-
خسته تر از آنم که سخن گویم و جالی در بدن برای ادامه داشته باشم
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 14:00
نه روزگار طبق میلم میرود نه روزهایم میگذرد من مانده ام و تنهایی اینقدر از هنه بریدم و باهیچ کسم میل سخن نیست یکی از دوستهام میگفت چرا جواب نمیدی گفتم فرو ریخته ام اونقدر که قطعه قطعه افتادم و الان دارم تیکه های خودم جمع میکنم اما نمیدونم چرا جمع نمیشه این تیکه های فرو پاشیده من .... پیچ و مهره هام خراب شده هرچقدر...
-
جنگ درونم یا بیرون ؟!
چهارشنبه 29 فروردین 1403 01:16
شب،نشستم و دارم کار میکنم مثل همیشه سرم شلوغ خیلی اهل اینستا گردی نیستم یعنی وقت نمیکنم یهویی نمونه نور که دارم با تلفن حرف میزنم و مشاوره میدم یهو گوشی شخصیم دستم میگیرم میزنم. رو اینستا میبینم ایران پرتاب موشک اسرائیل یهو انگار دنیا جلو چشم هام تیره و تار میشل میدونم چقدر اوضاع بد میشه میدونم برای منی با مشاوره و......
-
کاش خبری بیاید ....
جمعه 24 فروردین 1403 01:13
یک جوری خستم که انگار با تریلی از روم رد شدن . شبها تا ساعت ۵ صبح بیدارم و کار میکنم و البته دنبال کار هم میگردم بتونم کار آنلاین و فریلنسری انجام بدم تا حقوق ثابت بگیرم .و بتونم برای خودم و بچه ها هزینه کنم و البته دنبال راهی برای نجات از این شرایط پروژه ثبت نام دانشگاه فعلا به دلیل عدم بودجه مالی باز مونده و البته...
-
دلیل سکوت قانونی من
سهشنبه 14 فروردین 1403 03:24
دوستان بکچیزی بگم من خیلی دوست دارم از دست این مردکشکایت کنم برم پلیس و شرش کم بشه اما چند تا نکته هست اول اینکه به خاطر اون موضوع سیاسی این الان یکجورهایی تحت الحفظ دولت اینجاست دوم اینکه این مرد خیلی دروغ میگه و تهمت میزنه یادم باشه چند نمونه از تهمت هاش رو بگم که باهاشون بی پایه و اساس برای من دردسر درست کرد و...
-
سخته خیلی سخت این روزها
یکشنبه 12 فروردین 1403 00:07
امشب دخترها و سنجد با التماس بهم میگفتن توروخدا یک راهی برای نجات ما پیدا کن دیگه خسته شدبم واقعا نمیدونم چیکار کنم ؟! زندانی شدیم و بدبختی اینجاست هم شکنجه روحی میشیم هم شکنجه جسمی و هیچ راهی هم نیست ۲۸ مارس تولد دختر فرفری من بود فرشته زیبایی های من براش تولد گرفتم دوستان محدود اینجا رو دعوت کردم به بچه ها گفتم هیچ...
-
سال نو مبارک
سهشنبه 7 فروردین 1403 02:43
سال نو مبارک سال نو ماکه حسابی مبارک شد . هفته پیش درست دوروز قبل سال تحویل ساعت ده شب تلفن من زنگ خورد و پلیس تماس گرفت من دوتا اسم دارم اسم شناسنامه ای و اسمی که بقیه صدام میکنند و من رو با اسم شناسنامه ای صدا کرد و گفت با شوهرت کار دارم انصافا ما زنگ نزده بودیم به پلیس شکایتی هم نکرده بودیم اما چرا پلیس اصلا به من...
-
کاش باز شود این گره
شنبه 26 اسفند 1402 04:01
ساعت ۴ صبح گذشته ومنخواب نمیرم حس عذاب وجدان زندگیبچه هامنابودم کرده ، من خیلی غصه میخورم براشون امروز توی آیینه خودم رومگات کردمصورتمجوان نیست چروک زیر چشم و پنجه کلاغی ها … موهای کامل سفیدم از اون موهای مشکی هیچ چی نمونده ورنگهم نمیکنم لکه های صورتم اینها نشون دهنده غم و افسردگی من همه آش رو میدونم میدونم...
-
هیچ موفقیتی نمیشه درس خوندن حداقل برای من
پنجشنبه 17 اسفند 1402 23:03
مدتی است درخودم فرو رفته ام واقعا حوصله جنگ ندارم بچه هام خسته هستند و من خسته تر به صورت اتفاقی متوجه شدم میتونم تخصص توی یک کشور دیگه بخونم اقدام کردم و متأسفانه اینقدر همه چیز بسته هست که پدر آدم درمیاد تا نتیجه بگیره ولی خداروشکر یکی از اساتید دانشگاه توی کشور مقصد که ایرانی بود پیدا کردم و مدارکم دادم و خداروشکر...
-
سینوسی هستیم
پنجشنبه 3 اسفند 1402 00:13
یک هفته گذشته سینوسی بوده البته اینکه میگمسینوسی بوده دلیل داره چون من یکمار گرفتم که تو سه روز انجامش دادم وپول خوبی اومد دستم و هزینه هامون دادم پسرک و فرفری رو گذاشتم مدرسه اجاره خونه دادم ، آخر هفته دوروزه هم بچه ها بردم بیرون شهربازی و … البته این وسط ماشین لعنتی من که از شانس بدم هست افتاد به پا پا مردن و...
-
ولنتاین ما
چهارشنبه 25 بهمن 1402 23:41
از صبح جهنمی را تجربه کردم البته جهنم برای ما هرروزه هست و چیز جدیدی نیست . طبق معمول دیوانه بازیش گل کرد برای پیجش فیلم. مسخره بسازه من بچه ها ساکت کردم گوشی دادم دست دخترش که گویا یک کلمه باید توی فیلم حرف میزد دیگه جنگ شروع شد چمیدونم تلفن سایلنت بوده ،این دختر هم کلا جیغ و داد میکنه و البته صدبار گفتم هرچقدر جیغ...
-
یکروز معمولی تو زندگیمن
چهارشنبه 25 بهمن 1402 00:55
گاهی حس میکنم بقیه شاید فکر کنند من آدم ناسازگاری هستم اما من امروزم رو براتون تعریف میکنم فقط که بدونم چقدر روزهای سختی رو دارم از صبح که چون تعطیل بود به خاطر بارون بچه ها بیدار شدن من تا ساعت ۳ عصر سرگرم کردم و ساعت سه یهو جیغ و داد بچه ها رفت هوا بالاخره بچه اند آقا از اتاق اومد بیرون و فحش کشید همه رو .. بچه ها...
-
قدرت نوشتن
شنبه 21 بهمن 1402 00:48
حس میکنم توان قوی ترم میکنه مدت زیادی بود حس ناامیدی وکاسه کنم دست گرفته بودم اما از وقتی دوباره مینویسم با اینکه میدونم خیلی ها نمیتونند شاید چند نفری بخونند که طبیعیه بعد این همه مدت طولانی نبودنم اما باز قوی تر حس میکنم ادامه میدم البته نه که غلط خاصی کرده باشم تو این چند روز بعد گذراندن اون شب وحشتناک امروز و...
-
از مرگ برگشتم به زندگی
چهارشنبه 18 بهمن 1402 01:18
دیشب شب سختی بود مرکروبا چشم خودم دیدم. وفهمیدم که در چه وضعیت ناجوانمردنه ای دارم زندگی میکنم برای توضیحش باید برگردیم به ۱۵-۱۶ ماه پیش که اقامت برادرزاده تمام شده بود و برای تمدید باید پاسپورتش تمدید میکردیم و سفارت لعنتی اریان تو شهر ما نبود مرد گفت بامن بیا کفتم من دوتا بچه کوچیک دارم یکی رو همراه بیارم گناه...
-
ااینجا اخرش نیست
شنبه 14 بهمن 1402 23:33
و من ۷ ماه پیش بعد تمام خستگی هایی که از این مرد نادان داشتم و این خستگی تو بچه ها هم مشهود بود چون نه منطق داره نه عقل نداره نه چیزی هیچی واقعا فقط یک ویترین خوب توی مردم داره که اونم هرکس باهاش ارتباط بگیره زیر شش ماه حتما با طرف جنگ دعواش میشه و به فحش ناموسی میکشه طرف رو پس من چندین بار تصمیم به قطع این رابطه سمی...
-
نوشتن آنچه باید دانست
شنبه 14 بهمن 1402 19:34
راستش دیگه خسته شدم از محو نوشتن از اینکه فقط گلایه کنم باید بنویسم شاید بچه هام روزی بخونن حداقل براشون مفهوم باشه . همسر فعلی من دختری از ازدواج اولش داره که الان۱۶ سابق در طی سالهای گذشته آزار و اذیت فراوانی هم از این پدر و هم دخترش به من رسید و کار به جایی رسید که با تربیت نادرست پدرش،و اجازه ندادن به دخالت من...
-
ترس هام
جمعه 8 دی 1402 02:38
کاش میتونستم ناله نکنم کاش یکی پیدا میشد دست من رومیگرفت ومیگفت پاشو تمام شد کابوس هات تمام شد دیکه هیچ چیزی نیست برا اذیت کردند دیگه جگر گوشه هات اذیت نمیشن دیگه هیچ مریضی نیست دیگه هیچی فقط تویی و بچه هات حالا تا آخر عمرت براشون تلاش کن اما هرروز داستان جدید نداری هرروز با فحش به پدرومادرت شروع نمیشه تمام...
-
زبان گشودن
جمعه 17 آذر 1402 03:55
نمی دونم از کجا باید شروع کنم نوشتن روفقط میدونم خیلی سخته روزها و شبهام کیباپرش میشه از اون آدم با اعتماد بنفس وخود ساخته هیچی نمونده باشه شده باشم زندانی دقیقا یکزندانی و من هیچ کسروجژ خودممقصر نمیدونم امروز واقعا فقط عذاب وجدان بچه ها رو دارم ۵ تا بچه ای که جز من هیچ کس رو ندارند هیچ کس من هم هیچ کس...
-
من در خلال همه زندگی
جمعه 10 آذر 1402 11:05
اینقدر ننوشتم نمی دونم از کجا باید شروع کنم سنجد بینوای من همیشه حس میکنم بهش ظلم شده همیشه عذاب وجدان دارم عذاب وجدانی زیاد اونقدر که خودم هم خستم از همه آرزوها و موفقیت هام جاموندم خیلی حاموندم افتادم تو مسیری هیچ جوره نمی تونم خودم رو نجات بدم و بیام بیرون دلم برای این دوتا طفل معصوم می سوزه بیگناهند و بی کس و کار...
-
بازگشتی ناهنگام …
پنجشنبه 9 آذر 1402 01:32
الان که اومدم حس میکنمخونم متروکه شده میتونم بگمنیلو امشب باعث شد برگردم چند سال نیستم نمیدونمهنوز کسی اینجا میاد و میره یا نه فقط میدونم دلمخواست بنویسم از چند سال پیش تا الان رو دونه دونه برای سنجد که الان مردی شده وخواهر و برادر سنجد … من باید ختم کلام روداشته باشم از سال ۹۷ که مبهم گفتم تا الان که خیلی...
-
منتظر معجزه ام ......
شنبه 24 آذر 1397 02:28
خیلی وقته ننوشتم حرف زیاد دارم اما نمی تونم بنویسم اونقدر مسیر زندگی من پرپیچ و خم شده که گاهی فکر میکنم چقدر سخته این روزها غیر از خودم هیچ کس دیگه رو مقصر این روزهای خودم نمی دونم مقصر اصلی این روزگارم خودم هستم نمی تونم بنویسم نمی تونم بگم درد من نگفتنی هست اما دلم میخواد فریاد بزنم کاش میتونستم فریاد بزنم کاش راهی...
-
برای سنجدک
دوشنبه 9 مهر 1397 01:19
سنجد مهربان من . این نوشته برای توست برای تویی که تمام هستی من هستی تویی که دنیای منی . من ادم خوبی نیستم میدانی مادرم میدانی فرزندم من ادم خوبی نیستم وگرنه روزگار بازیهایش را برای من عوض میکرد. اما بازی هایش برای من تلخ است تلخ تلخ درست یک ماه هست که روزگارم در تلاطم و چالش هست میدانی هرکار کرده ام تاالان برای توست...
-
اهسته گویم که انچه نتوانم را...
یکشنبه 24 تیر 1397 23:57
اهنگ رو پلی میکنم ساعت دیگه داره به اخر تایم میرسه هرچند جایی که من هستم هنوز شب پایان نگرفته بعد مدتها دارم مینویسم اول ممنونم از همه دوستان عزیزی که تولد سنجد رو یادشون بود و بهم تبریک گفتند واقعا این صفحه رو برام ساختند و بعد اینکه دارم فکر میکنم به خودم به ادمهای اطرافم به همه چیز به اینکه هرکدوم از ماها تو...
-
دنیای من و سنجد
پنجشنبه 3 خرداد 1397 21:17
همیشه راهی هست برای هرچیزی همیشه راهی هست برای هرکاری برای هر اتفاقی غیر از مرگ گاهی اونقدر بد شرو ع میکنی که برای همیشه حس مسیکنی باختی یک باخت همیشگی نیم دونم شایدم دارم اشتباه میکنم و نباختم وقتی تصوزات اونی که باید میشد یست وقتی هیچ چیز اونی که باید میشد نیست وقتی حس میکنی باید یک تصمیم بگیری و نیم تونی وقتی نفسی...
-
مسیر جدید من
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1397 23:32
یک جایی از زندگی همه ما میمونیم و هنگ میکنیم از اتفاقاتی که یهویی افتاده و داره می افته و چاره ای نداریم گاهی جز رفتن با مسیر ررود مدتهاست نمی نویسم شاید چون هنوز نمی دونستم کجای زندگی ایستادم چه بایدبکنم ترجیح دادم سکوت کنم . بعد تمام شدن درس و جداشدن رسمی تصمیم مجدد برای رفتن گرفتم و اینبار اقداماتی انجام دادم ازمون...
-
کاش قدرت داشتم زمان رو نگه دارم
دوشنبه 21 اسفند 1396 02:00
گاهی توزندگی ما ادمها روزها و صحنه هایی پیش میاد که هرگز فکر نمیکردی تو اون شرایط قرار بگیری شرایطی که قدرت تصمیم گیری نداری و فقط میمونی چه کار کنی !؟؟؟؟ نمی دونی کجای راه رو اشتباه رفتی که اینجور شدی نمی دونی چی شد به اینجا رسیدی شایدم مقصد درسته راهت اشتباه تمام اینها هست و باهمه بودن ها نیست منم میان ماندن نمانرن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 بهمن 1396 16:41
حال من حال اسیری است که هنگام فرار دید کسی منتظرش نیست نرفت دوست دارم از این روزهام بنویسم ولی نمیدونم چرا دستم به نوشتن نمیره خیلی تلاش میکنم اما نمیشه دستم نمیاد بنویسم خوبم سنجد خوبه ابله مرغون گرفته میدونم طبیعیه .... اما چیزی درون من خوب نیست درمن چیزی شکسته و درست نمیشه منم و روزهای بی سراتجامی منم و دستهای بی...
-
دفاع من
شنبه 2 دی 1396 19:58
دفاع انجام شد توشرایط حاد و افتضاح جسمی من مریض و ناتوان بودم بدجور،یک هفته تب سرماخوردگی استخون درد و استرس دفاع یک طرف سنجد مریض یک طرف دنیای من هم این وسط به هم ریخته .وسط دفاع دیگه از ضعف توان ایستادن نداشتم نشستم ولی بالاخره تمام شد یک سری مقاله ها کارشد یک سری کارها انجام شد و........ حالا من موندم و دلی که میگه...
-
خط پایان نزدیک
یکشنبه 12 آذر 1396 21:23
واقعا وبلاگ برا من حکم خونه رو داره حتی اگر نباشم کم باشم ولی باز خونه من هست بدجور درگیرم نیازمتد دعاهستم هرچند خدای مهربان همیشه توخوب موقعی به دادم میرسه ولی کلا جون منو میگیره تا کاری انجام میشه باهمه بدو بدو وفریاد و بخون و بشین و.....بالاخره من هفته دیگه دفاع دارم لازم بگم هنوز چند تا مقاله دارم باید ارایه بدم...
-
ماراتن زندگی
یکشنبه 21 آبان 1396 13:40
برا نوشتن واقعا احساس خجالت دارم و عذر میخوام از اینکه نیستم من دوستان خوبی تو این دنیای وبلاگ یافتم هرچند با توجه به معضلات زیاد و البته شبکههای مجازی دیگه حضور اینجا کم شده اما همه تلاشم اینه که دوستانم رو داشته باشم حالا دوستانی اینستا نیستند یا تلگرام ندارن بالاخره حق اب و گل بیشتر دارن من همچنان در دوی ماراتن...
-
این روزهای من
یکشنبه 30 مهر 1396 04:10
اینکه ساعت چهار صبح پست میدارم خنده داره ولی مسئله اینه واقعا درگیرم .دانشگاه نفس های آخرش رو میکشه بهتره بگم داره منو مجبور،به نفس های آخر میکنه. نه که آخرش باشه نه افتادم به عملی و مقاله و پایان نامه جوری که هرچقدر بدو بدو داشته باشم همون قدر زودتر جمع میشه .وقت کم میارم سنجد پیش دبستانی میره و طبق ضوابط مشق و درس...