این چند وقت

همیشه بدم میومد از کسانیکه یهو ول میکردن میرفتن و وبلاگ نویسی شون رو کنار میزاشتند نمیخوام اونجور باشم ولی خوب احتمالا دیگه کم بنویسم چون دلیل داره که توضیح میدم بهتون 

سفرم خوب بود ،توواین سفر من هم سالگرد مادرم بود هم عروسی هم اینکه دنبال یک سری مدارک بودم و البته تولد گل دختر داداشم 

جمعه شب عروسی بود،ازشنبه دنبال دیدن ها بودم و البته کارهام 

حرم رفتم و برای همه دعا کردم از خود امام رضا هم مصلحت خواستم .ازش خواستم کمکم کنه که خیر پیش بیاد 

مدیرعامل محترم مرخصی من رو امضا نکرده بود و من رفته بودم .بچه ها زنگ زدن تهدید کرده و ... که من محل ندادم .

واسه تولد دختر برادرم خودم شام و دسر درست کردم و مامانش کیک سفارش داد که بچه خوشحال بشه برام خندیدنش ارزش داشت 

و پنج شنبه اومد ،سالگرد مادر نازنینم از صبح بغض داشتم حلوا پختیم و خرما اماده کردیم و میوه  قرار ما مزار بود من به کسی نگفته بودم چون فقط،دلم میخواست مادرم رو تنها ببینم .ظهرش دلم گرفته بود.دم رفتن میخواستم نرم ،برادرم گفت چرا بیا بریم میترسیدم  میترسیدم دووم نیارم با این غمی که 7 سال من رو میشکنه و خوردم کرده ..... رفتم اولش شستن مزار و نشستن کتارش بود نمیدونم چی شد ضجه شد نفهمیدم چی شد جیغ شد و کجا بود که بیهوش شدم .....

وقتی فهمیدم و یکم احوالاتم به راه شد که داداشم  تو بیمارستان نشسته بود رو تخت کناریم .تا اشکم اومد گفت اروم باش الان میزنمت این چه حالیه از تو این چه کاریه ..و البته خواهرم و بقیه هم به نوبت اومدند که چرا بعد 7 سال غش کردی حالا انگار دست منه  ...

هیچ کس ندونست غم اون روز من برای چیه  فقط،سنجدم که راهش نداده بودند و اینقدر ترسبده بود که بالاخره اومد پیشم .بعدش از بیمارستان رفتیم و من وسایلم جمع کردم و جمعه راهی تهران شدم .شتبه صبح رفتم سرکار و دعوای مفصلی با مدیر کردم و از عصبانیت زدم بیرون ....واقعا دیگه کشش نداشتم  

همه زنگ زدن برگرد ولی من انگار خودم هم گم بودم اومدم رفتم وزارت و بعدم دنبال سنجد اومدیم خونه   بچم تعجب کرده بود تا شب چند باری تماس از شرکت بود و نهایت مدیرعامل زنگ زد که امروزم رفت به مرخصی بیا شرکت 

و من روز بعد رفتم و لی دیگه کشش دعوا ندارم واقعا نتیجه این شد تا اطلاع ثانوی به جای دفتر برم پروزه که کمتر با مدیرگرامی کنتاکت کتیم .پروزه راحت ترم  و خوب بهتر برام .زودتر برمیگردم خونه و سنجد بیشتر کتارمه .البته سه شنبه شب حالم بد شد حساسیت و سرماخوردگی باهم پدرم دراورد و اینجوری بود که چهارشنبه رفتم شرکت خود مدیرعامل فرستاد خونه من رو و اینجوری من دوروز دیگه استعلاجی گرفتم 

راهی تو این فاصله اول درخواست توافق کرد و بعد زد زیرش و من رو در اجرای تصمیماتم راسخ کرد 

اینروزها غم بزرگ دارم خیلی بزرگ اما به زور میختدم و به زورشادم 

به خاطر حضور بیشتر تو پروزه نت کمتر دارم و کمتر سرمیزنم 

موبایلم درست شده دارم باهاش پست میزارم 

تولد پسر دوستم بود رفتیم سنجد هیجان رفتن به تولدش اینقدر زیاد بود برنمیگشت از تولد به زور اوردمش 

همسایه قدیمی رو دیدم و باهم درد دل کردیم  .هنوزم چند تا یادگاری داشت از روزهای قدیم که و ااسم ارزشمند بود.

اخر شهریور امتحان سختی دارم شدید درگیر امتحانم هستم دعاکتید قبول بشم این امتحان رو

دعا کتید برام ،برای تمام لحظه هام 

نمیخوام نگرانتون کنم ولی چند وقتی احتمالا پست نزارم  باید با خودم کنار بیام ....

از همه دوستان که به فکرم هستند ممتونم ،دوستان عزیز دعا یادتون نره 

خدایا میدونی چقدر شکر میکنم برای تن سالم ،برای روزهایی که شب میشه و خوشحالم برایوتمام دازه ها و تداده هلیت که لابد حکمتی هست 

خدایا شکرت که گاهی جوری مسیر روباز میکتی ادم میمونه حیرون 

خدایا دیت دعا دارم خودت یاری رسان باش

بازگشت از سفر

سلام به همه دوستان 

من از سفر اومدم ، خوب بود ممنون 

به دلیل یک سری مشکلات  فعلا چیزی نمی نویسم  برام دعا کتید همه چیز درست بشه 

تصمیم سفر


میخوام برم سفر هفته بعد رو میرم خانه پدری برنامه هام به هم ریخته هست شاید مدتی نباشم تا بگم. برام دعاکنید

مدیر گرامی باهام قهر کرده و هنوز ادامه داره قهرش و من نمیدونم چرا میخواد کش بده همچین موضوع بی اهمیتی رو ..منم مرخصی میخوام فکر کنم باید با هم جنگ کنیم اساسی

دیشب با دوستان سورپرایزی رفتیم بیرون تا دیر وقت..البته من کلینیکم بودم دیگه وقتی رسیدی خونه من و سنجد ندونستیم چه جور بیهوش شدیم..

صبح یک سری کار داشتم انجام دادم و بعدم اومدم سرکار امروز همش دلنگرونم ..میدونم این سفررفتنم فرق داره با بقیه سفرهام که میرفتم این اسیب میرسونه بهم

از چند جا طلب کاری دارم که هنوز هیچ کدوم درست نشده و پرداخت نکردند . شرکتم پرداخت نکرده مابه التفاوت رو هم نداده ...

تو این هیرو ویر هزینه ها این هزینه های سفر هم افزوده شده

تمام برنامه هام سرجاش و من منتظر اون عنایت خداوندی ام که پول برسونه ....

خدای میدونم تو دار یمیبینی همه مارو خودت کمک کن به همه خدا ی بندت د رخونه خودت بیاد نه در خونه غیر تو که اون میشه ذلت

خدای تو بزرگی و کریمی و همه ما به کرامت تو نیازمندیم

خدیا شکر برای روحیه مون برا ی نیرویی که به من و سنجد دادی برای همه چیز خدایا ممنونتم همه جوره خدای من خدای مهربون من شکر

روز کله پاچه ای من

دیروز بعد اون جنگ با مدیر عامل رفتم بیرون کار داشتم و بعدم رفتیم سمت ونه . با سنجدک مریض داشتم ولی زنگ زدم کنسل کردم انرژی منفی داشتم دیگه مغزم نمیکشید بخوام مریض ببینم ...

اصلا ناراحتی با مدیر برام موندگار نبود ولی خوب خیلی به هم ریختم ...دوستم از مشهد اومده بودو پیش برادرش بود برادرش تنها تهران زندگی میکنه مثل اینکه چند وقتیه اومده تهران البته اینها رو من بعدا فهمیدم ...دیشب نمی دونستم

زنگ زد و احوال پرسی بعد گفت وقت شد میام میبینمت گفتم انشالله

بقیه شب رو مشغول درس و کارهام شدم .دیر وقت خوابییدم خوب طبیعی که ادم 3 تازه میره بخوابه و تو اون بازه کلی فکر و خیال کمیکنه 6 صبح نمی تونه بیدار شه ..صدای در رومیفهمیدم اما قدرت بیدار شدن نداشتم تا دیدم سنجد میگه مامان د رمیزنند و پرید ایفون رو باز کرد چقدر من بگم باز نکن نمیشه که این بچه گوش  نمیده ایفون رو برداشتم میگم کیه ؟میبینم دوستم هست که دیشب ادرس دادم در رو زدم با قیافه ژولی پولی دم در وایستادم میبینم دوستم و برادرش از پله ها دارن میان بالا واقعا قدرت تفک رنداشتم برم مرتب کنم قیافم رو اومد بالا خندید میگه ببخشید خواستیم سور پرایز بشی اماده شو بریم کله پاچه .میگم الان میگه اره دیگه گفتم نمیشه سنجد باید بره مهد سر کار برم ....

اومد تو اتاق گفت میخوام امروزمون متفاوت باشه پاشو . دیدم راست میگه حالا بزار امروز رو کم بخوابم .اماده شدم سنجدم که خوشحال براش هم باز ی اومده ..اماده شدیم ورفتیم کله پاچه بربدن زدیم و بعد سنجد بردیم گذاشتیم مهد ....هنوز وقت داشتم خوب اگه طبق روال هرروز بود یک ساعت باید توراه میشدم اما دوستم گفت ما می رسونیمت و بیا بریم پارک نتیجش این شد سه تا مشنگ رفتیم پارک قدم زدیم راه رفتیم حرف زدیم و دوستم وبرادرش من رو رسوندندو خودشون رفتند دنبال ادامه کارهای خودشون

واقعا امرو زانرژی دارم حیف که کم خوابیدم والان شدید خوابم میاد وگرنه انرژی خوبی دارم و البته خیلی تشنم با همه نوشابه ای که د رجوار کله پاچه عزیز خوردیم باز هم عطش دارم ..

این رسم دیوانگی  یا عاقلی هست نمیدونم .من امرو زمیدونستم اون دوتا دو غم بزرگ دارند کما بیش در جریان بودم اما سعی کردند شادم کنند سع یکردند این رو زرو شاد باشیم .....

خداای این غم رو از چشم همه بگیر خدای همه روزها یشاد روتجربه کنند.خدای من خدای مهربون من خودت عنایت یکن به بنده هات بنده هایی که چشم انتظار تواند این وسط عنایتی هم برمن بکن که عجیب محتاج عنایت تو هستم ...

بعدا نوشت :

اقا اصلا ک یگفته ادم 6 صبح بره کله پاچه بخوره من الان عصره از صبح هنوز درگیر همون کله هستم و عوارضش اقا خوابم میاد امروز حتی نتونستم خودم ور جمع و جو رکنم ...اصلا من شاک یام کی گفت کله بخورم اونم اینهمه

عصبانی شدن من

وای تاالان ندیده بودم خودم رو وقتی قاطی میکنم چه شکلی میشم وقتی تو اتاق مدیر عامل پا به پاش سرو صدا میکردم یهو قیافم رو دیدم بگو بنده خدا چرا هنگ بود ها..

باورش نمیشد خانم متشخصی مثل من اینجور صداش رو در بیاره و بخوادباهاش بحث کنه ..قشنگ چاله میدون یشدم براخودم

بعد میام میگم البته به خیر بگذره بعد

همیشه نمیشه شاد بود که منم شاد نیستم این روزها عصبانی ام از خودم از دنیا از همه جا بعد فک رکنید مدیر گیر سه پیچ داده فقط یک کلمه و یک شخص رو تکرار کرده و هیچ مستنداتی به من نداده همش میگه دادم دادم

از اون طرف منم میدونستم نداده یک جدل حسابی کردیم .بعد ثابت شد نداده زیر بار نرفت وا یداشتم مغزم رو میپوکوندم ها ....

دیگه من مقاط زدم که وقت یکار یانجام نمیدی چرا میگی اونم زا من بدتر بعد مثل بچه ها اومد گفت این گلایه به شما کرد ای خدا چرا این مردان بزرگ نمیشند تو هر مقطع سنی و هر شخصیتی باشند

ای خدا میخوام جیغ بزنم من نمیدونم چطور روش میشه بعد با من حرف بزنه نه اخه چطور میتونه ....

الان من قهر کردم اومدم پایین اونم احتمالا باز پشت پنجره اتاقش سیگار میکشه نقشه بعدیش جهت قاطی کردن رو میکشه و منم دارم نقشه ضایع کردنش میکشم   چه میدونم والا چرااینجور میکنیم ما ادمها با هم ...

خدایا تو میدونی الان عصبانیم میدون یبه خاطر چیه تمام این دردها میدونی اینرو ولی خودت همت یکن خدای من چشم امیدم به تو هست کرامتت رو شکر خدای مهروبن من