باشه یاواسه بچش کاری کرده باشه و زن برادر نتونه تحمل کنه و باید واسه اون هم همین کار کرد .مثل همین کلاس رفتن سنجد که ازوقتی فهمیدند داستان دارم باهاشون  .....

خواهری که نره راز خواهرش تو بوق  و کرنا کنه . که کلی قسم بدی و اخرش اززبون شوهرش به شکل کنایه بیاد بیرون البته این بعد کلی قسم دادن وگرنه که اززبون کل شهر باید شنید

خدایا مادر میخوام که لبخند بزنه بهم دستهام بگیره و بگه درست میشه نه اینکه توخاک خوابیده باشه و سهم من از آغوش پرمهرش خاک سرد باشه .

مادرم زن خوبی بود . نه که چون نیست اینجوربگم  این فرشته زمینی تو اخلاق همتا نداشت . اما بقیه خانواده متاسفانه عطوفتی نداشته وندارند . مادرم همیشه غصه میخورد که بعد از من ترس دارم دیگه سراغی از هم نگیرید راست میگفت مادرم خوب فهمیده بود

و امروز برادر من مدتهاست حتی پیامی نداده وبراش راحت تره که کلا بیخیال من بشه ....

و خواهری که به میل ومنفعت خودش باشه به من نزدیک بشه و در غیراینصورت نه. وهمسرش که چشم دیدن من نداره .چون ازنظر اون زن تنها خرابه .....فرقی نمی کنه که کی باشه...حتما خراب هست چون زندگی بدون مرد مگه میشه ؟ مگه داریم؟

وامروز من میخوام اگهی بدم به روزنامه که یک خانواده میخوام .خانوادهای که بی غل و غش تو مشکلات همراهشون باشم وتو مشکلاتم همراه من باشند . البته این رو هم بگم روزهای خوب ی که من توزندگی داشتم توی تمام مشکلات خانوادم کنارشون بودم روزی که پدرم سکته کردو از بیمارستان زنگ زدند تا10روزپشت در سی سی یو بودم وهای های گریه کردم 6 ماه دنبال کارهاش بودم و بیمارستان  .اتاق عمل بدهی و.....همه اینها من کنارش بودم همراهش ...

برادری که کار نداشت با مشکلات مالی فراوان . ضمانتش کردم حتی سرمایش جور کردم که بره  و کار کنه. بخشی ازپول مراسم ازدواجش دادم. همه  چیز با ابرو بود چون کنارش بودم و نذاشتم سردی و بی عاطفگی پدرم به هم بریزتش .

خواهری که واسه ازدواجش همه  کار کردم  از تهیه جهاز گرفته تا .... سیسمونی و....

حالا تمام اونها فقط دلم شکوندند و من اشک....................

خدایا باز هم دلم میخواد بگم میخوام این دمل چرکی رو دربیارمش

نظرات 1 + ارسال نظر
یاشل دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 14:25

واقعا این خانواده چیه گیر تو افتاده؟اقلا اگه مادرت بود یه چیزی.خوباش رفتن بداش موندن.
تو هم فکر کنم به مامانت رفتی
پسرت واست یه خانواده کوچولو میشه
بزرگ بشه مردی میشه واسه خودش

ای بابا اوضاع ما شده قاراش میریش ...
دعا کن واسم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.