سنجدک من...


بگم که هنوز ادرس ندادن دبروزمن . یک نفوذی داشتم بهش زنگ زدم  و مشخصات دادم هنوز خبری نشده ولی گفته برات پیداش میکنم .

سنجدک بالاخره پلوور روی بلوزش هم جورشد و دیروز دوستم رو فرستادم زحمت کشید و پلوور رو خرید . خودم هم بعد از محل کاررفتم کلینیک چون مریض داشتم و تا رسیدم خونه عملا شب شده بود سنجدکم رو زود خوابوندم دلم براش تنگ بود ولی میترسیدم بچه بیدار بمونه صبح شاد و شنگول نره مهد کودک اخه امروز عکس نوروزش رو میگرفتند ....

عکس اتلیه ای و خیلی خوشگل که من از عکس های شب یلداش واقعا راضی بودم و اینبار هم سفارش کردم دوتا عکس خوشگل بگیرند از پسر نازم .... میدونم الان میگین مامان لوس ولی چه کنم که عاشق این پسر کوچولو .

امروز اومدم سرکار ،تو بیکاریهای بین کارم از اونجایی که عادت دارم سری به وبلالگ ها میزنم . از وب یکی از دوستانم به وب شاد فرانسوی رسیدم توش دیدم که بچه کوچولوهایی هستندو خوب اتاق بچه خیلی خوشگل ولی توش چیزی که برام جالب بود پستونک خوردن نی نی ها بود. بله پستونک .....

یک لحظه و انی خشم داشتم عصبانی شدم حالا مهم هم نبود ها ولی وقتی یادم میاد به خاطر پستونک خوردن پسرکم یکعده ادم بیکار چقدر چرت و پرت بارم کردند حتی متهم به مادر نا مهربان شدم . بی انصافی نکنم این دیگه خاص خانواده همسر نبود خانواده خودم هم بود .... همه ادمهایی که میگفتند تو تحصیل کرده ای چرا بچت پستونک میخوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا نمیگیری ازش ؟ فکش کج میشه دندونهاش میریزه و هزار درد و مرض رو بهش ربط دادند و من یک روز بی انصافانه اومدم خونه و پسرک نازم که غمی نداشته و به پستونکش میگفت مسی رو ازش گرفتم و گفتم پیشی برده ... اون شب یادمه گریه کرد حتی نمی خوابید . شب های قبلش میرفت تو تختش و با اون قیافه گردو تپلیش میخوابید و اون پستونک هندونه ای شکلش هم تو دهنش بود حتی گاهی شبها تو خواب بیدار میشد دنبالش میگشت . این اواخر خواب که میرفت از دهنش میگرفتم و میذاشتم تو جایی تا صبح پدرم در نیاره .....

یک خاطره جالب هم ازش دارم از همون پستونک معروف ... عروسی دعوت بودیم با عجله از خونه اومدم بیرون چون باید شهرستان هم میرفتیم سنجدم لباس هاش پوشونده بودم و از اونجایی خونمون طبقه 4 بدون اسانسور بود دیگه حوصله نداشتم برگردم بالا اژانس هم اومده بود . پستونک معروف جامونده بود .رفتم شهرستان و عجله ای از یک دارو خونه یک پستونک گرفتم و بماند تا شهرستان فقط من به این بچه شکلات و اب و ابمیوه دادم که حرف پستونک رو نزنه . چون پستونک موقتی گرفته بودم از این زنجیر پلاستیکیها دیگه نگرفتم (همیشه زنجیر داشت که میبستم به شونش تا پستونکش نیوفته زمین و کثیف نشه ) .. تو عروسی پستونک افتاده بود و سنجد های های گریه میکرد مجموعه مهمونها به همراه عروس و داماد دنبال پستونک بودند و پیدا نمیشد ..

اخرش داماد خسته شد گفت من میرم از داروخونه شبانه روزی میخرم میام که یک نفر مثل قهرمان اومد گفت پیدا کردم ... همه اینقدر شادی کردند عروس و داماد اومدند داخل اینقدر خوشحال نشدند .

ولی امروز یک جایی دلم گرفت که چرا اونجور خشن ازش گرفتم ... شاید منم نباید اون عکس العمل خشن رو نشون میدادم ولی اعتراف میکنم تحت تاثیر حرف دیگران بودم ....

سنجد شیر من رو از 4ماهگی نخورد دیگه ... من مریض بودم افسرده بودم بچه هم دلدرد بود و... اخرم حساسیت داد و دکتر گفت دیگه نده ولی شیر خشک میدادم . تو 18 ماهگی به خاطر مشکل یبوست دکتر گفت از امشب شیر تعطیل و الهی من بمیرم که بچم از اون شب شیشه شیرش پر شد از دوغ و یک ماه بعد دیگه نخورد .....

ولی واسه پوشک مقاومت کردم هرکس گفت بزرگه بگیر از پوشک و..... خرجش کم میشه و... من مقاومت کردم و تو 2سال و هفت ماهگی وقتی خوب بزرگ شده بود با سختی یک شبه که نمی رفت دستشویی واخر شب رفتم و یکم واسه دفعش اذیت میکرد تو سه روز سنجدکم اخرین غول نوزادی رو کنار گذاشت و شد مرد کوچک من .....

یک جایی خوندم اولین غم کودک ازشیر گرفتنش هست ولی واسه سنجدک اولین غم شد پستونک هندونه ای که اخرینش بود.....

نمی دونم چرا یاد بچگیش افتادم و خواستم مرور بشه خاطراتش نمی دونم ولی خدا رو شکر میکنم که فرزندم اینقدر خوب داره رشد میکنه خدا رو شکر میکنم برای داشتن گل پسری چون سنجد /... خدا رو شکر میکنم که خدای مهربون با بخشیدن سنجد به من روحیه ام برای همیشه شاد کرد/. .خدایا ممنونم برای همه الطافت

نظرات 4 + ارسال نظر
ملیحه دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 09:05

سلام عزیزم
منم یاد شیر گرفتن از سوگلی افتادم متاسفانه منم خیلی بد این کارو کردم دل خودم بیشتر به درد اومد به خاطر این کار.
سوگل اصلا اهل پستونک و شیشه شیر نبود خدا را شکر.
الان با خودم میگم کاش گذاشته بودم تا هروقت میخواد بخوره. ولی متاسفانه اینم دیگه شده جزو قوانین زندگی.

سلام عزیزم . خیلی سخته ادم دلش می سوزه . مادر عذاب بیشتری میکشه ..
گاهی این قوانین فقط دست و پا گیرند وبس

فروهر پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 16:34

قسمت خاطرات سنجد رو بیشترش کن...خیلی شاد مینویسیش..کاش اون بچه الگوی همه باشه..شاد و ازاد

مرسی . اره اسم این بچه هم به من انرژی میده چه برسه خاطراتش . حتما بیشتر مینویسم

غریبه پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 14:02

خاطرات کودکی سنجد
بچه های من هیچ کدومشون پستونکی نبودند
ولی شیر را در شیشه پستوک دار می خوردند
ولی نوه ام فقط شیر مادر می خورد پدر همه را در آورد تا از شیر گرفته شد

پستونک خیلی هم مورد تایید من نیست . ولی وقتی بچه ای شیر مادر نمی خوره برای خوب اذیت میشه پستونک مفیده . افرین به خانم شما که پستونک نمیداده . چون قبلا خیلی مرسوم بود

بهمن چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 20:11 http://www.life-bahman.blogsky.com

سلام سانیای عزیز
خدا انشاالله همه ی بچه هارو از گزند حوادث روزگار حفظ کنه و دل شما رو با شادیهای سنجدک جان هر روز شاد و شادتر کنه انشاالله
دختر برادرم ، ماشاالله الان دکترای ریاضی داره و استاد دانشگاست ... کوچیک بود حتمن باید با قصه های شب رادیو به خواب میرفت ...
یه شب توی عروسی میخواست بخوابه . برادرم دربدر دنبال یه رادیو میگشت تا دخترش بخوابه ...
بهش میگفتم حالا یه امشبو بی قصه بخوابه ! میگفت باور کن تا صبح بیدار میمونه و بد اخلاق میشه ...

سلام عمو بهمن عزیز. ممنون انشالله دل همه بچ ها شاد باشه .. رادیو !!!!!! اون دیگه خیلی سخت بوده . باید یک رایدو به بچه الصاق میکردند

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.