این روزهای من


این روزها که دارممرور میکنم خاطرات گذشته ام رو تو تموم نوشتن ها اشک میریزم و بغض دارم یک بغض سنگین... گاهی هم بغضم میشکنه ... و با خودم میگم چرا ...

مرور این خاطرات یک جورهایی تو تصمیماتم متزازلم میکنه . اینکه برم بندر و به اون مرد بگم چراباهام اینکارهارو کرد. با خودم میگم چه فایده ولش کن چرا بری؟ چی بگی بهش... اصلا لیاقت داره اینهمه صبوری و نجابت تو رو ...؟؟؟؟؟؟

با اصرار دوستم و اینکه میخواستم قیافم عوض بشه رفتم هاشور کردم وای هنوز ابروها و چشم هام داره میسوزه . هنوز درد دارم دوروزه اینکا ر کردم اما نگار بیست روزه دارم درد میکشم . هنوز مشکلات مادی حل نشده و بغض دارم از این شرکت مبلغی گرفتم این جا که جدید اومدم ولی خوب همون به هزینه های جاری و یکم بدهیها گذشت . مهد سنجدک مونده بود ،اجاره خونه و... هزینه های مازاد . البته یکم خالی شدم ولی باید تلاش کنم هنوز کلی بدهی دارم چک دانشگاه و... همه چیز مونده همه چیز بههم ریخته . به اسمون نگاه میکنم خداای من بارها کرامت تو رودیدم بارها کرامت کردی در حق من و بارها محبتت برام بوده و هست خدایا خودت بهفریادم برس خدای مهربونم خودت کمکم کن ......

خدایا دست دعا برداشتم به سوی تو خودت یاریگرمن باش.

برای عید بلیط پیدا نکردم از دوستان و همکاراتن قدیم که اونم اومده تهران ساکن شده . زنگ زد بلیط چیکار کردی گفتم هیچی هنوز گفت ماداریم میریم مشهد . خواستی بیای بیا ماشین ما خالیه ... اولش جدی نگرفتم اما دیشب مجدد اومدند خونمون و گفتند بی تو نمیریم تعارف نکن . احتمالا با اونها برم .خدا خیرشون بده کلی هزینم پایین میاد ...سنجدک کلی خوشحاله که چند روز دیگه میخواد بره پیش باباجونش و عزیزش منم خوشحال نیستم حوصله ندارم .الان زنگ زدند باید جلسه بمونم . سنجد مهد میام میگم

نظرات 4 + ارسال نظر
دانش جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 00:10

سلام
اینا که نوشتی رو خودت باور میکنی؟!
یه دور دیگه بخون...یه دختر دانشجوی دکترا..شغل ودرامد عالی...این خوانواده وشوهر وزندگی...خداییش خودت باور میکنی؟!

سلام ، برای کسی که شرایطش معمولی باشه نه . ولی فشار روحی روانی که بهم اومده بود و بعد...من معتقد به بسیاری ایین ها بودم همون صبوری و ساختن و سوختن ... دیگه یک جایی تحملم تموم شد همین .... باورش سخته ادم تحصیل کرده هم برفنا بره ؟؟؟؟

S...H...R چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 21:56 http://maloosak.69.mu

چ عنوان قشنگی داره وبتون آخه من سحررر هستم،
وبتون 20 به منم سر بزنید کلبه خرابه ما رو مزین کنید...
5168

وب من زندگی خودم عزیزم . چشم

غریبه چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 17:47

از نوشته هات فهمید راهی همان بهمن است
احتمالا اسم پسرت هم باید علی باشد

بهمن ؟ نه راهی همسر من بوده . نه اسم پسرم رو نگذاشتند علی بزارم من دوست داشتم که علی بزارم به خاطر خوابی که دیدم ولی نشد

Lady چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 14:57 http://writtenbylady.blogsky.com

بری بندر به کدوم مرد چیو بگی ؟ منظورت راهی هست؟

اره عزیزم . راهی رفته بندر الان اونجاست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.