تعطیلی بدون برنامه

شرکت یهویی شنبه رو تعطیل کرد ...

من 5 شنبه این هفته تعطیل بودم با این حساب میشه 4 روز مرخصی الکی و بیخودی نه فکر اقتصادیش کرده بودم نه زمانیش که بخوام پاشم برم سفر ....

و نه اینکه تهران موندن تو 4 روز خوبه اصلا دوست ندارم این حالت رو

من میخوام شنبه بیام سرکار

حالا بی برنامه کجا برم 4 روز تو خونه نشستن که اصلا خوب نیست . با اتوبوس مشهد رفتن هم خیلی مسخره هست تازه فکر اقتصادی ماجرا رو اصلا نکرده بودم ...و قطعا برای سفر نمیتونم یهو پاشم برم ....

من برنامه میخوم من سفر  میخوام من ...چیکار کنم حالا این وسط 4 روز بیخود و بیجهت

یک پازل گم شده


من دیروز رفتم ماموریت اونم چه ماموریتی چون دیر راه افتادیم ..نهارمون تو ماشین خوردیم . البته همکاری که همراه من بود بینوا به خاطر من نهار نخورده بود . یادتونه مشکل بیمه داشتم ..شرکت مذکور گفته ما اشتباه کردیم تاوانشم میدیم ولی خودت برو دنبال کارها دیگه منم دیروز یک ساعتی درگیر بودم تا مشکلات حل شد بعدم تو راه نهار خوردیم رسیدیم تو جلسه من چشم هام باز نمیشد عملا دوبار رفتم دست و صورت شستم برگشتم..عصر کلینیک باید میرفتم میدونستم اینبار جناب دکتر حلق اویزم میکنه نرم...تا برگشتم از ماموریت و با مکافات تو ترافیک خودم رسوندم عملا یک ساعت دیر شده بود.....

ولی مریض های همیشه صبور بودند تو کلینیک  . من کارم رو انجام دادم . سنجد بینوا رو دوقلوها برده بودند و پارک ،بستنی ،پیتزا خورده بودندو با تماس من که بچه رو ببرین خونه . برده بودند به دوستم که رفته بود خونه ما تحویل داده بودند...

ولی سنجد از هیجان داشت بال در میاورد کاملا مردونه با دوتا پسر رفته بود خوش گذرونی بله خوشبحال سنجد خان ..دیگه تا مریض ها تموم شد رفتم خونه که سنجد منتظرم بوده بغلش کردم و یکم بازی کردیم دوستم شام هم بهش داده بود . بچم در حال انفجار بود قشنگ ...یکم عرق نعنا دادم بهش بس خورده بود حالا نمی تونست بخوابه یکم بازی کردم هضم بشه لاقل و بعدش خوابوندم درس داشتم ..قرار بود مقاله ای در بیارم باید این روزها بشینم بخونم و کار کنم روش که خوب یک ساعتی مشغول اون بودم

ولی دیدم چشم هام باز نمیشه ...یکم ظرف شستم یکیم جکعو جور کردم ورفتم تو اتاق درس بخونم در تراس هم باز بود که گرمای هوا باعث نشه خواب برم...

چند شب پیش تو تلگرام دیدم دوستم عکس مادرش گذاشته فهمیدم که مادرش فوت شده خدابیامرز زن خیلی خوبی بود .....تو شهر جنوبی خیلی هوای من رو داشت خیلی ها زیاد ...

بعد به دوستم زنگ زدم و فهمیدم از بد زمانه دوماهه مادرش مریض بوده تو بیمارستان و دوهفته پیش به رحمت خدا رفته ..دوستم گریه میکرد من از اون بدتر بودم اینقدر شدید گریه کردم بیچاره داشت من رو پشت گوشی دلداری میداد .... من زنگ نزنم تسلیت سنگین ترم .

دیگه حال سنجد پرسید و ماجرا تمام من قطع کردم دیشب دیر وقت تو همون عالم خواب و کتاب موبایلم زنگ خورد خیلی دیر وقت بود ...

همون دوستم بود گفت سانیا یک چیزی میگم عکس العمل شدید نشون نده باید صبر کنیم منم تازه فهمیدم .یعنی قشنگ قلبم تو حلقم بود . گفت راهی اومده شهر جنوبی

و تو شهر جنوبی یک پروژه برداشته انگاری راهی دوست من رو میشناخت و شرکتی که توش کار میکرده هم همینطور مدیر اون شرکت هم منوو میشناخت و دورادرو راهی رو ولی اینکه راهی حاضر شده بیاد و واسه یک سری کارها بره با اونها بخواد قرار داد ببنده جالب بود . البته بشنوین از اون مدیر گرام که گفته نه من سرم شلوغه و پروژه با شما رو نمی تونم قبول کنم و یک جورهایی راهی رو پیچونده مهشید(دوستم ) بعد دوماه رفته سر کار مدیرش صداش کرده و گفته مهشید میدونی شوهر سانیا اومده اینجا و یک پروژه تو اداره مربوطه برداشته واسه کارهاش هم به من پیشنهاد داده من قبول نکردم . من شماره سانیا رو ندارم میدونم هم از مردم اینجا خوشش نمیاد سر این جریان خودت زنگش بزن بگو....

بالاخره سانیا رو خیلی ها میشناسند تو اداره مذکور و پیمانکار مشهدی هم تو اون اداره فراوونه که متقابل میشناسند مبادا کسی بخواد  از سانیا سواستفاده کنه یااماری به شوهرش بده ..مهشید که هنگ بوده تشکر میکنه و بعد میگه چرا قبول نکردین باهاش کار کنید ..گفته بود اون پول اینقدر ارزش نداشت با کسی کار کنم که دختر غریب رو اینجا به اون روز انداخت ....و من شرمنده لطف این مرد شدم البته بخشیش میدونم به من ربطی نداره به اخلاق گند راهی ربط داره که هیچ وقت روابط اجتماعی خوبی نداشته

خوب مهشید بینوا میاد بیرون و باخودش کلنجار میره به من بگه یا نه و استرس بهم بده یا نه که دیر وقت به این نتیجه میرسه من خبر درا بشم بهتر از اینه بی خبر باشم و یک موقع راهی پشت در خونم باشه .زنگ میزنه . حالا جالب اینجاست دوست من اصلا نمی دونه من تهرانم ...منم چیزی نگفتم و ازش تشکر کردم و گفتم عزیزم راهی واسه من خطری نخواهد داشت ولی ممنونم که گفتی ..

من موندم راهی چطور روش شده بیاد اون اداره چون خودش قبلا کارمند رسمی اونجا بوده و بعد اخراج شده الان خیلی رو میخواد از اون مهم تر چطور وقتی میدونه خیلی ها من رو میشناسند رفته اونجا یعنی ازش نمی پرسند ماجرای زندگی تو با سانیا به کجا رسید؟؟؟؟؟؟؟؟راهی چ یتو سرشه . خداروشکر من نه دم دستشم نه اینکه در جریان کراها و امورات من هست ولی باز هم خیلی ها هستند دو نفر مارو میشناسند بااین تفاوت تمام اون خیلی ها من رو مشهد دیدند و خبر از تهران اومدنم ندارند...

من استرس ندارم ولی یک جاهایی پازل ها گم شده باید یافته بشه این پازل ها ........

خودم رو درگیر نمیکنم چون معتقدم دنبالش باشم دنبالم راه میوفته...

امید دارم خدای مهربون خودش کمکم کنه ...امروز اخره فته کاریه خیلی خوشحالم تصمیم دارم فردا با سنجدک بریم قم دعا کنید بتونیم با هم برمیو مشکلی پیش نیاد البته شایدم نرفتم خیل خسته ام ..اینهفته بدو بدو زیاد داشتم ولی میدونم اگه بزارم جمعه یا یکشنبه ممکنه خیلی شلوغ بشه ....خدایا خدای مهربون من ممنونم برای همه چیز همه کار همه روز و ...

خدای خدای مهربون من دستهام رو به سوی تو برداشتم و میدونم خودت با کرامتت بهترین هارو برام درنظر گرفتی خدای ممنوم برای همه چیز

ماموریت میرم

اومدم زود بگم و برم حالا انگار واجبه من بنویسم ..

دیروز بعد سرکار رفتم دنبال سنجد و رفتیم خونه حسابی خسته بودم .ولی سنجدک دلش بزی میخواست یکم بازی کرد و بعد با تبلتش مشغول شد منم با یکی از دوستهای خوبم حرف زدیم  .بعدم شامی برا سنجد گذاشتم و طبق معمول کیک پزیدم ....تو این فصل دوست دارم کیک پختم رو .دوقلوها نوبت درمان داشتند از طرفی هم دوستم مهمون داشت میخواست یک غذایی براش درست کنم شوهرش بیاد ببره ...البته گفتمش دیر میشه دیگه تاوسیله اورد و من غذارو براش درست کردم طل کشید (من ته چین تو فرم یزارم خوب میشه دوستم بلد نیست ؟) دیگه اومد برد و پشت سرش دوقلوها اومدندو طبق معمول سنجد خواب بود صداشون رو شنید اومد تو هال و بااینها بازی کردن یکی از دوقلوها خورده بود زمین بد جور همش میگفت دارم میمیرم منم یکیم دارو دادم همون جا خوب شده بود دیگه با سنجد بازی میکرد ساعت 11 شب بچه رو برداشت رتند پارک یکم باز یو هواپیما هوا کردن و اومدند سنجد رو گذاشتند و رفتند خونشون منم سنجد رو خوابوندم ..بعدم نشستم به کارهای خونه . ظرف شستن و لباس تو لباسشویی ریختن و..... امشب چون باید برم کلینیک میدونستم وقت نمیشه امروز کارهام کنم.

از اون طرف هم امروز من ماموریت باید برم اطراف کرج ...معلوم نیست کی برسم . سنجد رو دوستم از مهد برمیداره تا من برسم خونه ..دعا کنید ماموریت و جلسه امروز خوب پیش بره . من زود برسم به کلینیک و.....


خدای ممنونم برای همه چیز برای تمام لطفهایی که در حقم کردی خدایا ممنونمم

نسرین (خواهر راه ی) دیرو زپیام داده . ها فلان مدرک رو نداری کپی ازش گفتم نه ندارم چطور مگه  گفت گمش کردم و....

من نمیدونم فاز اینها چیه . خواهرش برخورد دیشبش تو پیام ها جور یبود انگار من هنوز همسر برادرشم و خوب به زودی من رو میبینه ...برگشته میگه دیر وقته بخواب میخواه ی بری سر کار خسته میشی ها .... من از تعجب رو سرم شاخ در اومده . البته من سعی کردم پیام هاش رو کمتر جواب بدم . نباید فکر کنه من همه ازار هاشون رو بخشیدم من هیچ چیزی یادم نرفته

شکلات میخرین؟

طی اقدام محیر العقلی تصمیم گرفتم برم قم ...اخراین هفته زیارت و سیاحت و گردش با سنجد نمی دونم هم چرا ها ولی میخوام برم ..بعد دوستم زنگ زده که اخر هفته چیکاره ای گفتممیخوام برم قم . گفت وایستا هفته دیگه منم همرات میام گفتم چرااین هفته نمیای گفت دوست پسرم این هفته تهرانه خوب میاد پیشم (دوستم تنها زندگی میکنه)

گفتم نه زیارت و سیاحت رو نمی ذارم لنگ دوست پسر توو .ناراحت شد بهم گفت احساس ندایر شعور اجتمایع یهمنیست . تو سردی و نمیدونی محبت مرد یعنی چی ؟!!ولی قرار نیست همه زنها مثل تو باشند تو دیگه مرد شدی . ااق هرچی دلش خواست به من گفت ....من منظورم ایننبود چرا رابطه داره ؟ چرا دختر مجرد اینقدر راحت به تاراج رفته  چرا داره تاراجش ور ادامه میده و توقع داره فلان دکتر ازش خوشش بیاد و وقتی با اون دکتر حرف میزنیم میبینم دکتر تو مغزش یک چیز میچرخه این دخت رخنگ و میشه استفاده کرد ........ و اصلا اینها به من ربط نداشته تا الان انتقادی نکردم بهش هیچ ی من اصلا منظورم اینها نبود . من فقط گفتم میخوام برم این هفته همین . نمی خوام برنامم برای اون خراب بشه توقع زیادیه ؟ .....هرک سبرنامه ای داره من که نمی تونم تضمین بدم برنامه هام با  بقیه ست میشه یا  دیگران همین طور ...

با همه اینها من میخوام برم قم ...نمی دونم اخرهفته میتونم یا نه ..اگه کلاس 5 شنبه تشکیل بشه نمیرم .میمونم روز جمعه میرم ...وگرنه 5 شنبه راه میگیرم به سمت قم ...

به استادم پیام دادم این هفته میاین کلاس ...زده اگه نمیخواه ی بیای من غیبت نمیزنم ..تهش زده معلوم نیست بیام ها...

با این دوراه یو اینجور که دوستم بهم پرید هنوز روحیه رفتن دارم من ....میرم....انشالله ..

سنجد صبح یک دونه شکلات دستش بود دم مهد میگه مامان برام لباس بت من بخر . گفتم مامان پول ندارم باید پولهات بریزی تو قلکت ..برگشته میگه شکلات میخواه یگفتم ممنون پسرم چرا که نه..میگه خوب میفروشم بهت ..پولش رو یدم برام لباس بت من بخر...گویا فرزند من خبر از هیچی نداره یک شکلاتش رو با لباس بت منش هم قیمت کرد ..

احیانا شما شکلات نمی خرید؟تصمیم به خریدش ندارین ؟

نمایشگاه تجهیزات پزشکی هستاین یک یرو میخوا م برم ..کتا ب که دادم کسی واسم خرید . امیدوارم برسم این یکی ور برم وسیله هام بگیرم...

شرکت محل کارم واممیدهولی به نوبت ..واسه یکی از بچهها دوماهه ندادند هنوز میخواستم درخواست بدم اگه قبول کنه باهاش خونه بعدی رو رهن کنم ..البته این مبلغ وام کمه ولی بازهم خیلی بهتر از هیچی هست

این روزها سرکار خوبم میاد بخصوصو 2 به عبد دلیلش بیخوابیهای زیاده کاش بتونم استراح ت کنم....

هفته دیگه تصمیم به مشهد رفتن داشتم نمی دونم چرا یهو منصرف شدم کلا از همه چیز ..و تصمیمم شد قم ....اونم یک روزه صبح برم شب برگردم...

حوصله رفتن پیش خانواده و حرف شنیدن ندارم میزارمیک وقت دیگه میرم اشکال نداره نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دوتا کار دارم انجاممیدم پول خوبی داره دعا کنید درست بشه بعد میام توضیح میدم....


پراکنده نوشت

دیروز مدیر بهمون عیدی داد . من نفهمیدم عیدی واسه چی مهم این بود تراول هاش قشنگ بودند 

برنامه تولد سنجد رونچیدم تم انتخاب نکردم ،حت یمدل کیک رو جایی که کیک بخرم براورد هزنه و.... هیچی به هیچی  

چند تا کار دام ردست دیگران که قراره نتیجه بده امید وارم البته  

خانم همسایه یادتون ،حسابی رو مغز همه رفته هررو ز براساختمون یک مشکل می سازه مشکلاش زیاده زبونش همدراز  

دیروز دیدم با همسایه بالایی جنگ میکرد من رسیدم دیدم گفت بفرمایید ایشون هم شکایت دارند نگاه شکردم و گفتم من رو قاطی نکنید لطفا . بعد دیشب تو تلگرام پیام داد چرا من رو ضایع کردی گفتم منمسئول رضایت شما نیستم عزیزم.ولی تو مسائلی به من ربط ندار دخالت نمی کنم. 

چند باری خودش رو زده به غش اومدنددنبال من این سری میخوام همچین بزنم تو صورتش کبود که شد غش یادش میره 

سنجد دیشب موهاش کوتاه شد با نمک شده اولین باره مدل دار کوتاه میکنم موها شرو همیشه یا از ته زدم یا اینکه ساده کوتاه کردم یا هم بلند کردم که اینبار دوقلوها نذاشتند و موهاش رو خوشگلکوتاه کردند . 

تبلت سنجد بایدبدم بهش  

سنجد همه پولهای من میگیره میذاره تو قلکش فکر کنم واسه سرقت قلک باید فکر یکنم....