روزهای خوب


 

 

دیروز یکم زودتر از شرکت رفتم بیرون گفتم میخواستم یکی از دوستان عزیز رو ببینم از گروه تلگرامیمون البته قبلش کارم رو انجام دادم بالاخره مدیر عزیز یکم کنار اومد و من رو بیخیال شد از جنگ پاچه هامون....

اومدیم باایشون رفتیم بیرون دیدمشون و بعد هم سنجد و دوستم از مهد اومدند تو مسیر که بریم پیش استادم این مهد سنجد من رو دیوانه میکنه ..چون اعتمادی به هوای بهار ندارم خیلی لخت نمیفرستم بچه رو دیروز هم با درنظر گرفتن اینکه سنجد عصر قراره استادم رو ببینه صبح یک بلوز استین کوتاه تنش کردم و شلوار مهمونیش رو. از روش هم سویی شرت بهاره . بعد دوستم رفته دنبالش بچه رو با همون بلوز دادندو سوییشرت مونده مهد کودک اخه یکی نیست بگه اینقدر بی نظمی اصلا خوب نیست . تصمیم داشتم سنجد رو بذارم همین مهد بموهه سال دیگه هم ولی الان که میبینم اینکارهاشون رو واقعا دلم سیاه میشه . مربی خود سنجد فوق العاده هست. مدیرش هم عالیه هر چ یبگم کم گفتم .مربی زبانشون هم که عالیه تو پیشرفت این بچه موثره ولی این مسئولین و خدم وحشم بقیه نه .دیشب به مدیرش تو تلگرام گفتم که همچین چیزی و عذر خوایه کرد گفت حلش میکنم...

حالا بگم از استاد عزیز،مارفتیم مطبشون بنده خدا زود هم اومده بود و صحبت کردیم با هم خیلی حرف زد بن ها رو داد و کلی راهنمایی کرد گفت از یکی از استادها شنیدم که خیل یدرگیری واقعا فتخار میکنم بهت ...من تو دانشگاه حرفی از تنهایی و ... نزدم همه فکر میکنند همون ماجرای همسر تو جنوب و ...هست

ولی خوب باز هم استاد برای مادربودن و اینکه بچم چقدر سرو زبون داره و خودم خوب دارم جلو میرم . میگفت ترم پیش تعجب کردم اینقدر خوب جواب دادی چون کلاسها رو نمی اومدی ...ولی موقع امتان دیدم خوب جواب دادی تموم اون سخت  گیری نیومدن کلاس و بقیه یادم رفت ..واسههمون 20 دادم بهت . گفتم یعنی نگرفتم 20 ؟ خندید و گفت چرا ولی قرار بود عدم حضور و .. رو من 2 3نمره کم کنم دلم نیومده و....

بن ها رو گرفتم لیست کتابهایی که باید بخرم کلا هم بهم داد و تو فلش هم چندتاپی دی اف استادها و خودش ور داد  بخونم البته گفت از استادها اجازه گرفتم و برات اوردم چون آقای فلان ی استاد عزیز که چند باری سنجدک رو دیده بود و گفته سختشه خیلی دوست دارم کمکش کنم ولی از اونجایی خانم یهست که خیلی سخت میاد بگه و بیشتر همون ریکوردر و از بچهها میگره . دیگه اتساد عزیز حسابی لطف کرد و در نهایت هم گفت یک کار فلان داریم انجاممیددیم . چون تو مهندس یهم هستی خواستی با هم رو این پروژه انجام بدیم .فایل ها رو داد که من مطالعه کنم خبر بدم . اخه یکی نیست بگه استاد من رو چی دید ادم اهنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم ادمم به خدا با این همه مشغله گفتم برات تازه پروژه لقمه میگیری قول ندادم بهش البته یک چیز باحالی گفت .رو 3-4 تا از درسها روم حساب کن واسه پایان ترمت چون حضرات رو میشناسم و با این کار به اونها هم میگم ...

حالا توکل هب خدا من نه وقت دارم نه  حوصله ..

از پیش استاد اومدیم دیگه مستقیم با اون وضعیت سنجدو بارون اومیدم خونه . بعدش سنجد شام خورد و چون امروز من باید میومدم شرکت تا ظهر قرار بود پیش دوستم بمونه گفت خوابم میاد مامان من رو بخوابون .....

دیروز دوست عزیز تلگرامیمون،زحمت کشیده بود از نمایشگاه کلی کتاب کودک واسه سنجد خریده بود . سنجدک کلی ذوق کرد و گفت مامان شبی یک دونه واسم بخون ..حالا دیگه من شهرزاد قصه گو شدم قصه های اختراعی خودم رو و حالا کتابهای قصه رو....

تولد سنجد با یک هو به عقل رسیدنم من یک هو نتیجه گیریم میخوام بندازم تعطیلات وسط خرداد چون مهمونهام راحت تر بیان و از اون مهم تر اینکه تو ماه رمضون خسته نشم چون واقعا جونی نمی مونه برام .حالا باز هم باید فکر کنم ببینم چه میشه کرد ......

برنامه نمایشگاه کتاب مونده اخر هفته بریم...خدا کنه بتونیم ..

خدای من خدا یمهربونم نیمدونم چه جوریه کرامتت یانقدر قشنگه واسم این همه کمک به من عالیه خدایا ممنونم ازت به خاطر همه چیزخدایا ممنونم به خاطر سنجد به خاطر کمک های بی شائبه ات تو زندگ یمن .

خدایا ممنونم برای تن سالم من ...خدیا ممنونم که هرجا گیر میکنم یا مسئله ای پیش میاد خودت میدونی من قادر نیستم به حل چیزی و خودت با کرامت خودت حل میکنی واسم خیلی عجیبه خدای مهربونم میدونم بهترین ها رو برام در نظر داری خدای من دست یاری تو را همیشه میطلبم و همیشه ممنونتم ....

نظرات 5 + ارسال نظر
زری جمعه 24 اردیبهشت 1395 ساعت 12:31

سانیا جان اگر از مربی پسرت راضی هستی اصلا مهدش رو عوض نکن به استرس ها و دغدغه های بعدی اش نمی ارزه.
در ضمن بنظرم پسرت تو سنی هست که ازش بخواهی خودش حواسش به این کارها باشه و به اون خانم بگه که مثلا سویی شرتم جا مونده. یعنی بنظرم بهتره بجای عوض کردن مهد رو پسری کار کن. هم اون مسوول بار میاد و هم خودت از فشار انتخاب مهد جدید راحت میشی.

اره انصافا از مربی و مهدش شدیدا راضی ام ...پسرم خیلی سربه هواست به شمیگم ولی خودشم گوش به بازیه یادش میره ..اره خودم فکرمیکنم دردسر مهد جدید زیاده

مداد پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 12:12 http://medadrangiam.blogfa.com

آفرین سانیا

مرسی عزیزم افرین به شما

اعظم46 پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 12:04

ممنون

مجتبی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 11:26 http://m-z2016.blogsky.com

سلام همسر شما هم جنوب ؟ واقعیتش من هم جنوب کار میکنم بخاطر همین تا الان نتوانستم زن بگیرم ماندم چکار بکنم بنظر شما زن بگیرم مشکل پیش نمیخواد ؟ خواهشا وقت کدین جواب بدین / ممنون

سلام .همسر سابق دیگه باید گفت . چرا ؟ افرادی جنوب کار میکنند هم یمتونند ازدواج کنند ...
البته با کس یکه یا شرایط دوری رو بپذیره و یااینکه قبول کنه همراهتون بیاد در غیر اینصورت رو بومی کار کنید

دل آرام پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 11:20

خوشحالم که داره برات اتفاقای خوب خوب میفته.
سانیا دو سال تحمل کنی همه چی ردیف میشه. بعد از سختی ها گشایش هست

مرسی عزیزم توکل به خدا . من امید به خودش دارم که همه چیز درست بشه ممنونم دل اارم جونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.