بالاخره کارها انجام شد

زندگی روی دور تند خودش قزرار داره و من پا به پاش دارم میدوم. بلاخره اخر هفته کلاس و کار و دانشگاه رو تعطیل کردم و حسابی چسبیدم به خونه زندگیم. که البته دو تا از دوستان هم اومدند کمک و من بالاخره خونه رو درحد خونه کردم . البته 5 شنبه جمع و جور کردن بود و روز جمعه اماده کردن چون یخچال روشن نبود لباسشویی و ظرفشوی وصل نبود پرده نزده بودم و.... پس کار زیاد داشتم اما دیروز بالاخره تمام اینها وصل شد البته لباسشویی ه خاطر یک قطعه که کم گرفته بودم هنوز تکمیل نشده ولی خوب من تمام قالیچه ها رو شستم پرده ها رو زدم و خونه اماده زندگی کردن هست. بخشی از کتابها مونده که تو اتاق کارم هست و اونها رو باید بچینم  وبعد شینم به درس خوندن چون از این هفته امتحانهام داره شروع میشه و من شدید نگران امتحاناتم هستم که چه جوری پاس بشند. 

سنجدک بالاخره یک مهد که تقریبا نزدیک خونه هست انتخاب شد و رفت . امروز صبح همش دلهره داشتم مبادا مثل مهد دوهفته پیش بخواد گریه کنه . که البته اینجوری نشد و از مهد کلی خوشش اومد و در حد خداحافظی با من ود و بدو بدو رفت تو مهد .منم با خیال راحت اومدم سر کار . 

چیزی که نگرانم میکنه مسیر برای سنجدک هست صبح یکم غر غر میکرد که مامان جون من خستم و چرا نمیرسیم البته چون از بیراهه میرم کلی سربالایی و سراشیبی داره واسههمون ولی واقعا غیر از این مهد مهد دیگه ای به ذهنم نمی رسه و ندیدم اون اطراف . تنها کاری که میتونم بکنم و البته این هم یکم از عهده من خارج هست اینه که یک ماشین بخرم یک ماشین در هر حدی شد ولی مسئله اینجاست درحال حاضر پول ندارم و بید بدیهایی که بابت خونه دارم رو اف کنم .حسابی نظم مالی زندگیم به هم ریخته باید جمع و جور کنم زودتر بدهیهام رو پرداخت کنم و زودتر بتونم کارهام رو شروع کنم . 

از خدای مهربون می خوام مثل همیشه خودش کمکم کنه و خودش از مخمصه نجاتم بده میدونم کهخدای مهربون خودش حواسش هس و همیشه با  بهترین شرایط مسائل رو حل میکنه خدایا ممنونم بابت همه چیز خدایا ممنونم بابت تمام لطف هایی که کردی خدایا برای داشتن سنجد مهربون برای داشتن خونه و سقفی بالای سر و همه چیز ممنونم

جابه جایی از مشهد ...

ممنونم از تمام دوستانی که حالم پرسیدند و نگران بودند . بله بالاخره منم وسایل هام اوردم و مستقرشدم در تهران البته نه کامل ها کم کم .

روز 4 شنبه با سنجد رفتیم راه اهنو رفتم مشهد. صبح روز بعد که رسیدم چند تا کار داشتم که باید انجام میدادم . اول اینکه یک کلاس مربوط به دورههایی که میرفتم بود که تقربا چند ساعت عملیش مونده بود منم رفتم وتمام کردم کلاس رو بعد هم با دوستان کلی موارد و اطلاعات مشترک رد و بدل کردیم . بعد راهی شهرمون شدم اونجا هم خوب شب مراسم ختم بود که با سنجد رفتیم و شبش خونه پدر جان بودم روز بعد با قولی که ابوی گرام داده بود عملی نشد و با من نیومدند مشهد واسه جمع و جور کرن وسیله هاو اسباب کشی ولی خوب دوسه نفری از فامیل نزدیک اومدن و ما شب تا دیر وقت وسیله جمع کردیم روز بعد هم همین طور و شنبه در طوفان شدیدی که مشهد داشت بالاخره وسایل بار کامیون شد  وحرکت کرد . قاطی بودم هوا سرد بود دوستان هم رفتند دست تنها مونده بودم کاملا به هم ریخته طوری که یادم رفته بود ساک وسایل شخصیم از وسط جمع کنم و متاسفانه کارگرها اونها رو هم برده بودند شب من مونده بودم و سنجد و لباس نداشته ها . که خوب چون هوا سرد بودو من پالتو تنم بود و سنجد هم کاپشن خدا رو شکر زیاد اذیت نشدیم . روز یک شنبه هم رفتم بیرون و کلی کار عقب افتاده رو انجام ادم . عصری هم با صاحب خونه رفتیم بنگاه و قرارداد نوشتیم برای تخلیه زود تر از موعد . البته صاحب خونه بسیار ادم خوبی هست ولی من نمی دونم چرا از این املاکی بدم میاد . واقعا بدم میاد ها ...

به صاحب خونه هم گفتم که بنده خدا قول داد زودتر پول رو جور کنه به من برسونه که منم بتونم بدهیه ها رو بدم . اخ که خیلی خسته ام داغون داغونم یعنی ...

شب هم با خداحافظی از دوستان راهی فرودگاه شدم واقعا توان نشستن تو قطار رونداشتم و اینکه صبح نمی دونستم بعد با سنجد چه کنم واسه همون ترجیح دادم با پرواز بیام و امروز هم سنجد رو گذاشتم خونه دوستم و خودم اومدم سرکار البته یکم با تاخیر رسیدم چون ترافیک بالا بود 

وسایل هم رسیده تهران و یکی از دوستان زحمت کشید برد تو خونه خالی کرد و قراره منم شب برم و اونجا رو بچینم . وای که دارم از خستگی میمیرم . ولی خوشحالم همین که تموم شد همین که مستقر شدم فعلا خودش جای شکرش باقیه برنامه هام تقریبا به موقع انجام شد  لی خیلی خستم و داغون اساس اساس.

 خدای مهربون من شکر میکنم برای همه چیز برای توان این جابه جایی برای اینکهتمام شد این جا به جایی برای اینکه همه چیز به سلامتی تموم شد و...

خدایا ممنونم برای داشتن خدایی چون تو مهربون و مهر ساز خدایا از توئ برای همه شادی موفقیت میخوام خدایا کمک رسان همه باش 



اسمان بارانی

دل من هم مثل اسمانتبهانه دارد خدای مهربانم 

از دیروز هوای تهران شده بارونی . البته من که خدا شاهده کم نیاوردم و تو اون شب بارونی با سنجد و یکی از دوستان رفتیم بیرون و چرخی زدیم البته سنجدک کمی غر غر کرد و بعد برگشتیم خونه دوستم . تقریبا دارم تو کارم جا میافتم . اخر هفته میرم مشهد که دیگه اسبا ب کشی کامل بکنم صاحب خونه البته اخوی که خوب هستند اما صاحب خونه اصلی گفته من پول پیش نمیدم تا زمانیکه اجاره نره منم سکوت کردم و گفتم اشکال نداره . البته حق هم داره ها . چون خونش دارم زود خالی میکنم . از طرف دیگه شرکت تو مشهد حقوق حدود سه ماه رو ندادند و من به مشکل خوردم ولی تو تموم اینها میدونم خدایی هست خدای مهربونی که دستهامک رو میگیره . سنجدک من شاد میره مهد کودک و این خودش بزرگترین نعمت زندگی من هست . از خدای بزرگ برای همه چیز ممنونم . 

خدایا خدای مهربونم شکر برای تمام دادههایت و ندادههایت که میدونم از مصلحت و یا حمکت است و میدونم در همین نزدیکی خودت بهترین ها رو برام درنظر میگیری خدایا ممنونم برای همه چیز.

هر صبح با نگاهی به اسمون از خونه میام بیرون میدونم که خودش داره بنا به دل من راه میاد میدونم و شکر میکنم 

روزهای ماندن من

نمی دونم چرا من با گوشی که مینویسم یا نمیاد یا میره تو چرگ نویس ـ مطالب روز یک شنبه رو امروز تونستم بذارم ـ

روز یک شنبه با گریه سنجدک رفت مهد و منم رفتم دنبال خونه و خدا روشکر خونه پیدا شد حالا نه اونقدر امکانات فول یا ـ ـ ـ ولی خوب بد نیست خدا رو شکر ـ همین که خونه پیدا شد خودش جای شکرش باقیه ـ

دوشنبه رفتم سرکار بد نبود خوب بود و رسما از روز دوشنبه کارم رو شروع کردم اون هم تهران 

تو هفته گذشته خیلی درگیر کار بودم بخصوص که مجبورشدم 5 شنبه هم سرکار برم . و تو این مدت خوب تقریبا جا افتادم اینجا هم کارم سنگین هست و هم اینکه مدیرش یک مقدار روی بحث ساعت کار طمع داره مثلا جلسهه میزاره تو وزارت .... بعد زنگ میزنه به من که رفتم تو یک جایی واسه انجام ماموریت محوله میگه نیم ساعت دیگه اونجا باش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوب یک مقدار سرشون شلوغ هست و بالتبع نیروی جدید نمی خواد بگیره واسه همون فشار به نیروهای حاضر میاره ولی خوب ما هم با کمی غر غر انجام می دیم .

واسه خونه یک مقدار مشکل مالی داشتم واسه تهیه پول پیش و دوستی که قول داده بودند وام رو واسم جور میکنه و بهم میده نتونست و من مجبور شدم چند روزی به زمین و اسمون بزنم تا پول رو جور کنم و جای چکم پر بشه که خدا روشکر انجم شد 

تصمیم داشتم این هفته برم مشهد برای جمع و جور کردن وسایل و اسباب کشی  که دیروز مدیر محترم گفتند این هفته سرمون شلوغ هست و 4 شنبه برو که اوایل هفته هم مرخصی باشی. امروز هنوز ندیدمش ولی  دوست داشتم این هفته برم . 

اشکالی نداره بالاخره باید به شرایط کاری عادت کنم .

سنجدک هم حالش خوبه مهدش رو دوست داره البته بچم از هفته دیگه باید بره یک مهد نزدیک خونه 

ولی جالب اینجاست این مهد چون محلی هست و یک جورهایی دولتی هزینش هم کم نیست ولی اصلا دقت نداره تو نگهداری بچه ها سنجد هرروز یا لباسهاش اشتباه میشه یا وسایل و غذاش . مثلا میاد گرثیه میکنه که من شیر نداشتم حالا کلی قسم وایه بعد روز بعد مشخص میشه یکی از بچه ها شیرش رو خورده داستانی داریم .

ولی خوب واسه اینکه خیالم راحت باشه تو همین یکی دوهفته خوب بوده خدا رو شکر .

خدایا ممنونم بابت همه چیز بابت اینکه اینقدر خوبی و اینقدر لطف داری و به من کمک کردی هم تو پیدا کردن خونه هم پول و هم سکونتم همه چیز خدایا ممنونم خدای مهربونم بابت همه چیز شکر میکنم میدونم تو بهترینها رو واسم رقم زدی خدایا ممنونم 

اولین روزهای مهاجرت من

دوستان عزیزم من الان از تهران دارم مینویسم ـ 

هنوز جانیافتادم ولی خدا روشکر دارم کم کم جا میافتم خدا کنه ته نگیرم

جمعه صبح با ستجدکم راه افتادیم به سمت تهران با قطار بماند که خیلی اذیت شدیم از طرف. دیگه هم. روز قبلش کلی مراسم خداحافظی. و گریه زاری با دوستان همکار داشتیم ـ بالاخره جمعه شب رسیدیم تهران ـ از اون طرف هم پدر خانم داداشم که حالش بد بود به رحمت خدا رفت البته من زنگ زدم و تسلیت گفتم عذر خواهی هم کردم بابت عدم حضورم ـروز شنبه با سنجدک راه افتادیم به سمت خونه دیدن که اصلا جای خوبی نذیدیم هیچ به درد بخور نبود ولی خونه یکی از دوستانم که اونجا نزدیک بود رفتیم و کلی به سنجد و من خوش گذشت ـ سنجد خدشحال بود که دوست جدید پیدا کرده چون پسرش همبازی خیلی خوبی واسه سنجد بود ـ 

روز یگ شنبه سنجدک رو بردم یکی از مهد های اطراف خونه دوستم ـ وای که چقدر گریه کرد و گفت ننی خوام بمونم من رو همرات ببر یا بریم