یلدا مبارک

گفتم پیام ها تمام شد ولی خوب از اونجایی که من بیچاره واسه کار دوم شماره دیگم دادم و به افراد زنگ میزدم خیلی جالب نبود مجبور شدم سیم کارتم بندازم رو گوشی جدیدم و خوب فقط واتساپ واسش نصب کردم که خواهرش باز پیام داد . مثلا خواست حرص من دربیاره گفت اره برادرم ماشین شاسی بلند گرفته . خوب طبیعی که داشت دروغ میگفت اونها میدونستند من از قبل این نوع ماشین رو دوست دارم . منم گفتم مبارکش باشه .دید لجم در نیومد باز کلی خالی بست که میدونستم دروغ ولی ته تما شون یک حرفی زد که حکمت خدا رو شکر کردم . تو این مدتی که من نبودم اینها خیلی شرایطشون بحرانی شده و..... مثلا خواست درد دل کنه ولی ندونست یک جایی تو قلبم داره میگه یعنی داشتن تقاص پس میدادن خدایا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و من اصلا خوشحال نشدم از اون سختیهایی که گفت کشیدند ولی یک چیزی مثل نیشتر تو قلبم بود خدای من نفرینشون نکردم اما تو میدونی چه زجرها که من کشیدم خدایا تو شاهدی و بس .....

خدای تو شاهدی که ارامش امروزم رو مدیون توام و من چه روزهای تلخی داشته ام روزهایی که با توکل به تو گذشت خدای تو میدونی و من همین برام بس هست . خدای تو میدونی تو تمام روزهای زندگیم کمر همت بستم و ازت خواستم توان بدی تابتونم مقاومت کنم . خدای تو خوب بهم ارامش دادی ممنونم برای همه چیز خدای مهربون من 

امشب شب یلداست یلدا رو دوست دارم یک ایین کهن . تصمیم داشتم یک مهمونی بگیرم و همهدوستان تهران رو تا جایی که امکانش هست دعوت کنم که متاسفانه نشد ولی عوضش خونه یکی از دوستان دعوتم و قراره براشون دسر هم ببرم . نه که من بسیار کدبانو هستم واسه همون درخواست دسر کردند که از همون همیشگیها واسمون درست میکنی . منم خوشحال گفتم چشم . دیشب تماما مشغول درست کردن بو دم صبح هم زود بیدار شدم و تزیین شون کردم . مهد کودک امروز هم تعطیله الودگی هوا خر است 

پسرکم پیش یکی از دوستان ست تو خونه خودمو ن منم صبح با افکاری شاد و اینده ای روشن اومدم سر کار با هندز فری تو گوشم و جالب بود وارد اتاقم شدم مدیرم داخل نشسته بود سروقت اومدم ولی اون زود اومده بود همون پیرمرد روزهای سختی من تو مشهد که سهام دار شرکت هم هست . 

حالش پرسیدم گفت دیروز اومدم ندیده بودمت اومدم حالت بپرسم و برم میخواستم بغلش کنم پیرمرد مهربون که حکم پدر واسم داره ... چند دقیقه ای نشست یک چایی باهم خوردیم و رفت و من موندم مهربونی این ادم 

خدایا هنوز هم دریچه هایت برای من باز است خدای مهربون چه جوری شکر کنم که این لحظههای زیبا رو تو خلق میکنی مهربون ترین خدای دنیا ..

پانوشت های من:

از شغل دوم بگم که خوبه و فعلا دارم روز به روز بیشتر مشتری یابی میکنم . البته دارم روی خودم هم امتحان میکنم فعلا تونستم درد چند ساله شونه هام مهار کنم ..

موهای سنجد بردم ارایشگاه کوتاه کردم خیلی نه ولی از حالت دخترونه دیگه دراومد ....

واسه موهاش پرپشت کننده ساختم دارم واسش استفاده میکنم انشالله که جواب بده و موهاش رشدش خوب بشه 

چند تا دارو هم خودم اختراع کردم و دارم واسه دوستان استفاده میکنم امیدوارم نتیجه بده فعلا کسانیکه دارند استفاده میکنند راضیند .

امتحانات پایان ترم داره میرسه و من هیچی نخوندم باید تلاش کنم وکلا شادم نه ....

خدا یا شکر

خدایا ممنونم برای همه چیز خدایا گاهی فکر میکنم نشکر شدم . 

خدایا این روزها و شبها باید بیشتر به یادت باشم من بنده تو که ناچیزم چه گونه تو را از یاد برم که هر لحظه در زندگی من موثر بودی و کمکم کردی خدایا برای همه چیز ممنونم خدایا خدای مهربونم ممنون برای تمام کمک هایی که کردی خدایا تو این نقطه ایستادن من یعنی اوج کمکت . خدایا تو تابستون وحشتناکی که داشتم چه جوری تونستم دووم بیارم و تو اینقدر مهربانانه کمکم کردی و من تونستم از این معضلات نجات پیدا کنم 

خدایا معجزهها دیدم و این معجزه ها واسم پیامی از تو داره و بس

خدایا برای داشتن سنجدک شکر برای داشتن روزهای خوب برای داشتن کار خوب خدایا برایداشتن خدای مهربون شکر

خستگی روز شنبه

از هفته پیش درگیر اون پیم ها هستم که تمام نشده و به قولو قوه الهی سنجد گوشی قدیمی که توش اون سیم کارت رو گذاشته بودم روز جمعه کوبید به دیوار و من ماجرا تمام شد برام ...چون راهی برای پیام دیگه ندارند شماره دیگم رو خوشبختانه ندارند . 

از رفی هم روز پنج شنبه دانشگاه کلاس داشتم و تا شب طول میکشید سنجدبردم پیش یکی از دوستان که لطف کرد و تا شب سنجد پیشش بود و من رفتم دانشگاه وبعد هم رفتم دنبال سنجد اومدم خونه . البته روز 5 شنبه دوتا مریض داشتم یکیش صبح زود اومد و یکیش هم شب که اومدیم خونه . درمان کردم و رفت واسه جمعه میخواستم خونه باشم فقط خیلی کار داشتم ابته خریدی واسه سنجد داشتم که باید انجام میدادم ولی دیدم هوا بارونیه نرفتم و مشغول ساخت داروهام شدم تا عصر که یکی از دوستان زنگ د چه نشسته ی بیا بریم بیرون هم خرید و م شام بیرون باشیم گفتم باشه منم تا اون موقع کارهام جمع کردم وباهشون رفتم بیرون خرید سنجد انجام دادیم و بعد اومدیم خونه .

امروز دیگه نایی نداشتم بیام سرکر تمام تعطیلات هم شده کار حس میکنم یکم بی برنامه ام وگرنه نباید اینقدر خستگی تو تنم بمونه .

همسر یکی از دوستان تو کار خرید و فروش ماشین هست پیشنهاد داده که یک ماشین واسم بیاره تا بتونم مدتی سوار بشم که خستگی کمتر بشه و بد ماهیانه اقساط بدم هنوز اکی ندام میترسم ز اینکه نتونم اقساط بدم ...از دیشب انداخته تو دو دلی من رو البته خودش معتقده اگخهماشین داشتهباشی به کارهات بهتر میرسی و میتونی درامدبیشتری داشته باشی هنوز دو دلم و هیچ تصمیمی ندارم ...

تتو شرکت کارهام سبکه باید چند تادارو بفرستم ولی نا ندارم فعلا نشستم دارم فکر میکنم 

سردرگمی های من ...

بعد از ماجرای بخشایش روز شنبه که خوب ناتمام موند من روز شنبه هم به خودم مجبور شدم استراحت بدم چون عفونت گوشم بگشته بود ... حسابی مریض بودم و البته این استراحت تاظخر بود بعدش یا علی گفتم و سنجد رو بردم مهد خودم هم رفتم به مناسبت تولدم که روزهای اتی هست یک عدد گوشی واسه خودم خریدم و به خودم کادو دادم . البته گوشی قدیمیم حسابی ترکیده بود و داغون بود و البته یکم وسایل کار لازم داشتم که اون هم خریدم و اومدم خونه.

دوشنبه رو حسابی مشغول کار بودم که خواهر اون مرد همون خواهر وسطیش پیام داد دلم واسه سنجد تنگ شده یک عکس ازش بذار . میخواستم جواب ندم ولی از اونجایی که حس کردم سکوت کافیه جوابش دادم که نمی خواد قسم بخوری و لیلی نمی بینم واسه فرستادن عکس 

برین بقیه بچه های برادرت ببینید . جواب جالبی داد که برادر من زن و بچه دیگه ای نداره برادر من افسردگی گرفته همه رو ول کرده رفته و از این چرت و پرت ها و...

تو حاضر نشدی برادر من ببخشی . گفتم والا برادر تو اظهار شرمندگی نداشتکه بخوام ببخشم اخه ... 

کلی حرف زدیم و البته من از شرایط و نحوه زندگی خودم حرفی بهش نزدم ولی اون از شرایطش گتو تعداد بچه هایی که با خواهرش متفق القول اوردند . واقعا تو 3 سال 3 تا بچه به جمعشون اضافه شده یکی هم توراه داره 

البته یکیشون دوقلو بود .. کلی حرف زد و تقریبا مغز ن خوردو تو تموم حرفهاش هم این بود که تو ببخش چرا نمی بخشی من نمی دونم بعد 3 سال الان دقیقا چی رو باید ببخشم البته بگم که برخلاف گذشته تامیومدم از احتیاط در بیام باز به خودم ترمز میزدم که نکن این ادم همون ادمهایی هستند که اونجور حالت گرفتند و اذیتت کردند و....

و سکوت میکردم 

خدایا کمکم کن خدایا تو میدونی که غصه ای به چه بزرگی تو دل من ونه داره خدایا تو میدونی که من خیلی تنهام خدایا تو میدونی که من شرایط سختی رو داشتم و دارم خدایا تو شاهدی 

خدایا از خودت میخوام کمکم کنی خدایا من بد کسی رو نخواستم و بدی در حق کسی نکردم خودت میدونی 

خدایا از دیشب تمام صحنه ا تو ذهنم هست ولی حرفش من روبه شک انداخت نکنه یک جایی رو من اشتباه کردم نکنه زن دیگه ای نداره البته ایشون شرایط بدتری هم داشت اعم از اعتیاد که خواهرش میگه کنار گذاشته و....

خواهرش معتقده برادرش منطقی شه و عوض شده . خدای میدونم که تنهایی برام بهتر از بودن تو اون زندگی جهنمی هست 



ببخشم یا .............

اخر هفته و تعطیلاتش انصافا بد نبود. یک روزش رو  دوستم اومد و همراه با همسر و پسرش و سنجدک رفتیم پارک و دیدن حیوانات عصرش هم یکی از همکلاسیهام که همیشه لطف داره به من گفتم اومد و جزوه هایی که نبودم رو واسم اورد . عصرش هم با اون رفتیم خرید . البته بگمکه 4 شنبه شبش دیدن دوستم که اومده بود ایران رفتم ...و اتفاق مشکلی داشت که با دارو ه یک سری عملیات مکانیکی درمانش کردم . روز جمعه هم به بیرون و همچنین ساخت دارو و درمان گذاشت روز شنبه هم یکی از دوستان زنگ زد واسه نهار با سنجد بریم اونجا و مهمونی داشت که البته من دسر درست کردم  ورفتیم اونجا ...

خوب بود تا عصرش دوستم خیلیخسته مهمونی بود موندم کمکش کردم و متاسفانه تو لاین یک پیامی اومد واسم من معمولا پیام ها رو جواب نمیدم اون هم وقتی ناشناس باشه چند تا پیام اومدو انتهای ماجرا این بود . خواهش میکنم حلالم کنید من یک دنیا بهتون بدهکارم ....................

یکم اشاره کرد و من رو برد به 10 سال پیش ماجرای غم انگیز و واسه من خیلی بد و عبرت اموز .. یک ماجرای عاشق پیشگی از سمت یک اقا همونی که بهم پیام داد و برخود من باهاش و عدم تمایلم به ایشون که باعث شد لجش بگیره و بره چند تادروغ حالا به خانواده پدر من بگه اونها هم پرو بال بدهند و داستان ساخته بشه ...

البته حقیقت مشخص شد برادر من حتی تصمیم به شکایت از ایشون و خانواده عموی من گرفته بود که با پادرمیونی بزرگترها قائله ختم شد و چند ماه بعش این اقا برای ذر خواهی اومد خونه ما من عصبانی شدم و از خونه انداختمش بیرون 

ولی خوب مدتی روحیه همه ما بد بدود و تازمانی به همه ثابت شد که ایشون دروغ گفته من در مظان اتهام بودم واین واسم خیلی گرون بود .و

این اقا بعد 10 سال رفته و به روش گانگستری گوشی برادرم یک روزه دزدیدند و تونستند شماره من رو بردارند و بعد هم باهام تماس بگیره کلی عذر خواهی کرد گفت سالهاست دارم عذاب میکشم عذاب وجدان دارم بابت تمام اون رفتارها لطفا من رو ببخش شدم یک سنگ و گفتم نه نمی خشمت من نمی تونم همچین ادم نامردی و ببخشم و التماس ایشون نتیجه ای نداد . خواهش میکمنم نگین که من دل سنگم نه دل سنگ نیستم ولی واقعا نمی تونم ببخشم ....

هرگز هم نخواهم بخشید این کینه مثل دمل چرکی هست و من 10 سال خانواده عموم رو ندیدم و نمی خوام هم ببینم ....

من 10 سال اون ادمها کنار گذاشتم . 

خدایا تو میدونی که ادم کینه ای نیستم خیلی بدیها رو بخشیدم ولی خدایا تو شاهد بودی و شرایط من درک میکنی مگه نه .....

هنوز کنار نیومده بودم با خودم که.....................