همسایه جدید

مثالی هست میگه گل بود به چمن اراسته شد .. حکایت منه

تو این گیرو دار که من هرروز درگیرم و محل کارم عوض کردم اومدم یک شرکتی که فقط مشاوره بدم تا اون کار دولتی درست بشه واحد روبرویی خونه ما بالاخره رفت به اجاره بعد از چند ماه .....

سه ماهه من اینجام و خوب قبلش هم خالی بود

چند روز پیش صدای تق و توق میومد و بعد صدای یک خانم که با کارگرها درگیر شده بود . من بیرون نرفتم چون بهم ربطی نداشت عملا ...

دوشب پیش یکی در واحد رو زد باز کردم یک خانم جوان پشت در بود ،ایشون گفت که جدید اومده و شلنگ میخواست برای شستن اشپزخونه که من گفتم شرمنده من خودم هم با جارو دسته دار و یک سری مشقت شستم . بعد اون خانم هیچ کاری تو خونش نکرده بود و شاد اومده بود که شب خونه بمونه ... این شبها هواسرده و واقعا موندنش درست نبود تعارف زدم اومد خونه ...

گفت از همسرش جدا شده و بچه ای هم داره که چون شرایط مالیش نداشته بچه رو پیش پدرش گذاشته . هم دلم سوخت هم ناراحت شدم و خدا رو شکر کردم که توکل به خودش کمکم کرده تا بچم ندم به هرکسی ....

مشخص بود که بچه پیش مادربزرگش هست... دختر بچه 4.5 ساله که میتونست پیش مادر باشه دلیل جداییش به من ربطی نداره و.... ولی بچش بغضم گرفت شب رو خونهن ما موند (میدونم الان میگین چه جوری اعتماد کردم قبول دارم ولی خوب گناه داشت یک زن تنها مونده بود تو سرما) خانوادش هم تهرانند ولی خوب چرا نرفته بود من نمی دونم ...یکی از دوستانم اون شب خونه ما بود و صبح که من اومدم سرکار دوستم گفت سنجد بذار پیش من برو یا میبرم مهد یا تو خونه با هم هستیم ...

که خوب سنجد گذاشتم پیشش و از قضا بچه مهد نرفته بود و مونده بود پیش دوستم ....

عصر که رفتم خونه خانم همسایه اونجا بود رفته بود خونش جمع و جور کرده بود و اومده بود پیش بچه ها و خوب چیزی که ناراحتم کرد این بود سنجد رو برده بود حمام .... من ادم بد بینی نیستم ولی خوب دلیلی نبود سنجد حمام ببره چون من جمعه برده بودمش و از اون مهم تر بچه سرما میخورد البته انصافا حوب شسته بود و موهای بچه هم خشک کرده بود تشکر کردم گفت دلم برای دخترم تنگ شده واسه همون  دیدم بچت خمیر بازی کرده بردم حمام ... لطف کرده بود بهم ...

نمی دونم چرا حس میکنم زیاد طبیعی نیست شایدم فقط حس منه ا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینقدر چشمم ترسیده که دیگه به محبت ادمها هم عکس العمل نشون میدم .... دیشب اخر شب اومد خونه ما من و دوستم درس میخوندیم گفت میخواهی فردا سنجد نبر مهد بذار پیش من خونه هستم .... منم بی تعارف  گفتم من هزینه زیادی واسه مهد میدم ترجیح میدم مرتب مهد بره و خوب اونجا اموزش هم دارند حتی سنجد تشخیص میده کدوم خانم معلم چی هست چند روز پیش امتحان داشتم دیر بردم مهد . دستم گرفت مامان ببین خانم زبانمون .... من توابرها بودم از دست این وروجک ...

اگر روز قبلش پیش دوستم بود میدونستم دوستم کی هست چیکاره هست ... خانوادش میشناسم . نه اینکه بچم بدم به یک غریبه . .شایدم بیچاره از سر دلتنگی این حرف رو زد ها ..... ولی من گفتم نه .... دوستم گفت چرا خوب هوا سرده بذار بچه خونه باشه؟ بهش گفتم عزیزم من این خانم از کجا بشناسم ... اومد وعصر اومدم خونه اصلا نبود بچه رو برداشت رفت بعد من چه خاکی تو سرم بریزم .....

این هم از ماجرای همسایه پرماجرای ما که من نمی شناسم و قضاوتی هم نمی کنم ولی ترجیح میدم جانب احتیاط رو ورعایت کنم ..

و میدونم خدای مهربون حواسش بهم هست ..... میدونم خودش تو چتر نجاتش من هستم اینها رو میدونم و شک ندارم به کرامکت و مهربونیش

 

نظرات 4 + ارسال نظر
بهمن چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 19:09 http://www.life-bahman.blogsky.com

اینکه خدای مهربون حواسش به شما هست که شکی نداره ولی رعایت کمترین اصول ایمنی هم از طرف شما لازمه ...
منم میگم ندیده و نشناخته ! کمی زود پسر خاله شده این همسایه عزیز...
یه کم بیشتر حد و حدود رو براش تعریف کن که بعد با مشکلی مواجه نشین ...

اره سعی کردم حدش رو رعایت کنه همسایه محترم ودیگه تقریبا پیداش نشده . ممنون از راهنماییتون عمو بهمن

نوشی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 14:20

سانیا جان
اینجا تهرانه . یه شهر پراز آدمهای متفاوت . خواهشا انقدر راحت هرکسی رو وارد خونت وحریم زندگیت نکن . اصلا و ابدا . دلیلی نداره . بعد هم در مورد سنجد کاملا حرکت سنجیده ای کرده ای .به هیچ احد و ناثی بچت رو نسپار که خیلی خطرناکه . لطفا انقدر هم درخونه باز نباش توی این شهر بی در و پیکر . خیلی محتاط تر رفتارکن عزیزم . از خوندن پستت یه عالمه ترسیدم .

مرسی از نگرانیت عزیزم .. ولی نه یکم افسار ارتباطاتم کشیدم . سنجد رو نذاشتم باهاش زیاد صمیمی بشه . خوشبختانه مهدش هم همکاری کردند و راجع به غریبه ها توضیح دادند خودش هم ترسو شده

اذر دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 13:29 http://azar1394.blogfa.com

سلام
خوب میکنی اعتماد نمیکنی
ولی همسایه هم چقد زود صمیمی شده.

سلام . واقعا هم نمی دونم چه جوری اینقدر راحت اعتماد میکنند یک سری

غریبه دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 13:14

من که عادت دارم جنبه احتیاط را رعایت کنم چون حوصله ی ایجاد درد سر را برای خودم ندارم کارتون درست است و رفتارتان مؤدبانه که بچه باید به مهد برود
من همیشه حاشیه امنیت را با کسانی که خیلی زود پسر خاله می شوند را رعایت می کنم

بهترین کاررعایت هست . از قدیم گفتند مالت رو سفت بچسب همسایت دزد نکن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.