زیر بارون میرم و...


دیروز تهران بارونی بود بارونی بارونی ... یک بارون تند و بی محابا تو همون از شرکت زدم بیرون این روزها دارم خودم رو می سازم یک خود نو... من تنها خودم رو می سازم غصه هام رو تمو کردم زندگی رو شروع کردم عجله ای ندارم باید از نو ساخته بشه این دنیای قشنگ من . تو بارون دیروز هندفری گذاشتم و دیدم زیر بارونم زیر بارون تند بهاری دیدم تموم صورتم خیس بود بارون و اشک من قاطی شده بود .. از خودم پرسیدم چند ساله اینجوری به بارون نزدی ؟ را همیشه ترسیدی از بارون ؟ چرا همیشه نستی تو ماشین . چتر گرفتی تا خیس نشی کجای دنیا برات سنگین بود اشک هام میومد عینکم برداشته بودم من بودم و بارون تو خیابون ولی عصر مثل موش ای کشیده داشتم رو به بالا میرفتم تمام زندگیم جلوی چشم هام بود من کجای این زندگی گیر کردم .مگه م یگن مرگ حقه چرا این حق بودن برای مادرم من رو اینقدر درمانده کرد ؟ یعنی هنوز بزرگ نشدم الان که یک مادرم یک مادر که دیگه بچه ای تکیه گاهش من هستم و بس و منم توکلم به خداست ....

خدایا کجای این قصه گم شده کجای دونه های تسبیح زندگیم کامل نیست تا من ذکر رهایی بخونم . کجای قلبم گیر کرده .... کدوم لحظه تموم نشده برام کدوم لذت کدوم درد کدوم غصه منو دنبال خودش میبره تا بی نهایت ......

کجای قصه من مونده باز دفترش چرا بسته نمیشه .... دفتر زندگیم از ده سال پیش که زیر بارون نرفتم نم نخورده و باز مونده زیر کدوم درخت تو بارون دفترم رو جا گذاشتم ؟ کجا دلم رو گذاشتم کجا گمش کردم که دیگه پیداش نم یکنم ......من اینجا زیر بارون تو 32 سالگی چه حرفهای نگفته مونده برام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خیلی حرفها م نیادم رفته هستم یادم رفته بودم یادم رفته بود جوونی کردن هام رو من خودم رو بخشیدم بابت تمام بدیها در حق خودم .. بابت بغض هایی که از ترس ضعیف بودن نشکستم تمام گریههایی که مهمون بالشت من شد دیروز تو بارون خیابون من خودم رو بخشیدم ...

خودم رو بخشیدم برای ضعفی که تو رفتن مادرم داشتم برای ضعفی که هنوز نتونسته بودم برای خودم حل کنم خودم رو بخشیدم

من خودم رو بخشیدم بابات انتخاب اشتباهم بابت سکوتم و توهین به شخصیتم ..من خودم رو بخشیدم بابت سکوتی که من رو به قعر بی اعتمادی به خودم برد

من خودم رو بخشیدم بابت سکوتم در مقابل تمام توهین دیگران خانواده و......

من خودمرو بخشیدم دیگه تموم شد حس گناهان  دیگه تموم شد من از خودم دیگه طلبکار نیستم من بدهکارم نیستم من تمومش کردم روزهای سختم رو

بارون دیروز شست و من رو برد به تمام روزهای ازادی  وازادگی من دیروز زیر بارون تموم چیزهایی که باید شسته میشد شسته شد و مننشستم و به اینده ای روشن . من دیروز سانیا رو بخشیدم

خونه رفتم موش اب کشیده سنجد باز یمیکرد حس خیس بودن رو دوست داشتم ولی بیشتر از اون ممکن بود سرما بخورم دوش گرفتم و یک چای داغ بعد نشستم و سکوت کردم تو بخار چای گم شدم ...من عاشقی هام رو کردم ....من زیر بارون عاشق شدم عاشق خودم و زندگی زیبای خودم . عاشق این شدم که حمایت خدایی رو دارم که همیشه باهام مهربون هست ... دیشب من تماس ادمهای ازار دهنده رو قطع کردم و گذاشتم که فکر کنند من کار دارم .مهمون دعوت کردم بری پنج شنبه لیست نوشتم و غذاهام انتخاب کردم اخر شب همه جارو مرتب کردم وخوابیدم امروز صبح من متولد شده بودم از دریچه ای نو...

نظرات 8 + ارسال نظر
... پنج‌شنبه 26 فروردین 1395 ساعت 02:05

راستی یادم رفت بگم
ساعت 2 نصفه شبه، ببین چجوری منو کشوندی پای وبت هااا
دارم بیهوش می شم از خواب

خدا کچلت نکنه دختر !

حالا چی میخواستی بگی که یادت رفت بگی اون موقع شب خوب

... پنج‌شنبه 26 فروردین 1395 ساعت 02:03

اینقدره من از بارون بدم میاد که حد نداره
چه معنی میده آدم خورد خورد خیس شه
باز اگه یهویی و کل باشه دیگه آب از سر گذشته
اما خورد خورد و مخصوصا نمه نمه خیلی رو اعصاب من یکیه

پیشنهاد می کنم هوا که بارونی میشه سعی کنی دونه های بارون رو که از روی هوا داره میاد پایین هدف بگیری و بخوری (مثله خوراکی هایی که میندازی هوا و می خوری)
خیلی حال میده
البته سعی کن دور از چشم بقیه باشه که چشم نخوری



یه سوال خصوصی داشتم
خانم فال گیر توی فالت ندیده بود که مثلا کلی پول قلمبه به من بدی ؟!
اگه نه که بدون باقی پیش بینی هاشم کشکه
از ما گفتن بود

چرا بارون خوبه که ...اونجوری دیگه میشه چالش که یهو اب بریزه تو سرت... دونه بارون بخورم ....
چرا اتفاقا گفت حتما باید یک پول قلمبه به شما بدم وگرنه هیچی درست در نمیاد

اعظم46 چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 21:03

خوبه خودت رو بخشیدی وبا خودت آشتی کردی این یعنی یه وجدان آروم -یه شروع جدید با سنجد کوچولوت-یه دوری از بیماری های جسمی وروحی

اره خیلی خوب بود ، اروم شدم تمام روحیه بدم رو ریختم بیرون

بنفشه چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 17:50

خدا را شکر عزیزم خیلی برات خوشحال شدم

مرسی عزیزم ممنونم . واقعا خدارو شکر

دل آرام چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 15:14

بسایر عالی. اون چایی بعد از دوش و بارون حسابی چسبید. درسته؟
شاد باشی

اره اون چایی خیلی عالی بود... حسابی لذت بردم ممنونم

فروهر چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 14:42

تولدت مبارک

ادامه بده ازین دست افکار و حرفها رو ...بیشک موفقی

مرسی ..فکر کنم از تولد شناسنامه ای من مهم تره
حتما

غریبه چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 13:20

سلام
چه حس خوبی قدم زدن در زیر شر شر بارون بهت داده
بینش مثبت بهترین اش هست
آدم خودش خودش را می تواند بسازد باید به خودت مرتب تلقین کنی و زیبایی های زندگی را فقط به خودت یاد آوری کنی
خداوند پشتبانت باشد

سلام . مرسی . ممنونم ..خیلی انرژی مثبت بود برای من انگار شارژ شدم

پــرویــز ستــوده چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 09:36 http://www.binazirha.blogsky.com

خوبه ، بارونو میگم خیلی خوبه
منم هر وقت بارون میاد دوست دارم زیر بارو باشم خیلی حال و هوای خاصی داره خیلی با صفاست

بله حس قشنگیه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.