تمام شد قصه من

امروز تمام شد همه چیز تمام شد.

مدت زیادیه درگیرم درگیر طلاق از راهی درگیر لج کردن هاش درگیر ازارو اذیتهاش که تا لحظه آخرم ادامه داشت حتی تو دفتر خونه کشید

برگه حضانتی پرنشده بود و من آنروز قبل دفترخانه طلاق گرفتم برگه رو 

دادگاهی که دیروز رفتم و.قاضی که تا عادلانه تمام حق پنج ساله من و این همه مصیبتم رو زیرپا گذاشت و.گفت باید حق دیدار داشته باشه منی که بخشیدم هرآنچه بود و نبود .من همه رو بخشیدم فقط جوانی و اشک هام رو نبخشیدم و نمیبخشم .پنج سالی که آزار داد.اونقدر آزار که حد نداشت 

اما آومد اینبار آومد به اجبار،زنش چون میخواست از صیغه تبدیل به عقد بشه 

درگیری من با زنش و بدو بیراه شنیدنم 

امروز ساعت 11 صبح وقتی صیغه طلاق جاری شد تمام قدرتم رو.تو دست هام جمع کردم و مشت کردم که مبادا قطره اشکی بریزم. اون آدم و.اون زندگی حتی لیاقت یک قطره اشک رو نداشت نریختم و.صبورانه از دفتر خونه بیرون زدم بدون کلمه ای خداحافظی بی هیچ نکته ای فقط اومدم بیرون ........

اومدم تا بسازم آینده ای که از آن من و سنجدکم هست .آینده ای که خدا این چند روز ثابت کرد برای من بهترین هست .من بهترین تصمیم رو گرفتم. ....اون مرد با اون عدم شعور،اجتماعی لیاقت ما رو نداشت 

این رو.من نمی گم تمام اونهایی دیدنش این روزها گفتند ......

من آنروز رها شدم صفحه دوم شناسنامه رو حتی نگاه نکردم .طلاق نامه و حضانت محضری و شناسنامه رفت تو پاکت 

من اینبار پرونده های نیمه تمام زیادی رو.تموم کردم .استخوان لای زخم در آوردم حالا زخمم ترمیم میخواد 

بعدش مرخصی ساعتی تمام شد اومدم سرکار به همین شیرینی 

نمی دونم چه حسی بود ولی تلخ بود تلخ تلخ .....

داخل آژانس وقتی داشتم برمی گشتم ناخودآگاه فقط صورتم خیس شد ّ....او ندید هیچ کس ندید 

سانیا قوی هست همیشه قوی 

برایم دعا کنید .من جاده را هموار خواهم ....