وایستا دنیا من میخوام پیاده شم

دیدین یک جاهایی  میخواهی زمان وایسته دیدین یک جاهایی حتی از خودتم بدت میاد یک جاهایی هنگ میکنی میگی تو روخدا بسه

اره وایستا دنیا من میخوام پیاده شم ..

چند وقتی بود یکی از خط های اون مرد تلگرامش فعال کرده بود خطی غیر از خط اصلیش که من شمارش داشتم ... خوب کلا متن میگذاشت و سوزو گداز گفتم احتمالا حرفش با منه . تا اینکه دیروز دیدم عکس یک زن هست خوب موضوع جالب شد خدا رو شکر میکنم امتحان هام تموم شد وگرنه گند میخورد بهشون

منم زنگ زدم چند تا زنگ خورد قطع شد ولی بیخیال نشدم بالاخره خانم یگوشی رو برداشت و توتموم اون حرفها کوتاه جواب میداد و حرف میزد ... خواست من رو بپیچونه که گند زد و من کاملا جا افتاد برام که یک صنمی با اون مرد داره  . جالب اینجاست تا قبل اینکه باهاش حرف بزنم تو واتساپ یک پیامی گذاشته بود که (میخواهم زمان را به عقب برگردانم نه برای اینکه انهایی که رفتند را باز گردانم برای اینکه .... )وقتی با من حرف زد رفت اضافه کرد (که نگذارم بیایند)

به خواهرش پیام دادم که چرا دروغ گفتی و فلان و بهمان خواهرش هم فکر کرد من همه چیز رو میدونم وایستاد حرف زدن که اره ما تو رو دوست داریم اون مرد هم تورودوست داره واسه نیازش یکی رو صیغه کرده و....

بله حضرات دیده بودند که من شرایطم بهتره از اون زن صیغه ای اومدند سراغ من و اون پیام ها بهم دادند ...

داشتم منفجر میشدم برگشته میگه منطقی فکر کن هیچ اتفاقی نیافتاده اون مرد هنوز تو رودوستداره و..... بهش گفتم شانس اوردی دم دستم نیستی وگرنه خونت پای خودت بود

سنجد بود نه میتونستم گریه کنم نه عکس العمل بدی نشون بدم هرچند یک مقدار هم باهاش قاطی کردم ولی نمی شد .

یکی از دوستانم خونه ما بود بیچاره هنگ بود مرتب هم میپرسید تو خوبی حالت خوبه مشکلی نیست بریم دکتر اخرش هم بنده خدا میگرنش عود کرد میگم به تو چه اخه زندگی منه . میگه من نمی تونم تحمل کنم هیچی به جای اینکه من رو دلداری بده من دلداریش دادم صبح سنجد رو مهد گذاشتم و اومدم سرکار .. تو راه دیگه تحملم تموم شد اشک هام میومد بی صدا فقط مثل بارون اشک ریختم . تو گروه واسه دوستانم گفتم اون بیچاره هام ناراحت کردم ولی سبک شدم های های گریه ام تا کوچه شرکت بود بعد اشک هام پاک کردم با لبی خندان اومدم شرکت . کلی هم شوخی با منشی و... کردم الانم یک عدد زن خندانم . ولی یک چیزی تو سینم داره می سوزه یک چیزی وسط قلبم ترک خورده

یک چیز خیلی بد سیب گلو ندارم اشکی نیست ...

ولی هنگم هنوز نمی تونم تصمیم بگیرم .

به خواهرش گفتم مجوز خروج من و سنجد رو بده میخوام برم سفر

خالی بستم پولم کجا بود میخوام امتیاز بگیرم که بعد بتونم اقدامی بکنم ....

نمی دونم چه کنم نمی دونم کجای این دنیای بد وایستادم نمی دونم چرااینجوریه

یکی میگه اون مرده نیاز داره و...

یکی میگه غلط کرده خیانت محسوب میشه و ...

دل من چی

منی که داشتم کاستی هاش نادید میگرفتم که بریم پیش مشاور و باهاش حرف بزنم قلبم رو شکست

من کجای این دنیام خدای ا

خدای مهربونم شکر اینبار فقط ازت صبر میخوام یک صبر بزرگ که نشکنم یک صبر که از بین نرم //خدایا خوش خلقم کن با سنجد و اطرافیان خدای اخمی تو نگام نشینه یک موقع خدا یمن هستم اینجا خدای مهربون من

خدای شکرت که توان دادی امروز بیام سر کار خدایا شکرت که حافظم هستی خدایا ممنونم از ت برای همه چیز

نظرات 7 + ارسال نظر

نیاز داره درست ولی وقتی اینقدر بی شرمانه علنیش میکنه دیگه این بی شعوریشو نشون میده میتونست مخفیانه هر غلطی میخواد بکنه.به نظرم خودش تیشه به ریشه ش میزنه و خودشو صد باره بهت ثابت میکنه که پسته

منم همین بی شرمانه بودنش ازارم میده

اعظم46 دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 17:10

قبلا نوشته بودم از گذشته شما بی اطلاعم وبنا تو یه پست خلاصه بنویسی

اگر طلاق گرفتید به فکر ازدواج باشید واگر طلاق نگرفتی اوضاع کاری که بهتر شد وکمی دغدغه هات ازبین رفت تکلیف خودت رو روشن کن تا بعدا سر بار سنجد وخانمش نشی

سعی میکنم بنویسم هنوز فرصت نشده ولی تقریبا دفتر این زندگی به اخر رسیده . من هنوز طلاق نگرفتم . قصد ازدواج مجددندارم برای سربار نشدنبه سنجد خونه سالمندان رو انتخاب کردم . شایدم خونه سالمندان مورد نظر تو ایران نباشه

اذر دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 15:22 http://azar1394.blogfa.com

سلام
سانیا جان وقتی ازهم طلاق گرفتید پس دیگه تعهدی به هم ندارید و هر کسی ازاده واسه خودش زندگی کنه
ولی خوب ممکنه بعدا هم ای صیغه بازیها ادامه پیدا کنه.
یادمه یکی از دوستات که خیاط بود ی عکس دیده بود که واسه خانم وبچه ی اون اقا بود.
شاید خواهر اون اقا خودش این حرفا رو میزنه واصلا اون اقا در جریان نباشه

سلام عزیزم .من هنوز جدانشدم رسما ..
اون خودش ازاد دونسته و هرکاری خواسته کرده . اره دوستم دیده بود و خواهرش منکر شد همه چیز رو .
حتی امید داد برای برگشت که انگار خودشم رو دست خورده بود

بنفشه یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 19:21

عزیزم برو خدا را شکر کن حداقل تکلیفت با خودت معلوم شد

خدا رو شاکرم ولی من که بیشتر سرگردون شدم

اعظم46 یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 15:27

من بانظر مریم موافق م ومعتقدم خداوند دوستت داشته که نیت قلبی اون آقا رو به شما نشون داده
بهتره شما هم یه فکری به حال خودتون کنید واینقدر سنجد رو وسط نکشی اتفاقا پسرها تواین سن وحتی دور اول ابتدایی دوست دارن فردی به اسم پدر (اصلی -نا پدری)داشته باشن واونارو پشتیبانی کنه

خوب الان یعنی من بااین شرایط برگردم ؟ چه جوری اخه ؟ موندم تو حیرونی و سرگردونی

غریبه یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 13:50

یک مثال هست که میگه شتر سواری دلا دلا نمیشه و یا یکی دیگه هم میگه یا رومی رومی یا زنگی زنگ
چرتکه بنداز ببین اگه هنوز ته دلت باهاش هست برگرد ولی خب مشکلات هم هست که بعضی اش قابل تحمل و بعضی اش هم قابل زیر سبیلی در کردن است
اون قضیه ی صیغه هم چه درست و چه غلط حق آن مرد می باشد جنس مرد را با جنس زن نمیشه مقایسه کرد بالاخره شرع و قانون نیز تعاریف متفاوت از این دو جنس دارند نباید مقایسه کرد چیزی که برای او حلال شده برای شما حرام است
برداشت شما از اینکه آنها حساب کتاب کرده اند که برگشت شما به نفع است منطقی است شما یک وجه مشترک دارید و آن سنجد است که خودش می تواند گره محکم بین دو ریسمان پاره و جدا از هم باشد

میدونم که شتر سواری دولا د.لا نمیشه ولی این حق رو بهش نم دم منم میدونم نیاز یک زن با مرد متفاوته ولی دلیل نمیشه که به خاطر نیازش بدون اجازه من اینکاررو بکنه اون باید به من میگفت شاید تصمیم به برگشت میگرفتم . بعد مگه همه مطمئنند که اون مرد هنوز دوست داره با من زندگی کنه ؟ وقتی کسی رو پیدا کرده قطعا دلش با همون ....
خانوادش دارند نفع و ضرر رو میبینند

مریم یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 10:45

نگران نباش عزیزم
حتما حکمتی داره شاید خدا خواسته اینجوری مانع بشه و سرنوشت تلخی دوباره رقم نخوره

نمی دونم چه حکمتی تو کاره نمی دونم ...................

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.