اخر هفته ام میگذرد

گفتم من شانس استراحت ندارم یکی از اقوام زنگ زده اخر هفته رو میخواد بیاد تهران قراره برند جایی میخواد شب خونه ما بمونه ...جزو کسانی هست که میخواد نظرش بهم تحمیل کنه منم تمایلی ندارم به اینکار ولی خوب چاره هم نداشتم ...بهش گفتم دیگه نباید نظراتت تحمیل کنی امیدوارم فایده داشته باشه ...

کلی دارو باید بسازم که با این حساب فعلا معلوم نیست بتونم ...کلا کار و زندگیم به هم ریخته

گفتم من خستم خستگی داره تو تنم میمونه  ...

امروز از صبح تا عصر جلسه داشتیم الان تموم شد دارم میرم خونه ....

امشب مریض دارم حال ندارم ...به مناسبت عید قول دادم به سنجد پیتزا بدم و ببرم بیرون امیدوارم بتونم وقت کنم و...

کلی نوشته دارم حرف دارم دعا کنید برام کلی کار دارم باید انجام بدم ...

عیدهمه هم مبارک

نظرات 4 + ارسال نظر
دل آرام شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 11:13

این مهمونای شهرستان خیلی سختن.
بدترش اونکه بخوان هی نظر بدن و دخالت کنن

ووی نمی دونی گاهی چقدر سخت میگیرم تا بگذره

اعظم46 جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 12:52

خدا شفا بده به همه ی بیمارا
از طرفیمریض ها اگه شفا پیدا کنن درآمد شما چی می شه:
زبان:
حالا مریضا بیان خستگیت در می آد

واقعا خدا شفا بده . بیان پیش من فقط زیبایی و پوست برسن به خودشون مگه چی میشه

غریبه پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 11:50

سلام
مثل ما کاسب ها باش وقتی طلبکار زنگ می زنه جوابش را می دیم ولی میگیم شمال هستیم
اومدیم از خجالتتون در می آییم
دروغ مصلحتی است دیگه

سلام . کاش میتونستم بگم ....اخه اینها پررو تشریف دارند میگند کلید بذار ما میایم ..چیکار تو داریم

آنا چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 20:11 http://aamiin.blogsky.com

آخ از این اقوامی که خانه بقیه را هتل دربست فرض می کنند.

دقیقا ،فکر میکنند باید هم خدمات بدی حالا هروقت دلشون میخواد بیان ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.