جرات پیدا کردنم زیاد شد باز ...



واسه دانشگاه مجبورم پاسپوتم رو بدم ، هیچ جور هم نتونستم در برم از زیرش چند باری هم پیچوندم ولی الان دیگه اسمم رو برد زدند و خوب منم باید ببرم پاسپورت رو چند روز پیش به راهی پیام دادم که یا وکیلت بگو یک کاری بکنه یا برو رضایت نامه بفرست برام تا بتونم برم دنبال کارهاش ..جواب نداد دیدم چند روز گذشت پیام دادم میخواهی من رو اذیت کنی این چه وضعشه ؟ مگه ازار داری خوب . من پاسپورتم رو میخوام از کلی کار و زندگی افتادم . تو فکر اینی که من التماست کنم هرگز به مخیلت نگنجه من پامیشم میام بعد به ضررت تموم میشه ...

امروز که دید نه توپم پره پیام داده بود که رفتم و مدارک خواستند منم هیچ مدرک شناسایی از تو نداشتم گفتم باشه اشکال نداره برات اسکنمیکنم زودتر بفرست .

بعد دوباره زد فکرهات کردی .؟ واسه اینکه بخواهی طلاق بگیری شرایط خاصی مد نظرت هست .؟ زودتر بهم بگو..جواب دام دقیقا چه فکری باید بکنم ؟ من شرایطم رو قبلا گفتم نیازی به توضیح مجدد نیستم حضانت کامل پسرم با حق خروجش رو میخوام . نه کمتر نه بیشتر

دیدم زد حضانت سنجد و رمیدم وبا شرط اینکه بیام ببیینم و سر بزنم ..

دیگه منم قاطی کردم . گفتم چی با خودت فکر کردی ؟ فکر کردی چون بی کس و کارم هر بلایی خواستی میتونی سرم بیاری ؟ دیگه دنیا به این مفتیهام نیست . مردی که هیچ کاری نکرده حق ادعای پدری نداره . بهتره من رو به زحمت ننداز ی و اینقدر اذیتم نکنی . چون منم به روش خودم بلدم اذیتت کنم ....هروقت قرار شده ماجرا جمع کنی من رو تهدید کرید . فکر کرید چه خبره . یا نه من ازت میترسم ؟ نه از این خبرها نیست . خودت رو هم به گیجی نزن . بعد زده منظور ؟ من گیجم تو روشنم کن ؟ منم زدم من باادمهای ضریب هوشی پایین کار ندارم رو حرفهام فکر کن .... من ادم عقب نشستن نیستم مجبورم نکن...

اینم مکالمات ما . میدونید چیه این میخواد اذیتم کنه دلیلش رو هم نمی دونم چیه ؟ ولی دیگه خسته شدم . با چند جا هم صحبت کردم گفتن کمکت میکنیم و ... نم یتونه غلطی بکنه من هم جسور شدم اساسی . یعن یاگه دم دست بود میزدم تو دهنش به خدا ...

 

یعنی چی با خودش چه فکریکرده اینجور اذیتم میکنه ؟ انگار من همون ادم مظلوم و ساکت قدیمم که الان دستو پام بلرزه و از همه چیز حتی درس خوندنم به خاطر این بگذرم نمیشناسه من رو اینقدر مار خوردم افعی شدم ...

الان عصبانی نیستم راحتم چونحرفهام زدم بهش دیگه چیزی نموند تو دلم ...بخواد ادامه بده دقیقاا همین کاری که گفتم میکنم پا میشم میرم ببینم حرف حسابش چیه ؟ که اینجوری دم در اورده واسه من .والا

امروز کلاس داشتم . خبرهای خوب بود  داره دوره بیمارستان هامون شروع میشه ... سرم بیشتر شلوغ میشه احیانا ...

امیدوارم کار وزارت درست بشه ..منم بتونم زودتر برم اونجاو استرس هام تموم بشه . خدای ممنونم برای همه چیز برای بودنت برای اینکه کمکم میکنی برای دشتنت خدای ممنونم . چون جز تو کسی ور ندارم و چشمامیدم به تو هست خدای مهربون من ممنونم بابات همه چیز .ممنونم بابت جسارتی که بهم دادی خدایا ممنون

 

به بهانه روز پدر


 این نامه رو برای بابام مینویسم ولی میدونم هیچ وقت بهش نمیدم میدونم هرگز نمی تونم حرفهام بزنم برای همین فقط اینجا براش مینویسم

بابا سلام خوبی بابا ،چقدر ریش هات سفید شده مو هم که دیگه نداری من هنوز یادمه وقتی موداشتی وقتی تمام موهای صورتت مشکی بود بابا میدونی از کی تو رویادم میاد وقتی من خیلی کوچیک بودم یادمه راه میرفتم اما خوب حرف نمیزدم روزی که پیش دایی گذاشتی و برادرم بردی که پای شکستش گچ بگیری من اولین تصویر ذهنیم اون روز هست رو پلهها گریه میکردم موهام تو صورتم بود نمی خواستم تنها بمونم .مامان زودی رفت بیرون اما تو اومدی موهام کنار زدی گفتی میرم برات عروسک بخرم ... من اون شب گریه کردم دایی بغلم کرد همون دایی اخموخیلی بغلم کرد یادم بود تو عروسک نخریدی برام منم وقتی اومد ی ویفرها پرت کردم و دیگه نخوردم ...

بابا تصویر ذهنی بعدی من میدونی مال کی هست ؟ یادته با شریک کاریت به تیپ و تار هم زده بودین یادته بس تو خونه گفته بودی که بد اوردی وقتی اومد خونمون قهر کردم روم ازش برگردوندم .بیچاره هنوزم که سنی ازش گذشته من رو میبینه با ترس و لرز سلام میده یادمه بهش گفتم چرا اومدی خونمون برو مگه تو بابام بدبخت نکردی؟ .. یادته کلی چشم غره رفتی که بچه بشین من نمی دونستم نباید اون حرفها رو بزنم ...بابا یادته همیشه میرفتی و نمی اومدی ؟ یادته میگفتند جنگ و جبهه من سر در نمی اوردم ..بابا یادته وقتی حاجی (شوهرخالم )شهید شد تو حیاط شب تا صبح گریه میکردی چه جور جواب خاله و یتیم هاش بدی ؟ من همه این ها یادمه ..بابا یادته با بچه ها قورباغه رو داداش انداختیم ..تو هیچ وقت نفهمیدی ولی اون کار پسر همسایه نبود کار منو پسر دایی بود. یادته بابا تو ههمون رو تو اتاق زندانی کردی و ما اینقدر خندیدیم بردی تو حیاط گفتی با بیلچه باغچه رو بیل بزنین اما نتونستی دووم بیاری خندیدی و ما رفتیم تو کوچه بازی کردن ...

بابا یادته شکلات هام تو باغچه کاشته بودم وقتی میخواستی سبزی بکاری شکلات هام پیدا کردی و با دایی بهم خندیدی . یادته از جیبت کلی شکلات دادی بهم من هنوز شیرینی شکلات ها تو دهنم مزه داره ....

بابا یادته مدرسه رفتن هام ...یادته همیشه شیرینی اوردی چون دخترت نفر اول بود . بابا یادته وقتی اموزش پررورش برام بنرزد نفر اول شدم . تو رفتی برام یک النگو گرفتی کادو دادی . یادته بابا !!!!!!!!!!!!!!

یادته من بزرگ شدم یادته هرروز تو بیمارستان ها بودیم . یادته میگفتی من راضیم به رضای خدا ولی درعجبم تو چرا پسر نشدی بس که شری ؟؟؟؟؟

یادته بابا چند بار تو اتاق عمل رفتنم برای اون پای لعنتی رو یادته چقدر اذیت شدی بابا من هنوز اون نگرانیت تو اخرین عمل رو یادمه ...تو فکر کردی من نشنیدم ولی وقتی به  دایی گفتی اگه پاش کوتاه بشه چه خاکی به سرم بریزم . یادته دایی گفت خدا بزرگه . من پام کوتاه نشد بابا ... اتفاقا خیلی دراز شد بابا ...

بابا یادته تو خواب راه میرفتم دادی پسر دایی به پام طناب ببنده دیگه نرم از خونه شبها بیرون ...یادته تو چند روز همه جا رو نرده زدی که دیگه اون طناب رو نبینین و حس بد نداشته باشی .... یادته همه اونها؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بابا یادته فکر کردی من خوابم کارنامم گرفته بودی به مامان گفتی میفرستمش بره اون ور درس بخونه حیف اینجا بمونه ...بابا تموم اینها یادته ؟؟؟؟؟؟ یادته من کلی میخندوندمت تو خونه میگفتی پاشو بچه پررو برو دنبال کارت اینقدر حرف نزن ولی ته دلت لذت میبردی ...بابا چی شد من و تو به اینجا رسیدیم؟یادته وقتی دانشگاه قبول شدم چه خوشحال بودی ؟ یادته بردی برام خونه گرفتی ؟ باابا چرا رهام کردی؟

یادته نبودی ؟ یادته همش تو اون اداره کوفتی و ماموریت ها بودی ؟ چرا اینقدر دیر به دیر میومدی بابا..ولی مامان همیشه حمایتت میکرد ..یادته وقتی سکته قلبی کردی سرکارت من چه جور رسیدم بهت؟ یادته جلوت گریه نکردم و پشت سی سییو های های زدم ...یادته دکتر میگفت همین یک دونه ست بچت ؟ گفتی نه این بهترینشون .... یادته برا اتاق عمل چه ها کشیدم بابا . اینجا رو تو یادت نیست اخرین لحظه اومدم تو سالن اتاق عمل تو بیمارستان قلب تهران من دیر رسیده بودم بهت ...ووتو اماده شده بودی من همون جا رو زمین نشستم گریه کردم بابا من 8 ساعت روزمین نشستم . دختر مغرورتو که به زو رجواب میداد به بقیه حالا رو زمین بیمارستان نماز می خوند تا باباش از اون اتاق لعنتی بیاد  بیرون،وقتی تو ای سی یو اومدم و تو نشناختی من رو دنیا رو با پتک کوبیدند تو ملاجم تو نفهمیدی . با گریه از دکترت پرسیدم گفت فراموشی موقت داری .. یادته بهم گفتی خانم پرستار اب ابده من ابمیوه دادم و گریه کردم...چند روز بعدش هم یادت نیومد من رو نشناختی .....

بابا من بزرگ شدم دختر کوچولوت بزرگ شد از سر ازدواج خواهرم دیگه سرد شدی ... یادته نمی دونم فکرکردی دخترمال مردم هست ؟ ولی نمی دونم چرا دیگه به من محبت نکردی ؟ دیگه من رو جا گذاشتی .... یادته دگه خبر دار نشدی از ارشد من و وقتی پسر دایی گفت تبریک میگم اون موقع فهمیدی نمیدونم واسه جبران بود یا محبت پول لپ تاب دادی کادوی ارشدم ... یادته گفتم بابا من نمیخوام گفتی باید بخواه ی... این کادوی تو هست عوضش جهاز نمیدم بهت تو فقط به درد درس خوندن میخوری .....

یادته بابا سرکار میرفتم ،دیگه بزرگ شده بودم یادته حس افتخارت یادته بابا من بزرگ شدم .. بابا دیگه ریش هات سفید شد بعد عمل قلبت تو شکستی ..رفتی تو ان باغ خودت محبوس کردی بازنشسته پیش از موعد و.......بااب چرا یهو برام تموم شدی ....

بابا وقتی مادرم رفت تو هم انگار رفتی تو هم انگار من رو تموم کردی ....یادته دیگه تموم شدم برات یادته دیگه نیددی من رو ...

بابا الان موها یمنم سفید شده بابا دختر کوچولوت بزرگ شده ....

بابا کجای دنیا اینجوریه ؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا چرا عوض شدی ؟ بابا من هنوز دخترت م چرا حمایتی نیست باابا ...تو اومدی و زندگی من تو اون شهر دیدی اما چرا یک بار نزدی تو دهن اون مرد که فکرنکنه من اینقدر بی کس و کارم ...بابا کجای قصه اشتباه شد کجا جاها عوض شد ؟ کجای این دنیا اینجور شد که بابا م رها کنه دخترش رو ؟ بابا من هنوز دخترت م چه اینکه مادر سنجد باشم ..بابا تو میدونستی این زندگی دیگه پا نمی گیره خودت میدونستی ولی چرا گذاشتی دیگران توهین کنند . باابا چرا یادت رفته من دخترتم هنوزم میتونی با شکلات خوشحالم کنی . بابا کجا من رو یادت رفت کجا من جاموندم از دایره محبت تو ؟ چرا جاموندم من ؟ بابامن محتاج سرروی شونه ات گذاشتنم . من محتاج محبت توام باابا من تنهام یک زن تنها میدونی اهل این نیستم برای خودم تکیه گاه بتراشم . من هنوزم تو برام قهرمانی هنوزم تو برام تکیه گاهی ... ببااب کجای قصه من اضافی بودم ؟ کجای این دنیا ...

من پدر نیستم ولی برای پسرم هم مادرم هم پدر . میدونم اقتدار مردونه یعنی چی؟ میدونم حمایت با نگاه یعنی چ ی؟ بابا به خودم قول دادم برای پسرم پدری کنم و پدری یادش بدم ... بابا تو چیکار کردی که همسر من توروم برگشت گفت بابات 24 نگهت نمیداره تو خونش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کجای ماجرا گم شده تو پازل زندگیت مگه پازلت جور میشه ؟ باابا نگو من اشتباه میکنم نه من اشتباه نمی کنم . بااب من 6 ماهه تهرانم حتی سر نزدی بهم بابا گلایه میکنی از اینکه تو سال جدید زنگ نمی زنم اخه به چه دلی بزنم ؟ به چه استنادی اخه . مگه محبت دیدم من ؟ بابا کی گفته وقتی دختری بزرگ میشه وقتی شکست میخوره دیگه نباید کمکش کرد ؟ کی گفته این دختر نیاز به حمایت نداره؟ کی گفته این دختر باید  تنهایی بار همه چیز رو به دوش بکشه ....بااب تو به خیلی از اطرافیانت کمک میکنی اما چرا من تو دایره لغت تو بی نیازم ؟ با تو حتی نم یدون یمن اینجا دارم دوباره دانشگاه میخونم . فکر کردی مجدد دارم دکتر ی رشته خودم میخونم ؟حتی از من نپرسیدی چرا؟ از من نپرسیدی تو این دنیای پر زا الودگ یچه جور یسالم موندم.بابا من دستهای قدرتنمد تو رو میخوام .... کودستهات ؟

بابا من رو گم کردی من شدم قطعه ناجور تو ..بااینکه حق رو بهم داید گفتی انتخابم اشتباهه ..خوب مگه تموم نشد ؟ مگه اشتباه من تموم نشد . من که گفتم ... خوردم پس چرا تموم شنکردی ؟ راحت بود برات اینکه خودت بکش یکنار اره راحت بود چون میدونستی من مدعی هیچ ینمیشدم همونطور که تاالان مدعی هیچ ینشدم ...بابا تو کشیدی کنار چون به قدرت من اطمینان داشتی ..بابا تو باری خواهرم هنوز با وجد شوهرش و سه تا بچه میری مبادا تنها بمونه اما من زن تنها رو فراموش کردی ؟ کجای زندگیم خطا رفتم که نمی دونم .....

چرا بی مادری برام مصادف با بی پدری هم شد ... بابا من هنوزم بهت نیاز دارم کاش بدونی دوست دارم دستهام بگیری . دوست دارم به حرفهام گوش بدی دوست دارم برام تکیه گاه باشی .. اما حیف تو یادت رفته منی هم هستم ...از کجا خار شدم به چشم هات ؟ چرا بیمحبتی ؟ چرا رهام کردی ؟ الان به این نتیجه میرسم که تو بامادرم ترجیح دادی مسئولیت رو برداری از خودت و تنهام بذاری .... تنهام گذاشتی تو دنیای پر از نامردیمیها ...

بااب زیاد حرف زدم ولی میخوام بهت بگم من یک زن تنهام که روزگارپدر و مادرم ور ازم گرفت کاش برام پدر یمیکردی کاش دستهام میگرفتی و میگفتی من همراتم بابا تنها نیستی و من لذت میبردم ...بابا من شکلاتهام رو میخوام بابا منهنوزم عروسکم رو میخوام که قولش دادی ...بابا جایزه برنده شدن هام مونده . بابا من هنوز سرم بدون دست تو بی سرپناهه دستهات کو به سرم ...

کاش میتونستم اینها رو بهت بگم .کاش میدونستی چقدر دخترت تنهاست ..کاش میدونستی تمام این ظاهر و خندهها فقط مصنوعی برای نشکستن من . کاش پدر ی کردن رو یاد میدادی . من تو کتابها نگردم دنبال پدری کردن برای فرزندم . کاش اونقدر بودی برام که درد دل هام به جای سنگ سیاه مزار مادرم اغوش و سینه تو .....کاش برام میموندی بابا

میدونی این روزها میگند از پدرتون حرف نزنید شاید یکی که باابا نداره دلش بسوزه من چه جور باید بسوزم در عین پدر داشتن دیگه ندارمش

بابا روزت مبارک من منتظرم یک روز بخواهی پازل زندگیت رو بسازی میدونم اون روز کم میاری چون منم قطعه پازلتم چه بخواهی و چه نخواه ی  ................

حماقت من ..


اقا لعنت به دهان یکه بی موقع باز شود لعنت به منی که موثر بوده باشم تو زندگی یک احمق نگین چرا بی ادب شدم میخوام خودم رو دار بزنم احساس عذاب وجدان داره خفم میکنه . من لعنتی .... البته دارم خودم درستش میکنم ولی اگه دیر میفهمیدم چی؟

 

یادتونه از اون دوستم که گفتم به نظر من نیاز به روانشناس داره .باید دارو بخوره البته بهتره اینجا اسم بذارم براش که دیگه اشاره نکنم به مشکلش . همون دوستم که شوهرش زندان بود اقا فکر کنید اسمش ساراست ... عصبانیم ها ..

سارا رو من خیلی نصیحت کرده بودم و خوب البته به هیچ نصیحت منم گوش نمی کنه و مثل اینکه این ظاهر قضیه هست نظرات من رو میره میده به دیگران با ویرایش خودش و میکوبه تو سر دیگران ..

خواهر سارا تو عقد هست ،رفقتی از قبل داشتیم باهم چون قبلا همدیگه رو میشناختیم و خونه دانشجویی کارشناسیمون اومده بود . امسال عید که من رفتم شهرمون خواهر سارا و شوهرش رو دیدم . خوب مرد بدی نبود . سارا گفت من از شوهر خواهرم بدم میاد منم گفتم چه ربطی به  تو داره اخه ؟ مگه شوهر تو هست ؟ اینجور یاین مارجا رو خوابوندم ولی تو یک جایی میخواستیم نظر بدیم من گفتم شوهر خواهرت ادم زرنگیه پسر پخته و خوب تا الان همه کار کرده و مرد زندگیه . روز بعد خواهر سارا گفت به نظرت شوهر من خرابه ؟ من هنگ کردم گفتم نه منظور من زرنگ بوده و... یک الارمی اتومد تو کلم که نکنه سارا داره نظرات من رو ویرایش به روش خودش میکنه و بعد هم به خواهره میقبولونه ...

شوهر خواهر سارا یک روز زنگ زد که بیا بریم یک فامیل ما مریض هست تو برو ببینش . گفتم باشه بیا دنبالم اومد دنبال من و با من صحبت کرد راجع به زنش اینکه از نظر روحی مشکل داره . خوب این ادم اعتماد کرده بود منم تمام سعی خودم رو کردم راهنماییش کنم . گفتم شما حق داری ولی تازه عقد کردی خانمت هم از یک فرهنگ دیگههست سعی کنید با هم بسازین . هربار با خانمش حرف میزدم همین رو میگفتم ها . نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر ... و هردوتاشون رو به اشتی و ساخت زندگی تشویق  میکردم ..

کلا من شخصیتمون جوریه میگم من زندگیم خراب شده ..نباید بقیه خراب بشند همه رو تشویق به روند اتدامه زندگی میکنم .مگر اینکه دیگه زیادی داغون باشند . همیشه  هم گفتم جدایی از زندگی اول خوب نیست هیچی نمیشه زندگی اول و....

سارا بار اخری که اومد خیلی انتقاد کرد به شوهر خواهرش منم گفتم به تو ربطی نداره و خودت رو ناراحت نکن . این وسط گفت چرا بین این خواستگارهات یکی رو انتخاب نمی کنی که بتونی بعد طلاق باهاش ازدواج کنی منم گفتم من دنبال یک ادم با کلاس بالاتری از اینها هستم اگر روزی بخوام ازدواج کنم یکی که نکوبه تو سر من گذشته من  رو ..انیها رو من گفتم وتمام . یعنی تمام ها تا اینکه دوروز پیش خواهرش با من داشت حرف میزد گفت سانیا از نظر تو من اشتباه کردم با این ازدواجم ؟ تو معتقدی من باید طلاق بگیرم ؟ گفتم من به ارواح عمم خندیدم مگه من خدام من کیم گفت سارا گفته دیگه سارا هم اون طرف قاط زد که اره من نگفتم و .... الارم تو کلم روشن شد و دیگه خاموش نشد ....

تا اینکه دیشب خواهر سارا زنگ زد و های های گریه که سارا به من میگه اره تو باید جدا بشی سانیا گفته جدا بشه میتونه یک ازدواج خوب بکنه . این چیه گرفته این لیاقتت رو نداره  همه اینها رو به باید گفته باید اینجور بشه باید اینکار بکنی باید اینجور بشه ... چیزی که من داشتم هنگ میکردم هنگ هنگ بودم یعنی ها ...

دیگه توجیهش کردم این ادم نتخاب تو هست انتخاب خودت و به هیچ کس ربطی نداره من غلط کرده باشم حرف زده باشم و سارا بیشتر ازمن ... دیشب من سه ساعت تمام حرف زدم و قانعش کردم ..ولی پشت دستم رو داغ کردم دیگه با این دختر راجع به دیگران نظر بدم ...

از طرفی میدونم اگر بهش بگم چرا گفتی کلا منکر میسشه که همچین حرفی نزده و ...

از حاشا کردن بدم میاد من خودم به هیچ عنوان زیر حرفی که زدم نمی زنم حتما پای حرف و نظرم میمونم ولی اینکار این دختر داره نگرانم میکنه چون غیر از یک بیمار واقعا کی پیدا میشه برگرده به خواهرش بگه تو باید جدا بشی؟ رو چه فلسفه و حسابی این حرف رو میزنه الان دقیقا به چه خاطری ؟ من موندم چرا دلیلش چیه و کجا رو میخواد بگیره ....

به خواهر سارا پیشنهاد کردم بره مشاور رفت  و امروز زنگ زد بهم مشاور هم حرف های من رو گفته بود اینکه دلیل نداره اینقدر زود به بن بست بخوره ...باهاش حرف زدم گفتم پای سارا و امثالهم حتی من رو از تو زندگیت قطع کن برای خودت ارزش قایل باش برای همسرت برای زندگیت برای همه چیز......امیدوارم گوش کنه و خودش عاقل باشه و تو دام نفهمی ها و کج فهم یهای ساار نیوفته الان فکر میکنم من اشتباه کردم .. نباید را جع به خواسته هام از زندگی با سارا حرف میزدم چون باعث شده اون فکر کنه و مقایسه کنه

نمی دونه من پدرم در اومده تو این زنددگی نمی دونه اگه الان با خیال راحت دارم زندگ یمیکنم چقدر سختی کشیدم و چقدر دارم سختی میکشم نمیدونه من سه سال تنها چه باری بردوش کشیدم وهنوز میکشم . این رو میبینه که من شادم ،من با بچم خوشحالم تفریح میکنم .. زندگی میکنم استقلال دارم و.... نمیگه پدر جد این جلو چشم هاش عربی رقصیده تاالان .....

نمیبینه انگار من چه بدبختی کشیدم واسه امتحان هام چقدر اذیت شدم تا پاس شدند چقدر به چالش خوردم چه وضعیت بد اقتصادی دارم و داشتم  و..... نم یبینه این ادم سطح ینگر . هستبرم اب بخورم داغ کردم


شروع هفته ای دیگر

مهمون یپنج شنبه شب خوب بود . تصمیم دارم هفته بعد هم بقیه دوستان رو دعوت کنم. انشالله که توکل بر خدا بتونم وکارهاش انجام بدم . روز جمعه تصمیم داشتیم با یک یاز دوستان بریم بیرون که باد اومدو پشیمون شدم و همراهشون نرفتم  سنجد سرما نخوره اما عصر یکی از دوستان اومدو بهزور برد بیرون هرجا هم میگفت من مخالف بودم که بالاخره چون میدونست دوست دارم برم دریاچه چیتگر گفت میریم اونجا دیگه ما هم همرا ش رفتیم خوب بود و البته سرد کلا چند دقیقه بیشتر ننشستیم و من چون کلا سرمایی ام اومدیم خونه . سنجدک خوابید و من کارهام کردم ..خسته بودم دیر خوابیدم مشغول درس خوندن بودم ...

امروز صبح اومدم سرکار مدیر عام لگفته همه نهار مهمون اون چون تیم مورد علاقش تو بازی دیروز برده... من نمی دونم این فوتبال چقدر می ارزه واقعا؟ من یک یحوصله ندارم حتی نگاه کنم اونوقت اینها واسش نهار میدهند چه میدونم والا شایدم من نمی دونم دنیا چه شکلیه .....ولی برام جالب بود همچین جوی .....

خسته ام حال ندارم باز نمی دونم چرا اینجور میشم بدنم جنبه یک روز دیر بیدارشدن رو نداره عادت میکنه روزهای دیگه که زود بیدار میشم اذیت میشه.... حالا 6 روز ور کنار میذاره ها همون یک روز عادت میکنه ...

خدا یا ممنونم ازت به خاطر تمام لطف هایی که در حقم کردی خدایا ممنونم برای مهربونیهات خدایا ممنونم برای تو که اینقدر در حقم لطف کردی خدای ممنونم برای وجود نازنین سنجدک من


روزهای اخر هفته


امشب میهمان دارم من یک میزبانم که الان اومدم سرکارم چون مجبور شدم کارم عقب افتاده بود . دیروزم یک جنگی بامدیر داشتم که ربطی به عقب افتادگی کارم نداشت ولی ترجیح دادم امروز بیام . بعدش باید برم دانشگاه . شب هم مهمون دارم . چند تا از دوستانم خونمون هستند....

دیشب یکم دسر و کیک و... درست کردم بقیه هم مواد لازمش تهیه و تو یخچال گذاشتم تا امروز بعد زا کار و بعد هم دانشگاه بتونم زود به کارهام برسم کارم خیلی زیاده ..میدونم چون خونه هم نامرتب بود وقتی صبح اومدم بیرون....

امیدوارم که به دوستان امشب خوش بگذره خونه ما ...

الانم یک عدد خسته ام چشم های قیلی ویلی میره .... من از دست این مهد کودک ای تهران اخر خودم رو میکشم .چه اصراری دارند 5 شنبه تعطیل کنند من بمونم و یک بچه رو دستم .امروز بارون میبارید باسنجد اومدیم کلی خیس شدیم .به این فکر میکنم که الان بعد از اینجا با من بیاد سرکلاس بعد هم برگرده خونه چقدر دقیقا خسته میشه که میبینم خیلی زیاد ..خدا خودش توانی بده به من و سنجد والا

استادم پیام داده باید پروپوزال واسه یک بیماری که کار میکنی روش رو ارائه بدی .... من راجع به یک بیماری کار میکنم که میخوام از همون پروپوزال تههی کنم و از توش بتونم مقاله بدم ..

خبرهای خوب یدر راهه یک خبر عالی نمی دونم چقدر میتونه مستند باشه نمی دونم نتیجش چیه...

فقط میخوام خیر باشه و صلاح من توش باشه حتی اگه انجام نشه ... من کرای در راه رضای خدا کردمم هدفم شهرتو ...نبود ولی داره تبدیل میشه بهش نمیخوام امیدوار باشم . چشم به اسمون پر برکت دارم

امروز پنج شنبه هست .. امشب یادی کنیم از تمام مسافران خاک ،مادر من و همه مادران ارمیده در خاک ... برای تمام کسانیکه میشناسم و سفر کرده دارند دعا میکنم . امشب شما هم دعا کنید عجیب جواب میده ..

در باب رفتار سنجد با توجه هب اصول روانشناسی و تربیتی یک قلک پلاستیکی خریدم براش و یاد دادم که میشه پس انداز کرد و ریخت توش تا دیگه اسباب بازی کوچیک نخریم و یک چیز خوشگل بخریم و بزرگ .حالا یک هفته هست هرروز مجبورم پول بدم بریزه ... که البته خوب جواب داده چون دیگه سراغ من نمیاد و نمیگه اسباب بازی میخوام .... روش خوبیه فقط نه اینکه هر روز مجبور شم نصف پولهام رو بدم  توی قلک