ان مع العسر یسرا

خدا صدام میشنوی یا نه

خدا من دوباره دستهام رو به سمتت هست ..البته من کلا دستهام رو به سمت تو سولی اینبار زت میخوام کمکم کنی خدای ظرفیت هرکس تا حدیه

خدایا دیگه صبر ندارم خدا.........................................................

کمکم کن خدایا اینقدر ناچار در خونت نبودم نمیدونم شایدم بودم ها ...ولی خدای یک راهی یک چاره ای برام بذار راه یبرام باز کن خدایا خدا ی مهربونم خواهش میکنم



بعدا نوشت :

خدایا نمی دونم چه حکمتی تو کارته و چه ماجرایی  هست ولی من واقعا گیجم . ا زاین همه  به هم ریختگ یخدای من این کلاف سردرگم به هم ریخته رو به تو سپردم هدایتش کن خودت

گفتن حقیقت سخته

پزشک بودن با همه موضوعات مرتبط به وجدان و ... یک موضوع یداره به اسم احساس خیلی بده ..

من هنوز پزشک نیستم ولی خوب با توجه به اینکه تو این راهم طبیعتا اشنایان و همکاران تو برخی موارد نظرم رو میپرسن ...

درمان های طب سنتی هم که خوب سر جا یخودش

همکارم روز 4 شنبه اومد گفت سانیا خانم اگه کسی مشکل فلان داشته باشه و... کاری میشه براش کرد گفتم کیه گفت اشناست ..منم گفتم خدا بیامرزه برو لباس و اینجور چیزها اماده کن مرخصیت هم بگیر ...

امروز اومدم  . چند دقیقه پیش گفت  فوت شده و اون مریض پدرش بوده ...اونقدر جا خوردم لیوان چایی تو دستم یخ کرد گفتم چرا نگفتین وگرنه من نمیگفتم بهتون .گفت نه دستت درد نکنه اون روز رفتم خونه بقیه بچه ها گفتم رفتیم بیمارستان دیدیمش و به بقیه زنگ زدیم بیان ...بغض گلوم رو گرفت ..خدای من چیکار کرده بودم به یک دخت رزودتر موعد مرگ پدرش رو گفته بودم ......و اینقدر راحت به شوخی خنده گفتم برین لباس مشکی بخرین .....انگار دنیا با پتک تو سرم خورد معذرت خواهی کار ینکرد اون خانم ناراحت نبود از من ولی تو دلم یک جایی از دست خودم ناراحت بودم

من و سنجد خوبیم اخر هفته بدی نداشتیم استراحت کردیم و مهمان و.. نداشتیم

داشتیم کارهامون میکردیم برنامه ها میریختیم . کم کم سنجد در جریان قرار میگیره ...البته محدود چون بچه هست و ممکنه به بقیه بگه مامانم داره چیکار میکنه و راجع به چی باهام حرف میزنه ...

نگرانم هنو زمشکلات مالی راهم حل نشده . هزینه وکیلی که میخواستم بخشیش پرداخت شد و بخش دیگه نه هزینه هنگفت به یک وکیل ......

ووووووو... هزاران مشکل که هست و من باید با زهم دست و پنجه نرم کنم ...هزاران مشکل که من فقط چشم امید به خود خدا دارم خدایی کخه کمکم کنه خدا یمدونم میشنوی میدونم میبینی میدونم تمام اینهارو ولی صبر من کم شده

تور وبه کرمت همیشگیت قسم میدم ...

قاضی های این شهر

یادم نمیرود تمام قاضی های شهر حکم دادن به عدم من ...هیچ کدوم نگفتند تو این زن تنها فقط میخواد مادر باشه

تمام قاضی های این شهر

فقط اگر چند سال بعد یک قاضی پیدا شد بگه من میتونستم مطمئن باشه من زمان و زمین رو میدوزم به هم

چون تمام شون حکم عدم دادن حکم نبودم رو .....

چقدر سخته تمام قاضی ها ی شهر اشک هام رو نمی بینند .تمام قاضی ها ی شهر میگن حق باتوست ولی .......

کاش قاضی های این شهر یک روز مادر بشن ....کاش یک روز جای من باشند

تمام قاضی های شهر رهام کردند

روزهای من که در گذر از ....

این روزها به سنجد خیلی فکر میکنم به ایندش  به روزهایی که قراره بیادد به کاری که دارم انجام میدم به تصمیمی که گرفتمو راسخ شدم توش به بغضی که تو گلومه به حقی که زندگی ازم گرفته به همه اینها فکر میکنم و بغضم رو میخورم لبخند میزنم ...درس میخونم ...

با سنجد میخندم ولی انگار تو فضام یک فضای مه الود من گیج گیجم ..

از تصمیم من چیزی نپرسین میگم به وقتش ..

خطر ناک نیست خطر ساز هست ...کلا زندگی خطره با خطر معنی پیدا میکنه ..

به خانوادم نگاه میکنم از اولشم من سر پردردسری داشتم ..تمام تصادف ها مال من بود . تمام زمین خوردن ها و......

کاش زندگی از اولش میگفت قراره روزهای سخت تا اخر همرات باشه کاش میشد این استر سها تموم بشه کاش میشد این روزهای سخت تموم بشه و من بتونم نجات پیدا کنم...

میدونم با زیر سوال بردن شرافتم خیلی راحت میتونم کارم رو انجام بدم ولی راضی نمیشم یعنی نمی تونم ...فایده ای هم نداره من عادت کردم عرق بریزم استرس رو تحمل کنم و بعد به مقصد برسم...

اینکه از زیر صفر شروع کنی خیلی سخته من دوبار تاالان تو زندگیم ریسک کردم اونم از زیر صفر یک بار مجرد بودم و یک بار وقتی از راهی کندم واومدم مشهد ....

بار اول جوون بودم و خوب خانواده خوا ناخواه همراه من بود اون موقع من خیلی زود پاگرفتم سر شش ماه تمام اعتبارات و... همه چیز اومد

بار دوم تا 6 ماه هنگ بودم و جنگیدم همه چیز نه عالی ولی خوب پیش رفت اما اینبار بار سوم هست ..نمیدونم کمرم خم میشه و میشکنه یا باز هم ....

میدونم خدا ی مهربون من هست میدونم کمکم میکنه میدونم خودش مثل همیشه دستم رو میگیره و میگه بیا اینم راه اینم کمک حالا بزن به جاده و من چقدر دوست دارم این جاده و این مسیر رو

برام دعا کنید تو این مسیر کم نیارم عاطفی ،روحی ، مالی و ....

سنجد مهربونم کاش میدونستی تمام اینها به خاطر توست ...شبها وقتی میگه مامان بغلم کن مامان بیا پیشم بخواب لبخند من نشون این هست که این وابستگی دوجانبه هست و سنجدم نیمتونه از مادری که گاه دعواش میکنه بگذره ....

حتی به خانوادم نمی تونم زنگ بزنم ...میترسم لو بدم چیکار میخوام بکنم .دارم در دهنم میبندم فقط کارهام انجام میدم ....شبها تاصبح بیدار خوابی و ....

به سلامتیم اهمیت میدم من باید سالم باشم تا از سنجدکم حمایت کنم

توکل به خدا دارم ..و از خدا مخیوام کرامت و معجزش رو نشونم بده خدای صدام رو میشنوی دیگه مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایا بشنو خواهش میکنم . خدای تمنای تو رودارم خدای مهربون من



بعدا نوشت

یکی من رو از برق بکشه یهو دارم تصمیمم رو سرعت میبخشم این اصلا خوب نیست ها .....

یهو به مدیر عامل میگم یهو چشمهاش گرد میشه میگه خانم سانیا میشه بری یک روز دیگه با هم حرف بزنیم ....و من دارم فک رمیکنم کجاش براش درد داشت ......مگه مهمه براش .......کجای قصه این مدیر وایستاده ......



بعد تعطیلات

من از سفر برگشتم ...

رفتم سنندج پیش یکی از دوستانم . همون خاله دوقلوها . سه شنبه شب راه افتادیم ....چهر شنبه رو کلا تو کما سیرکردم همش خواب بودم و خسته یکم بیرون رفتیم و چرخیدیدم ...جاهای دیدنی رفتیم و ابیدر و عمارت عاصف و ......

بعد قروه هم رفتیم خونه مامان دوستم و ....

خواهرش کلا من رو تایید کرد بابت تصمیم من .

بابت این که نمیخوام سنجدکم رو ببینه ..کلا سه روز خوب بود جمعه شب دوقلوها هماهنگ کردیم که راه بیافتیم و برگردیم .این سه روز شد تعطیلی و من تواین سه روز فکرهام بیشتر کردم .سنجدک بهش خوش گذشت یک عده ادم که مرکز توجهشون سنجد بود و بازی باهاش ...

جمعه شب راه افتادیم اومیدم تو راه کما بیش ترافیک بود ولی خوب رسیدیم .نصف شب رسیدیم و خوابیدیم ..شنبه اومدم سرکار ولی واسه یک سری از تصمیماتم مجبور شدم مرخصی بگیرم مدیر نبود .منم همون اول وقت پریدم و رفتم مرخصی گرفتم و رفتم دنبال کارهام

رفتم وزارت که قرار بود استخدام شم کارهام درست شده ولی امان از نوشدارو پ از مرگ سهراب..

رفتم دنبال یک سری مدارکم و.....دقیقا تا 4 بعد از ظهر بیرون بودم تو اون گرما حتی دلم نیومد برم بیرون نهار بخورم وقتی سنجدک مهد بود مگپه غذا از گلوم پایین میرفت اونم زمانی که این بچه عاشق رستوران رفتنو این جینگولک بازیهاست..

عصری رفتم دنبال سنجد و با هم اومدیم خونه نهار خوردیم و بازی کردیم هنوز وسیله ها رو مرتب نکردم بعد از سفر دلم غصه داره میام تو خونه کوه غم میشینه رو شونه هام

چقدر سخته تصمیم رو نتونی به کسی بگی چون خودتم توش گیری چقدر سخته هیچ کس ندونه تو دلت چی میگذره چقدر سخته که اینقدر فیلم بازی کنی چقدر سخته ...

کولرمون خراب بود زنگ زدم تاسیساتی اومد درستش کنه قرار شد ببرن بیرون از خونه و دوروز بعد بیارن ..سینک ظرفشویی مشکل داشت گفتم اومد درستش کنه عملا کاری نکرد ها اما پول زیادی گرفت منم زورم گرفت گفتم کولر رو اومدی درست کنی همچین خبری نیستش ...واقعا واسه شستن یک لوله دراز اینقدر پول اخه .....البته مجبور بودم به دیوار گچ شده بود ....

دوقلوها شب اومدن سعی دارن با شوخی و خنده من رو از این وضعیت در بثیارند .

جابجایی خونه عقب افتاد قراره بمونم تا پایان قرار دادم

صاحب خونه اعتراف کرد با همه لطفی من به همسایه روبرویی داشتم رفته و پشت سرم بدگویی کرده و عامل تحریکش بوده که برام مهم نبود اون ادم تو غصههای من ته همه ماجراست و من علاقه ای به شنیدن و دیدن قصه های این یکی رو دیگه ندارم


کی  میدونه من واسه سه ماه چه جوری میتونم پس انداز کنم . یک پس انداز قابل توجه میخوام

درسته خونه قرار نیست عوض بشه ولی پول لازمم شدید نم یخوام کم بیارم ....

اگه راه درستی میدونید راهنماییم کنید ....البته اهل خلاف نیستم به کی گفتم چه جور ی پول پس انداز کنم برگشته میگه برو بانک بزن اخه قیافه من به بانک زن میخوره ...

به دلایلی نمی تونم وام بگیرم پس اون رو جزو گزینه هاتون نیارین....

مدیر عامل صبح ناراحت بود چرا دیروز مرخصی گرتی راحت گفتم کار داشتم ...نمیدونم چرا از چشم های من نمیخونه من پر از غصه ام والان نمی تونم براش توضیح بدم ..

راهی باز پیام داد چقدر دیگه میتونم بپیچونمش ????????

خدای شکرت میدونم هستی میدونم داری میبینی من رو میدونم تمام روزهاا وحالات من رو میبینی میدونم همشون رو ولی من کرامتت رو نیاز دارم من کرامتت رو میخوام من میخوام که هنوزم کرامتت رو ببینم

معجزه ها یزندگیم کم نیستند میدونم ولی باز هم دست به دامن تو شده ام خدای مهربون من ...کمکم کن

خدای سنجدم رو به من ببخش خدا یا خواهش میکنم ...خدا یا دستهام رو بگیر...