به من یک فرصت بدین

دستهایم را بگیر و من رو با خودت ببر نه به روزهای گذشته نه به اینده اینده ای که از ان میترسم هنوزم من میترسم از روزها و اینده

فاز زندگی من مختل شده قاط زده گفته بودم باید از نو بسازم نشده هنوز هیچی سرجاش نیست دارم دوباره میسازم همه چیز رو

زمان میبره

مهمون از شهرستان داره برام میاد از مشهد دوست نازنینی هست قبلا هم اومده بود پیشمون دوست چندین ساله دوره دانشجویی کارشناسی

دوست نازنین دوباره این هفته یک شب من رو از خواب گذاشت ولی اینبار بهش فتم دیگه نمیکشم بیماری من ر فرسوده کرده بیخیالم شو البته که نه گوش کرد و نه فهمید

ریشه موهام در اومده مریضی تاثیر بدی گذاشته جورهایی رنگ موهام عوض شده این خیلی بده .

سعی دارم خوب شم خیلی خوب

دلم میخواد نواری کنم یکم مطالعه کنم کاش یک روز فرصت داشتم فقط ب یک برنامه ریزی میرسیدم حداقل کاش فقط یکروز زمان داشتم البته یک روز زمان برای اندیشیدن به خودم  اینده برنامه هام و.......

یک روز رو پیدا میکنم و درست میکنم شک ندارم .به خونه نامرتبمون فکر میکنم واینکه دوستم توراه غصه دار میشم البته امیدوارم که بتونم زود برم خونه و جمع و جور کنم اون نابسامانی رو

پی نوشت : پریسا فرصت مجدد به مسعود داد و البته مسعود هم قول داده خطا نکنه و خوب درمورد موضوع مالی پریسا یکم دست نگه داشته تا ببینه در یکی از مشارکتهای 2-3 ماه اینده اش مسعود حاضر میشه کاری کنه یا نه .

پریسا میخواد محل کارش رو رنگ کنه و دکوراسیون رو تغییر بده و.....که  هزینه اش چند میلیون میشه .طبق اخرین خبر مسعود گفته نمیخواد تو کاری کنی و دنبال نجار ونقاش بری  فقط سلیقه مد نظرت رو بگو بقیه اش من درست میکنم نگران هزینه و... نباش البته هنوز به مرحله عمل در نیومده . شایدم مسعود تحت تاثیر گذشت پریسا ازخطاهاش هست . روز خوش دوستان من برم به کارم برسم کلی فایل باید بدم مدیر

خداحافظی با مریض

دیروز برخلاف هرهفته چون سه شنبه کلینیک نرفته بودم و باتوجه به اینکه مریض نازنینی داشتم و داشت میرفت از ایران مجبور شدم برم کلینیک

ماجرای مریض مااینجوری بود که چون یکی از اقوامشون ایران تحت نظر بود خودش ساکن امریکاست و اومد ایران و به تشویق همون فامیل نازنین اومد پیش من .خوب اضافه وزن یکی از مشکلاتش بود مشکل بعدیش دیسک گردن بود خوب ما تلاش کردیم ایشون تو یک ماه هم کمی تا قسمتی لاغر شد چون قطعا 105 کیلو تو یک ماه نمیشد باربی بفرستیم که . و البته مشکل گردنش هم حل شد ولی من بهش گفتم چند ماهی راحتی وزنت کمتر کن ولی دیسک گردنت کامل برطرف نشده در هرحال دیروز خداحافظی ایشون بود .دلمون براش تنگ میشه بسیار مهربون و خوش روبودند خدا به همراهش

مهد سنجد مربی شنا اوردن از فدراسیون همین بازیهای تو اب و.... سنجد خان مجدد شنا میره پارسال که هیچی یاد نگرفت امسال هم به همون اب بازی ما راضی هستیم ...

جالب اینجاست به من نگفته بود مدیرش گفت بهم بهش میگم سنجد چرا نگفتی گفت مامان خودت اونروز گفتی من پول ندارم ماشین بخرم من بهت گفتم ماشین بخر پیاده نریم ..منم گفتم پول نداری من برم کاس .الهی من قربون تو برم که میفهمی گفتم مامان جان ماشین پول زیاد میخواد کلاست زیاد نیست میفرستم ..بعدم تو غصه پولش نخور هرجا خواستی بگو که البته حرفم عواقب داشت چون لیست بلند بالایی تقدیمم کرد

دوست من قراره تا جمعه تصمیمی بگیره فعلا کاری نکرده منتظر نظرات هست

بنا به تشخیص پزشک متخصص من یک هفته باید مایعات بخورم تا دفع ویروس داشته باشم ...فکر کنم خودم تموم بشم ویروس که جای خود داره از دیروز این روند ادامه داره تا هفته دیگه اصلا جامدات نخورم میدونم که برا پوست و لاغری و... هم خوبه .که البته فعلا برگشتن صدای من بینوا از اوجب واجبات هست .

اخر هفته خوبی د

چوب واسه زدن

از صبح اینترنت شرکت مشکل داره اعصابم خورد شده چند بار خواستم میلم رو باز کنم نمیشد ...

بالاخره الان شده میبینم توی اونها دوتا میل هست که چشم هام ریز میکنم میل رو باز میکنم....

نگاه میکنم به ایمیل دوتا ازجاهایی که رزومه فرستاده بودم تو اون مملکت خراب شده .برام فرستادند و ذکر کردند که با درخواست اقامت شما موافقت میشه و اینکه چندین بار با هاتون تماس گرفتیم و شما اون شماره رو جواب ندادی به ادرس منزلتون هم رفته ولی کسی تحویل نگرفته . میتونید مدارکتون رو ارسال کنید وبعد بااین شماره تماس  ... ... بقیش رو نمیبینم اصلا از اینکه یک ایمیل به زبان دیگه رو راحت ترجمه کردم خوشحال نیستم فقط میخوام بلیط هواپیما بگیرم برم . با یک چوب قطور اونقدر مدیر اون مرکز رو بزنم که هم دست من بشکنه هم مغز اون بپوکه اگر این ایمیل لعنتیشون 6 ماه پیش بود من اینقدر الاخون والاخون نبودم یکی بهم چوب بده

دوستان یاری رسانید دوستم را .....

دوستان همیشه به من یاری رسوندید و با نظراتتون واقعا باعث شدید من تصمیم بهتری بگیرم . یکی از دوستانم زنگ زد ازم مشورت میخواست واقعا نمیدونستم چی بگم خحس کردم راه حلم زیادی مرد ستیزانه بوده ماجرا رو اینجا مینویسم لطفا شما نظرتون رو بگید ..

دوران کارشناسی دوست شمالی داشتم میتونم بگم دارم چون باهاش در ارتباطم زیبایی انچنانی نداشت ولی

خوش قلب و مهربون بود والبته الان از نظر من به همه خصوصیاتش اقتدار رو باید اضافه کرد . مهندسی صنایع میخوند به قول خودش من حال ندارم ادامه تحصیل بدم این حرف همیشگیش بود . بعد ازاتمام درسمون دوسال به خاطر خواهر کوچیکش که بعد از اون دانشگاه قبول شده بود موند مشهد و سرکار میرفت بعد از دوسال خانواده گفتند برگردید و خواهرش هم عاشق یک پسر شمالی شد برگشتند . خوب شمال از نظر شرایط کاری بخصوص مازندران خیلی شرایط اکی رو نداشته و نداره دوست منم که بهش میگم پریسا دید فایده نداره و کاری پیدا نمیشه با یکی از خواستگارانش که شغل ازاد داشت ازدواج کزد سال 87بود ازدواجشون منم دعوت بودم پسر معقولی به نظر می اومد ..بعد ازدواج من بیخبر بودم تااینکه سال 91 در اوج مشکلات من با زندگیم دیدم میل زد بهم شمارت رو بده باهات کار دارم و شمارش رو گذاشته بود ادب حکم میکرد زنگش بزنم زنگ زدم گوشی روبرداشت و یهو زد زیر گریه نگران شدم هرچی پرسیدم هیچی نگفت و بعد کلی گریه از لابلای حرفهاش متوجه شدم که همسرش تو تصادف فوت شده اونم تو شرایطی که دوست من باردار بود . قبلا بارداری داشته و منجر به سقط شده بود و این بارداری دوم دقیقا تو 7 ماهگی دوستم این اتفاق افتاده بود اونموقع منم سنجد تازه دنیا اومده بود هنگ بودم ..و خوب تنها تونستم دلداری بدم و ...بعد اون رابطه ما باهم ادامه داشت دوستم زایمان کرد بدون حضور همسرش (البته منم که شوهر داشتم بدون حضور اون بود) ولی افسردگی بعد زایمان ادامه داشت حرف زدن من و خانوادش هم فرقی نمیکرد به حالش تا 6 ماهگی بچه اش که پرهام هست تو خونه مادرش بود بعد اون خانواده همسرش گفتند خوب خودت تعیین تکلیف کن خونه تو رهن هست و باید تحویل بدین یا تمدید کنی با یک بچه هرکار تو بگی ما برات میکنیم . پدرشوهرش اونقدر توانمند نبود که مسئولیت دوستم رو گردن بگیره با بچه ولی گفتت اگر میخواهی ازدواج کنی بچه رو بده به ما ..اون موقع به من زنگ زد گفتم من نمیگم ازدواج نکن نمیگم بچت بده هیچ کدوم خودت ببین کدوم کفه رو میپسندی بالاخره تو مهندس هستی میتونی با کار و... گلیم خودت از اب بکشی بیرون گفت میخوام فکر کنم و بافکر و مشورت خانوادش به این نتیجه رسید که خونه رو پس بده یک خونه کوچیکتر با رهن کمتر بگیره و بقیه پول رو بذاره تو بانک که لااقل بتونند مخارج بگذرونند همسرش مغازه اجاره ای داشت اونم لوازم یدکی ماشین پریسا اصلا رو اون نمیتونست حساب کنه تو تصادف هم گویا ماشینی مقصر شناخته نشد و عملا بیمه و... کلا 50 ت پول به پریسا و پسرش رسید مبلغ رو مطمئنم ولی اینکه چرا اینقدر کم رو نمیدونم ماشین همسرش هم که اوراقی شده بود فروخت و با فروش طلا وو... یک پراید خرید که بتونه خودش رو جمع کنه کلی دنبال کار رفت نشد تا بالاخره تونست کاری واسه خودش دست و پا کنه این زن از نظر من خیلی مقتدر چون بدون تجربه زیاد کاری وارد شد و الان شرایط بدی نداره .حدود یک سال پیش به من زنگ زد که با یک اقایی اشنا شده و خوب دوست من بهتر بگم عاشق شده ولی پرهام براش اولویت داشت

دوستم تو این مدت شرایط مالیش خوب شده و خوب چشم طمع خیلی از اقایون بهش بوده و هست ولی پریسا واقعا زن نجیبی هست و تونست خودش رو نجات بده از دست این موارد ولی از پارسال که عاشق شد روند زندگیش تغییر کرد کم کم عاشقی به روابط بینشون ختم شد خوب من خیلی بهش گفتم مواظب باش . عکس اون اقا رو فرستادچند باری با هم بودند به من زنگ زد حتی تلفنی با ایشون صحبت کردم در این میان ما دوست مشترکی هم داریم منو پریسا که دوستمون رفت و امدش با پریسا بیشتر هست وخونه اونها میره تا اینجا رو داشته باشید . اقای دوست که حالا بگیم مسعودمثلا ....ایشون از نظر منم بد نبود شخصیت اجتماعی بدی نداشت  خودش یک بار جدا شده بود از همسرش البته بچه نداشت گویا خانمش سقط کرده بود که هیکلش به هم نریزه و خوب مشکلات از همین جا شروع شد و و اینها جدا شده بودند .ابراز علاقه مسعودم بد نبود به پریسا واقعا خوب بودند با هم و خوب خانواده ها در جریان تا اینکه چند ماه پیش تو سفر عید نوروزشون که با هم رفته بودند گوشی مسعود میوفته تو اب و میسوزه ...البته بگم که پریسا چند باری خدمات مالی به مسعود داده بود اول اینکه تو ماشین عوض کردن انگار برای ماشین بهتر با تغییر قیمت نمایندگی روبرو شده بود و خوب پریسا این تغییر قیمت رو بهش داده بود و یک بار هم برادر مسعود مشکل داشت که به اون داده بود تا مشکلش حل بشه تو تمام تولد و... هم برای مسعود خرید روانجام داده البته تاالان مسعود چیزی نخریده برای پریسا و همیشه یاد اور شده الان پول ندارم ولی بعدش برات میگیرم .....وعده سرخرمن ..

خوب من این ماجراها رو میدونستم هراز گاه به پریسا الارم میدادم میگفت باور کن سانیا میدونم الان شرایطش خوب نیست ودرمعرض ورشکستگیه و وقتی داره براش مهم نیست وهمیشه گفته من برا زندگیم چه کارها کردم و طرف ول کرده رفته .

تو سفر نورز که گوشی مسعود میوفته تو جوب خوب مجبور میشوند سیم کارت بزارند تو تبلت پرهام پسر پریسا ..چند بار پرهام برا تبلتش گریه میکنه و هروقت خونه بوده تبلت میداده به پرهام ولی بقیه موارد خوب پیشش بوده و پریسا هم میبینه این پول گوشی نداره میره و یک گوشی واسه مسعود میگیره و قال قضیه دعوای پرهام و مسعود رو میکنه . البته رفتار مسعود با پرهام واقعا پدرانه هست در این شک ندارم چون چند باری عکس فرستاده پرهام در اغوش مسعود بوده و بارها بردتش استخر و باشگاه و.... عملا پذیرفته پرهام رو بعد خرید گوشی مسعود سیم کارتش رو در میاره و میزاره روگوشی خودش بدون اینکه تلگرامش رو از تبلت پاک کنه ... پریسا هم که سیم کار ت دیگه نداشته تبلت میمونه دست پرهام تو اواخر فروردین پریسا که خونه رو خریده بود و از خودشون بود به پیشنهاد یکی از همکارانش ADSL خونه رو وصل میکنه . خوب ماجرا تموم میشه و یک شب پرهام خواب بوده پریسا تبلت ور برمیداره وای فای روش تنظیم میکنه که بازی جدید بریزه رو تبلت میبینه تلگرام وصل هست . خوب 2000 تا پیام توش داره باز میکنه که تلگرام مسعود رو تبلت باقیمونده خوب میره داخل تلگرام و....یهو میرسه به یک اسم که عکس دختر رو پروفایل هست داخل میره و میبینه که بله دختری با مسعود ارتباط داره از قضا دختر رو پریسا هم میشناخته هرچی بالاتر میره متوجه رابطه این دونفر با هم میشه و ....همون شب تو تلگرام به من پیام داد بیداری منم گفتم اره زنگ زد و خوب ماجرا رو تعریف کرد من هنگ بودم نه تونستم حرفی بزنم و... فقط گفتم پریسا فکر کن ببین چیکارباید کرد البته پیشنهاد خود م قطع این رابط بود ولی پریسا گفت نه با یک گل بهار نمیشه و هرمردی ممکنه خطا کنه وما که زیر یک سقف نرفتیم تمام ماجرا و گرنه..... ولی یک جور به مسعود فهموند که من متوجه این قضیه شدم و مسعود زد زیرش و گفت اون دختر رابطه ای با من نداره من به دلایلی خانوادش گفتند کمکش کنم دارم کمکش میکنم .این ماجرا به اینجا ختم نشد پریسا که مثلا چشم پوشی کرده بود عوضش چشم و گوشش رو حسابی باز کرده بود و به مسعود گیر میداد دیگه هرجا میرفت راحت نمیخندید و نمیگفت باشه برو . چرا میری و... و از طرفی هم باید حتما عکس میفرستاد که حضور داره اونجا خوب دیگه نتونست مچ بگیره تا اینکه دوست مشترکمون پیام های مسعود رو برای پریسا فرستاد که مسعود در پیام ها خصوصی حرف زده بود با دوست مشترک من و پریسا مجددا این زخم سر باز کرد اینبار پریسا گفت  نمیگذرم و مجدد گیر دادنش به مسعود شروع شد و تو عملیات انتحاری چند شب پیش تمام پیام های اون تبلت و دوست مشترک رو برای مسعود فرستاده و مسعود که قدرت دفاعی رو از دست داده گفته اینجور نیست به جان مادرم قسم درستش میکنم من بهت قول میدم، همه چیز رو درست میکنم . و در نهایت گفته زیر یک سقف رفتیم همه چیز رو درست میکنم برات و..... اخرش هم گفته پریسا اگر بخواهی من میرم از زندگیت فقط چون تو اذیت نشی عملا نتونسته حرفی بزنه .پریسا مونده تو برزخ از طرفی مسعود حسابی ناک اوت شده و الان تلاش میکنه اون اقتدار سابق تو زندگی پریسا رو بدست بیاره از طرفی پریسا انگار چینی دلش زخم خورده و مونده چیکار کنه هم مسعود رو دوست داره هم دلچرکین هم مسعود واقعا قدمی براش برنداشته درسته محبت کرده ولی مالی هیچ چیز حتی یک شاخه گل ....

از طرفی پریسا میگه میخوام باهاش اتمام حجت کنم اگر یک بار دیگه بدونم و چیزی در بیارم دیگه هیچ . از طرفی میگه همین الان تمامش کنم و......

منهم موندم چی بگم تمام ماجرا همین بود پریسای صبور و مقتدر من تبدیلل شده به دختر بچه که هر لحظه اشکش دم مشکش هست و داره گریه میکنه غصه داره ...دیشب نتونستم باهاش حرف بزنم صبح صداش در نمی اومد میگه چند شبه نخوابیدم پرهام رو بغل کردم وبا خودم فکر میکنم چرا اینجور شد زندگیم اون از شوهر مرحومم که اینقدر به جوونیش نازید عاقل نبود فکر اینده من کنه و عملا زندگیم به فنا داد حالا که میخوام بسازم با این همه سختی حق من نیست اگر مسعود هوس ران بیاد تو زندگیم و.....

از طرفی میگه مسعود رو دوست دارم و خوب با یک بچه یتیم همین که قبولش کرده خودش خیلی هست و

دوست من گرفتار منطق و عشق و عقل  . منم واقعا نمیدونم چی بهش بگم ؟ پریسا میخواد تا اخر هفته ی طرفه کنه با مسعود یا رومی رومی یا زنگی زنگی .....

گاهی منم از تموم شدن این رابطه میترسم از اسیبی پریسا میبینه گاه ی میگم نباید زخم بخوره باید بیخیال شه ..من که موندم چی بگم شما یاری برسونید

انچه برمن گذشت در ماموریت

رفتن به ماهشهر و استرس قبل و بعدش دیوانم کرد

خوب روز دوشنبه طبق معمول شوک از امور مالی دانشگاه وارد شد که چه نشسته ای کارت ورود به جلسه نمیدیم اقساطی کردن شهریه تا امتحان بوده و الان باید نقدی بدین و تمام این عز و التماس من هیچ بود بالاخره مبلغی دادم و بقیشش گفتم ندارم چیکارکنم یعنی منظورم چه غلطی بکنم بود .

از اون طرف هم تا رسیدیم خونه با سنجد شد 9 شب و اماده شدیم رفتم خونه یکی از دوستان که قبلا خودش گفته بود ما بچه نداریم جهت تجربه میخواهیم که سنجد رو بیاری پیش ما تا صبرو حوصله مون رو بسنجیم منم رفتم اونجاو 5 صبح از خونه اونها رفتم فرودگاه و.... سفرم شروع شد که با سردرد و خستگی و هوای الوده تقریبا وقتی برگشتم چیزی از من نمونده بود . نکته بعدی اینکه ساعت 8 صبح همسر دوستم زنگ زد سنجد میگه من مهد نمیرم چون قبلا گذاشته بودم پیش دوست دیگه ام نرفته بود فکر میکرد الانم نمیره گفتم محل نده ببرش اونم برد و البته عصری بینوا برده بود پارک  و بستنی براش خریده بود که احساس دلتنگی نکنه

شب وقتی برگشتم حس میکردم یک وزنه سنگین تو مغزم هست . سنجد رو برداشتم رفتیم خونه وای مغزم قشنگ داشت منفجر میشد به زور سنجد رو خوابودندم و فقط تونستم رو تخت دراز بکشم حتی تو تلگرام هم نبودم یهو بیهوش شدم سردرد حالت تهوع چشم هام نا نداشت باز بشه و با هرمصیبت به صبح رسوندم صبح هم با ته مونده انرژی اومدم سرکار تا شب که برم خوه و برای پنج شنبه شاید بتونم خودم رو جمع و جور کنم ولی خیلی خسته ام هنوزم سردرد دارم سرفه های خلط دار و این حساسیت لعنتی که دیگه داره میشه یک ماه