افسردگی من

به نظر من ما ادمها دوره داریم دوره شادی دوره غم . دوره پایکوبی و دوره افسردگی . من تو دوره افسردگی ام  خیلی شدید .

یک جایی تو قلبم سنگین هست . دلیلش نمی دونم چیه ...

گاهی فکر میکنم من زیادی تو مسایلی که به  من ربطی نداره دارم دخالت میکنم ... البته افسردگیم ربطی به این موضوع نداره ها

دوستم که افسردگی داشت یادتونه اینجا بهش میگم ایدا،یادتونه فرستادیمش شهرستان شوهرش زندان بود و... حالا شوهرش ازاد شده . این دوستم واسه یک سری کلاسها میاد خونه من و بعد دوباره میره شهرستان . خانم همسایه هم که پای ثابت شده . چند شب قبل دوستم گفت من میخوام جدا شم اما شوهرم طلاق نمیده خانم همسایه هم گفت بیا من طرح دوستی میریزم باهاش بعد تو مدرک داری دستت از نظر من کار مزخرفی بود حداقل برای دوستمن چون خصوصیاتش رو میدونم . شخصی که دچار توهم شده و بدبینی داره . بعدش خیلی راحت نمی تونه قضاوت کنه و ممکنه دردسر پیش بیاره به خانم همسایه گفتم ولش کن چیکار درای تو ... گفت نه میخوام کمکش کنم. دوستم هم گفت تو حاضر نیستی کاری واسم بکنی منم گفتم این فقط بچه بازیه و نتیجه نم یگیرین . دوستم همیشه مدعی بود شوهرش خیلی اذیتش کرده . منم حق میدادم با شناختی که از شوهرش و خانوادش داشتم ...

در هر صورت خانم همسایه طرح دوستی ریخت و قرار گذاشت و رفت ولی دوست ما از اونجایی کههنوز دل نکنده و به نظر من کلا نمی دونه چیکار کنه تو همون بازه به همسرش زنگ میزنه و میگه که تو باید مهریه بدی طلاق بدی از این چرت و پرت ها خوب اون بنده خدااقا هم که گوشهاش دراز نیست دیگه یک جورهایی شک میکنه که این از طرف زنش هست و خانم همسایه هم منکر که تو اعتماد نداشتی بیخود سر قرار اومدی کلا منکر میشه ولی ماجرا به اینجا ختم نمیشه و خوب همسر اون میخواسته خانم همسایه رو تعقیب کنه که این هم با کلی پلیس بازی پیچونده ...دیشب اومد خونه ما قاطی کرد که ای بابا چرا این ایدا اینکارها رو میکنه و... مگه من عاشق چشم ابروی شوهر اونم و....

اما بشنوید از دوست من که چون رفته بود تلفنی با خانم همسایه صحبت کرد اولین حرفی که زد گفت شوهر من خودش شک کرده بود لابد تو تابلو بودی و.....

دیگه حسابی اعصاب همه به هم ریخت ... من که دیگه ترجیح دادم کلا به هیچ کدومشون نه فکر کنم نه حرف بزنم نه خودم درگیر کنم .

زندگی من خلاصه میشه تو خودم و سنجد . من اشتباه کردم دل سوزوندم واسه کسی که حتی قدر نمی دونه . کسی که لحن حرف زدنش بلد نیست و در مقابل لطف دیگران اینقدر پررو برمیگرده میگه خود اون خانم دلش میخواد با همه باشه . .حرف هاش عوض میکنه و راحت دروغ میگه . تا هفته پیش یک چیز دیگه گفته و الان برای دفاع خودش حرف عوض میکنه .

من تو بدترین شرایطم نتونستم حق رو ناحق کنم .

از خودم ناراحتم از خودم دلگیر بابت تمام بی احترامی که خودم به جون خریدم از خودم ناراحتم بابت سکوت بیخودی که هرروز میکنم و درست نمیشم. میخوام سر خودم داد بکشم شاید اروم شم ولی فایده نداره که نداره ....

همه چیز قاطی شده افسردگی گرفتم و یک جایی از زندگیم بغض دارم . به مسئله دوستم ربط نداره . یعنی داره ولی نه اونقدر زیاد . شاید 20 درصد بقیش ناراحتی های خودم هست و ..مسائلی که روز به روز پیش میاد سختی هایی که امید داشتم تا پایان سال تمام بشه والان داره پایان سال میشه و من هنوز مشکلاتم پابرجاست . دلم به کرامت خدا خوش هست

خدایا دستهام به سمت تو درازه و تو میدونی که سکوتم واسه رضایتم نیست برای بغض سنگین دلم هست . خدایا من امید دارم به تو تویی که همیشه کمکم کردی همیشه راهنمام بودی و هستی . خدایا ممنونم ازت و میخوام مثل همیشه خودت نگه دار من و سنجد باشی

نظرات 3 + ارسال نظر
اذر دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 12:59 http://azar1394.blogfa.com/

حالتو میفهمم

ممنونم . همین که درک میکنه عالیه

همطاف یلنیز یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 18:13 https://www.instagram.com/hamtaf.yalniz/

سلام سلام
الا بذکرالله تطمئن القلوب
آرام باش

سلام . توکل به خدا دارم . خودش ارامم کنه

غریبه یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 14:14

معامله با خدا هیچوقت ضرر نداره
خدایا تو جای همه چیز را پر می کند
ولی هیچ چیزی جا خدا را نمی تواند بگیرد
من نمی توانم کسی را به دوستی بگیرم که راحت می تواند یا غریبه ها چه با نقشه و چه بی نقشه ارتباط پیدا کند
حواست باشه که تهران آدم های رنگ وا رنگ خیلی داره
دوستی ها باید در حد خود آدم باشد یعنی دوستی بین یک آدم کم سواد با یک نفر تحصیل کرده هیچ بار مثبتی برای آدم ندارد

توکل به خدا دارم که خودش حمایتم کنه ...
تهران شهر بدیه تو روابط تو رفت و امد... سعی میکنم حواسم بیشتر جمع باشه و ممنون از راهنماییتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.