من خسته ام خیلی زیاد

اخ اصلا قرار نیست من اروم باشم همش هیجان بابا خوب نیست این همه دیگه پیر شدم من

مامان دوقلوها از شهرستان اومده طفلی اینجا تنهاست و این چند روزه هم همش لطف داره و با پسرها می اومد سر میزد به سنجد ...دیگه دیروز زنگ زد سانیا عصری بیکاری منم میخواستم برم برا ی سنجد یک عدد کیف عروسکی بگیرم ببره واسه استخرش ...چون کیف قبلیش زیپش رو به فنا داده این وروجک گفتم اره بیا با هم بریم .بعد از اونجایی این دوتا دو قلو دقیقا شدن حکم سنجد برا من . خوب جوونند و شیطون و منم میدونم شیطنت هاشون رو واسشون دوتا دختر خوب نشون کرده بودم ..به مادرشون گفتم عصری که ما میریم بیرون بگم این دوتا خانم هم بیان پسرها ببینند و خوب اگه خوششون اومد که بادا مبارک و ...اگرم نه که یک اشنایی و بیرون رفتن بوده به دخترها هم گفتم البته این دخترها یکیش از نظر خودم خیلی مورد تایید بود اون یکی نه .....و استرس داشتم که نکنه اشتباه کرده باشم ..دیگه دیروز رفتم دنبال سنجد با هم رفتیم خونه یک مریض محترم داشتیم که اومدو کارش تموم شد رفت .دیگههمزمان دوقلوها و مادرشون رسیدند و این دخترها هم اومدند اون خانم مورد تایید من که مورد تایید مادر دوقلوها هم قرار گرفت البته اون یکی هم بد نبود اما پسرمون نپسندید .البته یک اشتباهی که کرد دختر مورد نظر خیل یگوشیش زنگ خور داشت و این تو اون جمع که هر دو طرف میدونستند واسطه اشنایی اصلا جالب نبود حتی بهش تذکر هم دادم که خوب نشد دیگه بعد ما رفتیم بیرون مرکز خرید پونک (بوستان)نزدیک ترین جای ممکن. اونجا خانم عدم تایید بسیار شوخ یفرمودند با این دوپسر ها و بعدم از وسط راه ول کرد رفت فک رکنم خودش فهمید مورد تایید نیست ..منم شام رو تو خونه تو فر گذاشته بودم و رفته بودیم بیرون . قرار نبود مامان دو قلوها یهو بخواد حرف بزنه که وقتی منتظر بودیم واسه از پارکینگ بیرون اومدن یهو برگشت گفت من اومده بودم یک دخت رخوب ببینم واسه پسر خدارو شکر دیدم دیگه بعد از این دست خود شما دوتابا هم اشنا بشین انشالله اکی هست . من و دوستم و دوقلوها داشتیم تو افق محو میشدیم بعد بهش میگم بابا این چه کاری بود دختره اب شد رفت تو زمین که ....

میگه نه من از این قرطی بازیها خوشم نمیاد بذا ربا هم اشنا بشند و بخوردند به هم که میریم خواستگار یو ازدواج نه هم که یک اشنایی بوده دیگه ...واقعا پیشنهاد خوبی بود اومدیم خونه و شام خوردندو دختر رو رسوندیم خونشون و بعد اومدیم و تا دیر وقت خونه ما بودند....منم خسته و ژولی پولی دیگه بیهوش میشدم البته سنجدک عزیز...خوابید ولی من نه ....صبح هم سنجدک پیش دوستم موند و من اومدم سرکار امروز باز 5 شنبه کاری منه .ولی الان من خیلی خستم حتی صدام گرفته و دیگه نا ندارم چشمهام هم باز نمیشه ...صبح قشنگ دستهام از پاهام دراز تر بود....

پی نوشت :

رفتم تو کار خیر عجیب هرکی زن میخواد یا شوهر میاد پیش من بالاخره شما هم میخواهین در خدمتم ...

کیف سنجدک خریداری شد و تحویل گردید کلی هم خوشحال شد . چون تم تولدش همون عروسکک زرد مسخره به نظر من بااونعینک مسخره ترش هست(مینیون) کیف هم همون خریداری شد

تازه چند مورد هم بوده تلفن یبرگردوندم سر خونه زندگیشون من نمیدونم چرا کوزه گر از کوزه شکسته اب میخوره والا..... من شوهر خودم رو نتونستم متقاعد کنم .دیروز تو راه شوهر یکی از دوستانم رو متقاعد کردم در حد لالیگا یعنی جوری رفت مرحله بعد

 مادر جنا ب مشاور مجدد تماس گرفت م بیرون بودیم درخواست داد من رو ببینه و در نهایت امر گفتند حداقل میتونید اجازه بدین من و شما باهم اشنا بشیم فارغ از هر نوع نظری نسبت به خواستگاری ...چون یخوام خودم ببینمت ...منم گفتم حقیقتش این هفته که درگیرم هفته دیگهتولد پسر جان هست انشالله هفته بعدش ایشونم استقبال کرد .... نمیدونم فهمید کوبوندم تو دیوار یا نه ...

کلینیکی که خودم میرم لیزر داره واسه موهای زائد و جای زخم ...بهم گفته بیا حالا همکاری حساب میکنم . ولی نظر متخصص پوست اینه من نمیتونم این زائده باقی مانده دست ور از بین ببرم ازش متنفرم . یک عمل مسخره که جاش مونده و رو اعصابمه ...نمیدونم شاید امتحانی چند جلسه رفتم ....

دیشب به سنجدک خوش گذشت خیلی بس که بغل دوقلوها بود ...اینها هم قدشون بلند فدقیقا انگار رو نردبان وایستاده بود همش هم میگفت مامان چقدر کوتاهی ....وروجک من رو سرکار میذاره ....

امروز عصر برنامه بیرون رفتن داریم اساسی یعنی من استراحت نباید بکنم البته میخواهیم بریم دنبال کارهای تولد و یکم خرید دارو چند تا سفارش دارم مونده رو دستم همین جور ....

دقت کردین خانوادم دیگه رفتن مرحله بعد ،سنجدم دیگه یادشون نمیکنه مگرهمون تماس های هفتگی که من میگیرم گوشی رو میدم به سنجد....نمیخواستم اینجور بشه ولی شد دیگه چاره ای نیست ..

اخره هفته استراحت لازمم توروخداخوابم میاد ....ولی میدونم نمیشه


نظرات 8 + ارسال نظر
غریبه شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 15:48

راجع به مادر آن روانشناس بهتر است بهش بگی من هنوز متاهل هستم
بی خود امید وار ش نکن
بگذار تصمیم عاقلانه بگیرد

میدونه من متاهلم گفتمش ...ولی نظرش زیادی اروپایی هست

دل آرام شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 09:39

خوبی؟
خستگیت در رفت؟

سلام مرسی عزیزم چی بگم خستگی ها ماندگارند فقط ا ز هفته ای به هفته دیگه منتقل میشند

اعظم46 جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 10:00

خوش به حالت معلومه دستت خوبه:پوزخندولی من هر کی رو معرفی می کنم جور نمی شه ویا آنقدر طاقچه بالا می زاره که پشیمون می شم از معرفی کیس ازدواج
حالا پسر مسر خوش اخلاق ومومن چی داری تو دست وبالت

دستم خوبه ؟ نم یدونم والا ....
نه بابا کوشوهر والا اینقدر کمه این دخترها رو هوا میزنند ..کسی طاقچه بالا گذاشت دیگه معرفی نکن ...
پسر مسر ندارم فعلا ولی چند تا دختر خوب دارم ها

عقاید مجستیک آقای دکتر پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 22:18 http://beeeauty.blogfa.com

این چرا بدون اسم تایید میکنه

نمیدونم فکر کنم خل شده جدی نگیر شما

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 22:17

اسمم رو ننوشته بودم ؟! گفت کد اشتباهه مجبور شدم بک بزنم و دوباره کد رو وارد کنم دیگه توجه نکردم
نمیدونم چی بگم ! اینکه زنگ بزنه فقط برای خراب کردن اعصاب من ، نشون میده با چه آدمی داشتم زندگی میکردم

البته نگران نباشین چون مجدد بدون اسم زدین و تایید هم شد ها
نه گاه یاعصا بخوردی ایجاد کردن شواسه این نیست واقعا هدفش این باشه واسه اینه که دل تنگه شاید ؟؟؟؟؟؟؟؟

اذر پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 13:15 http://azar1394.blogfa.com

سلام
الان دختره به کدوم از دوقلوها میرسه؟
تولد سنجد مبارک
خوش بگذرون
مادر اقای مشاور حتما سه هفته دیگه میاد
مطمئن باش

سلام ..دختره به اون قل مهربون و خوب میرسه همون قل مریضمون مرسی عزیزم ..تمام تلاشم رو میکنم ...
نم یدونم ولی فکرکنم بنده خدا رفت مرحله بعد

مداد پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 13:13

چه خوب وساطت میکنی برای ازدواج کلی ثواب میکنی انشالله از دعای بقیه کار خودت هم به بهترین شکل درست میشه...
اینقدر نگو میدونم دوباره وقت نمیکنم استراحت کنم. میدونم خستگی باز تو تنم میمونه و ....دقیقا همین ها را به خودت جذب میکنی و همیشه خسته میمونی...منفی ها رو دور کن

من تمام تلاشم رو میکنم واسه اینکه ببینم ادمهای دوروبرم خوشبخت میشند ....
اه میدونم باور کن اگه بگم نشد استراحت کنم میخندی ؟ انرژی منف یجذب نمیکنم ها فقط خستگی سوار برمن

دل آرام پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 10:08

به سلامتی ایشالا.
دوچرخه پسند کردی؟ خریدی؟

مرسی عزیزم. نه هنوز نه پسند کردم نه خرید ...امروز عصر میرم دنبال کارها و خرید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.