خوندن کتاب و برهم ریختن افکار من

دیشب بعد از اینکه سنجد رو خوابوندم شروع کردم به خوندن یکی از کتابهایی که دانلود کرده بودم البته بگم من قبلا بیشتر کتاب می خوندم وکلا خوره کتاب دارم از نظر من هر کتابی ارزش یک بار خوندن داره حتی شعر کودکانه دیشب یک رمان شاید اب دوغ خیاری میخوندم ایرانی بود خیلی اشکالات داشت ولی خوب خوشبختانه از دل همین اجتماع بود به نظر من کسانیکه کتاب مینویسند و بخصوص رمان تو نوشته هاشون یک چیز مشترک میشه پیدا کرد موضوع مختلف نداره شاید مراحل مختلف داشته باشه ولی تو تمامشون یک چیز واحد موج میزنه . یک نفر که چند مورد ازش خوندم همیشهاز خیانت زن نام میبره . خوب مشخص اسیب دیده منظورم از این همه سخن این بود که خوبی این رمان ها به این هست اگه بخشیش زاییده تخیل نویسنده هست بخشیش واقعی

تو این رمان که من خوندم تلاش مرد برای به دست اوردن یک زن بود ولی خوب یکم راههاش ناجوان مردانه بود ولی تلاش میکرد دیشب خیلی بیدار موندم و این کتاب رو تموم کردم و بعد نشستم به بحث برای خودم به کنکاش درون خودم .

چرا همسر من تلاشی نکرد من رو برگردونه؟ یعنی واقعا تلاش نکرد کل تلاشش این بود که 6 ماه برای پس دادن جهیزیه من رو مجبور کرد کلی وکیل بگیرم و ....

در مجموع یک بار اومد خونه پدرم و گفت من شرمندم جبران میکنم اما وقتی گفتم برنمیگردم باز کلی توهین به خودم و خانوادم کرد....

قطعا ادم شرمنده هفته بعد برنمی گرده بگه اون داداش فلانت یا اون خواهر بهمانت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یا این ادم حتی وقتی اومدنخواست حرمت من حفظ بشه انگار اومده بود انگری بردز بازی کنه هرکیعصبانیتر بهتر. و تو اون مدت جالب اینجاست که دوشب پیاپی خونه پدرم اومد یک شب که من نبودم و این ادم هرچی تونسته بود من رو خراب کرده بود پیش پدرم و شب بعد مثل موش اولش ساکت بود تا اینکه بعد با دوتا اشاره من به موارد بند رو اب داد و فهمید من هنوز روی حرفم بودم هیچ کدوم از مشکلاتش رو برای خانوادم نگفتم واونجا همش گفت شرمندم .... ولی چه فایده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خانواده اش بی احترامی کردند توهین کردند و....اما این ادم یک بار برنگشت بگه به کسی ربطی نداره اخرش خودم بهش گفتم به خانوادت بگو تو جدایی ما حداقل دخالت نکنند بسه هرچی بازی در اوردند ...

اونجا بود یکم اروم شدند و دست برداشتند از سر من...

این مرد هیچ تلاشی برای بدست اوردن دل من نکرد . این ادم حتی یک بار نگفت این زن من شعور داره میفهمه . از راهش باهاش صحبت کنم .نه هیچی حتی بچش رو هم ندید . یا بخواد تو تمام این مدت لحظه ای از کارهاش پشیمون بشه .

بعد ها فهمیدم اهر مثل اینکه اقا خیانت هاش زیادی بوده و خوب زن صیغه کرده بودو....

اون میدونست برای من زندگی یعنی به روز بودن من زن سنتی نبودم که وقتی قهر میکنم و میام با دوتا معذرت برگردم من زنی بودم که از لحظه عقد بهش گفتم کاری نکن از دستم بدی چون اگه روزی رفتم دیگه برنمی گردم و تو از دستم میدی ...

اون حتی اینقدر تحقیرم کرده بود که من فکر میکردم نمیتونم خودم و بچم جمع و جور کنم . الان حرف زدن راجع به اون روزها راحت هست ولی اون روزها سخت بود خیلی سخت تعجب میکنم چه جوری تموم شد ؟ چه جوری به انتها رسید؟ چخه جوری من تونستم تحمل کنم و خودم رو جمع و جور کنم . یک زن با یک بچه یک ساله بی کس و کار تنها بی خانمان و....

یعنی الان یادم میاد میترسم از اون همه جسارتم . با من چه کرده بودند که اینجوری بریدم؟الان که فکر میکنم گاهی با خودم میگم تحمل اون همه سختی پشتش دلیل محکمی خوابیده بود دلیلی که هنو زکه هنوزه من رو مصمم میکنه که هرگز به اون مرد فکر نکنم دلیل ی با هزاران برهان ....

دیشب تمام مدت به این موضوع فکر کردم و اشک ریختم نه برای این زندگی که داغون شد برای اینکه مرد من مردانگی نداشت مرد من مرید نبود که محکم کنار زن و بچش بمونه مرد من معنی تعهد رو نفهمید نفهمید که من همسرش هستم و اون قانون و کاغذها بین ما فقط قرارداد نیست اونها تعهد همه عمر باید باشه ....

نفهمید ازدواج مقدس چون از نظرش نبود اون ادم فقط تحت سلطه مادرش بود مادری پر از بغض و کینه..

ولی خوشحالم هم برای خودم هم برای سنجدک برای اینکه این بریدن من باعث شد با خیال راحت زندگی کنم. کار کنم درس بخونم لذت ببرم. و البته فرزندم تو محیطی سالم رشد کنه ،تو محیط خوبی بزرگ بشه مهد کودک بره و حتی اسباب بازی های مورد علاقش رو داشته باشه ... چیزی که اونها ازش میگرفتند تو شهرخوبی زندگی کنه و...

پسرم پدری رو از دست داد که تو اون یک سال براش پدری نکرد و بعد از اون هم نمیکرد میدونستم ازرفتارش از سردی که نسبت به این بچه داشت تمام اینها رو میدونستم و فرزندم رو نجات دادم از اون بهبوهه از اون مشکلات

و تو تمام این موارد خدارو شکر میکنم خدارا برای بودنش برای اینکه هیچ وقت تنهام نذاشته برای اینکه حمایتم کرده برای اینکه تو تمام این مد ت دونه دونه مشکلاتم رو خودش حل کرده و من فقط دست نامرییش رو توزندگیم دیدم و میبینم . خدایا برای همه چیز شکر

خدایا ممنونم برای تمام مهربونیهات

نظرات 4 + ارسال نظر

راسته که میگن بعضی مردا اسمشونو نباید مرد گذاشت فقط نرینگی دارن ولی مرد نیستن نامردن.
حیف آدم خوبی مثل تو که گیر این آدم بیفته.بازم زود خودتو نجات دادی و بیخودی برای آدمی که درست نمیشه تحمل نکردی.خیلیا بعد چند سال میفهمن باید برن.

اره متاسفانه بعضی نامردند و به اشتباه مرد گذاشته شدند واقعا متاسفم که این ادم نمی تونه خودش رو نجات بده از افکار غلطش

بهمن چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 22:48

یه دفعه آدم یه بلائی سرش میاد و هی افسوس میخوره ...
مثلن دور از جون شما و همه ، تصادف میکنه و ماشینش داغون میشه و هی افسوس میخوره ولی فکرشو نمیکنه که این تصادف میتونست بدتر هم بشه و عزیزی رو از دست بده ! خب منم خدارو شکر میکنم که اگه اینهمه بلایا سرتون اومده حداقل اینه که ایمانتون رو حفظ کردین . حداقلش اینه که سالم هستین . سنجد جان رو دارین . شاغل هستین و فرد مفیدی توی جامعه هستین وووووو...
بازم بگم ؟
موفق باشید و تندرست .

ممنون عمو بهمن . خودم هم فکرکردم به این که ممکن بود اتفاقات بدتری واسم بیافته . و خدا رو شکر میکنم که خودش بهترین راهها رو بهم نشون داده و نجاتم میده همیشه از مشکلات

الهه دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 16:59 http://shabhayemahtabiyeman.blogfa.com

الان به افتخارت ، به وجودت و به مردونگی که تو زندگیت خرج کردی می ایستم و دست می زنم ، زنان مثل تو اندک شمارن ، با وجود مشکلات فراونی کهداشتی خم به ابرو نیاوردی ، ترک خوردی اما نشکستی ، مطمینم که خداوند پاداش بزرگی بهت می ده ، ایشالا عاقبت پسرت پر ازخیر باشه و تو هم همینطور با افتخار و مغرر به زندگیت ادامه بدی ، میبوسمت عزیزم

مرسی عزیزم تو لطف داری . تو خودت بهترینی . با این همه مشکلات داری دست و پنجه نرم میکنی من در مقابل شما کم میارم عزیزم

اذر دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 12:53 http://http

ادم زندگی کردن نبوده الان هم خدا میدونه چجوری زندگی میکنه
با هم فامیل بودید؟
خوبه که راحت شدی و نخواستی مثلا بسازی وبسوزی

نه فامیل نبودیم تو محیط کار اشنا شدم باهاش . اون ادم اهل ساخت و سوخت نبود اون اهل کنارگذاشتن ادمها بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.