بچه دومم کجا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رفتیم واسه روز معلم گل بگیریم سنجد امروز ببره واسه مربیش

مامان تو دوست نداری دوتا بچه داشته باشی؟

سکوت معنا دار من . خدایا چه جور بپیچونمش ؟ خوب نه مامان جان من میخوام یک عشق داشته باشم ونم سنجدمه .

چرا مامانم؟ مگه بده دوتا سنجد داشته باشی ؟

نه عزیزم بد نیست ولی من توان ندارم دوتا سنجد داشته باشم . چرا مامان... داره؟

مامان جان مامان ... سرکار نمیره .

خوب تو هم نرو ؟

ازکجا پول بیاریم بریم ذا بخریم ؟

مامان .... از کجا پول میاره ما هم مثل اونها

اینجا دیگه دهنم بستم . دستش گرفتم بیا بریم ..... جواب سنجد رو میخوام بدم ....لطفا نگین بهش واقعیت رو بگم . سنجد من خیلی کوچولویه واسه گفتن حقیقت ....

دیروز فهمیدم یک دوستم بچه پدر مادرش نیست . حدس زدهبودم قبلا میخواستم خودش اعتراف کنه . دوست نداشتم من دخالت کنم یا فکر کنه فضولم . وقتی گفت سرش پایین انداخت گفتم چرا سرت پایین ؟ سرتو بالا بگیر . مهم اینه این زن و مرد مثل بچه خودشون دنیا رو به پات ریختند . گفت شاید یک روز سنجد فکر کنه تو هم از سرراه اوردیش گفتم برگه زایمان ،بیمارستان، شباهت من و سنجد و.... نمیذاره همچین فکری کنم .

نمی دونم به سنجد چی بگم دروغ نمیخوام بگم ..ولی حرفی از اون مرد هم نمیخوام بزنم چون لیاقت داشتن سنجد رو نداره .. تا اخر هفته ازتون میخوام نظر بدین . بعدش انتخاب میکنم راه رو ..

پیش مشاور رفتم هم مشاور زن هم مرد .....

راهنماییم کنید . چندین باره سنجد بحث بچه دوم میکشه وسط و گاها بابای من کو؟ وقتی میگم بابات باباجونه ..میگه اره باشه ولی دیگه تو نگو بهش بابا .....

حلقه گمشده ای بگین تا من به سنجد بگن همه زندگیم تو این وب هست راهنمایی کنید .....

مدیر مهدش پیام داده سنجد تو کلاس گفته مامانم سرکار میره بچه دوم نمیاره .... دوستش گفته مامان منم سرکار میره اما نی نی تو دلش داره ....

میگه چی بگم به سنجد گفتم بگو مامانت چند ورزه مریضه بذار خوب بشه شاید بچه دوم اورد و.....

چه کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الان برم بچه دوم بخرم ؟ بگم لک لک بیاره ؟   

نظرات 15 + ارسال نظر
نازلی جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 15:32 http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

گفتن حقیقیت اونم در اینمورد خیلی سخته
اما به نظر من ذهن بچه با داستان سرایی پر نکن
نیاز نیست حقیقت با همه تلخیش محکم کوببوند تو روح یه بچه کوچیک یا طلاق براش معنی کرد
بهترین راه به نظرم مشاوره و اینکه اون دقیقا بعد شناخت روحیه سنجد و رایط زندگی و نوع رابطه تو و اون کوچولو بگه با چه جمله ها و چه بیانی و اصلا چه نوع گفتنی باید بهش بگی
مطمئنا هرجور باشه اسیب میبینه اما باید راهی باشه که کمترین اسیب داشته باشه
داستان سرایی شاید یکسال بتونه ذهنش /اروم کنه بعد سوالها رنگ دیگه ای به خودش میگیره و این وسط تو هی مجبوری باز داستان بگی
درست مثل وقتی ادم دروغ میگه و بعدش مجبوره برای پوشوندن دروغش باز دروغهای دیگه سرهم کنه
در مورد تک فرزندی من که شدیدا مخالفم و اینو تو نزدیکهامونم دیدم
الان ببین نه دختر عمو و نه خاله و دایی و .. چندان به دردت نمیخورن چه برسه به نسل بعد کهع مطمئنا روابط کمرنگ تره
هیچ چیز و هیچکس جای خانواده و خواهر برادر نمیگیره حتی اگر بد باشن

رفتم پیش مشاور ولی مشاور میگه باید خودت باهاش در ارتباط باشی و از طریق زبان کدکانه باهاش حرف بزنی یکم زبان کودکانش سخته... توجیحش اونم بچه تیزی مثل سنجد ...
تک فرزندی الان رواج پیدا کرده حالا متاسفانه یک سری اسیب هایی داره یک سری هم خوب خوبیها داره حداقل هزینه هاش
من خواهر برادر دارم ولی به هیچ دردم نخوردند

هوپ... چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 14:44 http://be-brave.blog.ir

ای بابا ، من با نظر دوستانی که گفتن بگو خیلی از خانواده ها تک فرزندن موافقم ، بچه قانع میشه ، ولی بعدا مطمئنا یه بچه توی دامنت میذاره با بابای جدید :)

در مورد پدرش .... خیلی سخته .... من مخم قد نمیده ، بهترین راه مشورت با مشاور و به کار بردن راهکارهاشه

خودم هم موافقم با وجود تک فرزندی خانواده ها . این بچه که من دیدم حتما یک بچه میزاره تو دامن من ...
میخوام با داستان براش بسازم

دل آرام چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 09:24

سانیا جان سنجد هیچ وقت باباشو ندیده؟
باباشو کلا نمی تونی حذف کنی. می تونی؟ چه ایرادی داره بگی بابات نمی تونست با ما زندگی کنه. رفت.
به نظر من حتما برم پیش مشاور. چون مسئله ای نیست که من بدون علم بتونم جواب درستی بهش بدم. هر جوابی عواقبی داره.

نه عزیزم ندیده باباش . حذف باباش؟ اخه اون اصلا وجود نداره و نمی خوادش مشاور میگفت که بهتره بگی ولی بعد زا این صحبت های اخیر مشاور میگه نه براش داستانی بگو . یک جور که کمبودش حس نشه

اعظم46 دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 16:10

به نظرم در غالب یه داستان کودکانه از نوع حیوانات ویا هرچی ..بگو بعضی باباها جدا زندگی می کنن بعضی یه خانواده ی جدید درست می کنن بعضی راهشون دوره وبه دیدن بچه هاشون نمی آن بعضی باباها پیش خدا می رن....

اره این تصمیم درستیه باید کم کم جا بندازم براش همه چیز رو تو قالب کودکانه البته . چقدر سخته واقعا

فروهر دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 16:08

عشق من این سنجد اخرشم یروز خودش شوهرت میده حالا ببین... پدر من دراومد از دست این وبت ک نمیشه کامنت خصوصی گذاشت...نمیدونم چ کنم..میترسم بی حواسی کنی تایید کنی

منم فکر کنم این بچه اخرش شوهرم بده و بعدشم تازه یک نی نی بذاره تو دامن من والا ...
بالای کامنت بزن خصوصی من تاییدش نم یکنم عزیزم

نوشی دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 15:01

سانیای عزیز و مهربونم
من واقعا درکت میکنم که تو چه شرایط سختی گیرکردی و حستو به عنوان یه مادر که خودم هم دختری تقریبا هم سن سنجد تو داره میفهمم ولی واقعیت اینکه با وجودی که تو میخوای پسرت هرچی دیرتر با واژه طلاق روبرو بشه ولی بنظر من هرچی سنش بزرگتر بشه کار سختر میشه چون بهرحال این جزئی از واقعیت زندگیش هست و نمیشه کتمانش کرد .
عزیزدلم ببین اگه الان نگی بعدا ممکنه مشکلات زیر برات پیش بیاد :
1- سال دیگه کاملا مفهوم پدر و پدربزرگ براش معنی پیدا میکنه پس تو باید یه پدر واقعی بهش معرفی کنی تازه اونوقت میفهمه که تا حالاش هم بهش دروغ گفتی و اعتمادش کم میشه و ازت جواب میخواد .
2- اگه بزرگتر باشه و پدرش رو بشناسه شاید متهمت کنه به اینکه تو اونو از پدرش جدا کردی و بهش دروغ گفتی که اونو نبینه . تازه راه روبرای پدرش باز گذاشتی که بعدها از اینکه تورو ازش دور کردی داستانهای تخیلی براش بسازه .
3- بدترین حالتش اینه که اون نه یه پدر واقعی اون موقع داره و نه دیگه به تو اعتماد کامل رو داره و همش این حسو داره که تو میخوای بپیچونیش .

اما اگه الان به کمک یه مشاور خوب داستان رو تا حدی براش توضیح بدی درسته اولش ممکنه جا بخوره و اینکه تا مدتی سوال پیچت کنه ولی حداقل حسنش اینه که تو یه مادر صادق هستی .
میدونم سانیا جون این اون جوابی نیست که دلت میخواد بشنوی ولی حقیقتا ما با نسلی روبرو هستیم که خیلی باید باهاشون محتاطانه جلو بریم .

انشالا که خدا مثل همیشه بهترین راه رو نشونت بده .

سلام عزیزم. ممنون از همدردیت . من بهش دروغ نگفتم گفتم بابا جون باباته ولی یک جورهایی تو دو دلی گذاشتمش ...میدونی نمیخوام یک چیزی بگم که بعدش پشیمون شم از گفته هام میخوام نه دروغ بگم و نه حقیقت رو حداقل الان نه بعدها چرا .....باید اعتماد سازی کنم براش بهترین راهه
مشاور نظرش اینه با داستان و قصه گویی سوقش بده سمت اینکه گاه یبعضی پدرها میرند و دیگه پیداشون نمیشه

الهه دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 14:55 http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

سلام عزیزم ،
به نظرم بگو همه چی رو اما نه در مورد پدرش
در مورد شرایط و تنهاییت و اینکه نمی تونی بچه بیاری و

الهی بمیرم واسه بچه
الهی بمیرم واسه تو

سلام عزیزم ...نمیخوام بهش دروغ بگم میخوام در عین واقعیت گویی ساده کنم .براش اون پدر نمیخوادش بزرگترین مشکل من اینه

فریبا دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 14:46 http://berketanhaiman.blogfa.com

ببینید یه واقعیتی هست که هر چند تلخه اما هست بخواین نخواین اون اسیبی که در موردش حرف میزنید وجود داره شما نمی تونید جلوشو بگیرید فقط می تونید کمش کنید همونطور که خودتون گفتید سنجد بچه باهوشیه پس فرق پدر و پدر بزرگ رو می فهمه و کاملا متوجه دروغ شما هست بهش حقیقت رو تا جایی که برای بچه قابل هضم باشه بگید بعدش هم الان طلاق تو جامعه ما خیلی زیاده و حتما تو اطرافش سنجد بچه هایی که با یکی از والدین زندگی می کنند دیده این واژه طلاق رو ازش یه هیولا نسازید بذارید فکر کنه یه مسئله عادیه و برای هر پدر مادری ممکنه پیش بیاد با این قصه که بابابزرگ باباته حداکثر یکسال دیگه می تونید قانعش کنید تا تونستید با پرت کردن حواسش و پیش کشیدن حرفای دیگه ذهنشو از این موضوع دور کنید اما دروغ نگید چون خیلی زود شما رو بخاطرش سرزنش می کنه امیدوارم در این مورد هم مثل همیشه لطف خدا شامل حالتون بشه و بهترین تصمیم رو بگیرید

نه نمیخوام هیولا بسازم میخوام واقعیت رو با دلایلی بگم که سنجد اذیت نشه . و بزرگترین مشکل من اینه پدرش نمیخوادش اصلا . این روحیش رو ازار میده

آقای پدر دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 10:12 http://daddyon.blog.ir

میدونم گفتی که نگیم ولی من میگم، درباره پدرش باید حقیقت بگی. بگی که داره ولی با شما زندگی نمیکنه. اینکه فکر کنه نداره، تاثیر منفی بیشتری داره. از ما گفتن. به علاوه در بزرگسالی خرتو نمیگیره که چرا بهش راستشو نگفتی. ما فکر میکنیم بعده ها که بچمون یزرگ شد، بهش راستشو میگیم اما حقیقتش تاثیر شوک ناگهانی اون اعتراف به مراتب شدیدتره.
اما درباره بچه، فقط باید بهش بگی که بچه ات خود سنجده و نمیخوای بچه دیگه ای داشته باشی. الکی برای بچه داستانای پیچیده و تخیلی تعریف نکن. البته میتونی پرتش کنی به اینده. یعنی مثلا بگی چندسال دیگه سنجد رفت مدرسه، بچه میاری. نگران نباش تا اون موقع روزارو نمیشماره، اصلا یادش نمیره

خوب ماجرای پدرش رو میدونید؟ اگه من بگم بچم کنجکاو بشه چیکار کنم ؟ بچم اسیب ببینه چی؟ اومد و من گفتم پدری هست . نمیگه کجاست؟ چرا نریم پیشش؟ چرا نمیاد؟ اگه بدونه نمیخوادش بدتر نیست؟ اگه بدونه اون مرد دنبال زندگیش رفته و لق این بچه کرده چقدر باید اسیب ببینه؟
باید توجیحش کنم بچه دیگه ای نمیخوام ولی گفتن پدر و معرفیش فقط ازار میده هم من رو هم سنجد رو

... دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 01:42

الان حسابی خوابم !(ساعت حدوده 2 شبه)

به نظرم بگو بابا مسافرته دوره !
هم بچه باور می کنه
هم بعد ها می تونی بزرگ تر شد تا حدودی از واقعیت رو بهش بگی

خوب کو عکسش؟ کو خودش ؟ چرا زنگ نمی زنه ؟ چرا نمیاد یک بار از سفر .
سنجد فوق العاده باهوش و البته تیزه تو خیلی مسائل

فریبا یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 22:53 http://berketanhaiman.blogfa.com

به نظرم نصفی از حقیقت رو بگید مثلا بگید بابا داره اما جدا شدید و باباش یه جای دوره اینجوری بهش دروغ هم نگفتید هر چقدر هم پدرش ادم بدی باشه به نظرم نباید بهش بگید بده چون تاثیر منفی داره به نظرم اگر روزی خواست عکس باباشو ببینه هم بهش نشون بدید. نترسید اتفاقی نمیوفته به نظرم تاثیر منفی دروغ بعد از فهمیدن خیلی بیشتر از فهمیدن حقیقته من کم تجربه هستم در این مسائل ولی این نظر من بود

جدا شدن و اینکه بهش بگم تو روحیش تاثیر منفی میزاره . جای دور رو باید مشخص کنم چقدر دور سنجد به این راحتیها قانع نمیشه الانم که من میپیچونمش میبینم میفهمه پیچونده شده میفهمه یک جای کار میلنگه نمیخوام دروغ بگم اما حقیقت جداشدن هنوز برای مفهومش و اینکه سنجد بخواد باهاش مقابله کنه سنگینه

الی یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 22:16 http://elhamsculptor.blogsky.com/

فرصت نکردم همه وبلاگت رو بخونم اما بالاخره مجبور میشی راستش رو بگی
حتی اگر خیلی بچه باشه بهتر از دروغه

من نمی خوام دروغ بگم. ولی گفتن حقیقت ازارش میده من نمیخوام واژه طلاق به این راحتیها براش مفهوم پیدا کنه

غریبه یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 18:15

خوب بالاخره در خانواده تان تک فرزند باید باشد
آنرا مثل بزن
خب بچه ها که وارد اجتماع می شن کم کم نبود ها را ملتفت می شن
اینجاست که مشاور باید به کمک آدم بیاید

تک فرزند هست داریم تو اطرافیان ...ولی گیرش داره میره سمت پدر ..
میخواد از دهنم بشنوه چون اونها پدر دارند . دیروز از من میپرسه بابا بزرگم کیه وقتی میگم بابا جون . میگه بابا جون بابام هست بابابزرگم رو گفتم ؟!!!!! قانعش کردم بابا بزرگ میتونه بابا هم باشه

مداد یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 17:02

عزیزم این که بدتر مدیرش بهش قول بچه دوم بده. بچه ها دست بر نمیدارن و بعد بهت میگه بدقول!
بنظرم بهش بگو خدا به بعضی آدم ها یک بچه میده به بعضی دوتا یا بیشتر..بگو به بعضی های هم اصلا بچه نمیده...بگو دست خود آدم ها نیست و به اراده خداونده...اینطوری راست گفتی واقعا

اره باید دنبال یک داستان بگردم یک داستان که بشه همه رو توجیح کرد توش و ملکه ذهنش بشه

مریم (تداعی آزاد) یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 16:19

خخخخخ چقد پسرت بانمکه خیلی خوردنیه :)
فک کنم از اول نباید پای شغل رو وسط میکشیدی . باید به روش خودش بپیچونیش اون میگه چرا تو دو تا بچه نمیاری تو هم باید ببریش سمت اینکه همه که دو تا بچه ندارن و از این همه خانواده تک فرزندی حرف بزنی . خب اونا هم پول دارن ولی دو تا بچه نمیارن

ممنونم این بانمک خوردنی الان با کله کوچولوش پر سواله ....
نمی دونم دیگه چیکار کنم و جوابم چی باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.