بدخلقی من یا اصلاح رفتار

فکر کنم ادم بداخلاقی هستم !!!!!!

نمی دونم چرا شایدم خودخواه باشم . امروز و چند روزیه که دارم به واکاوی خودم می پردازم . دیگه مثل قدیم  با لبخند گذر نمی کنم . دیگه خیلی راحت با نظرات دیگران کنار نمیام به هر قیمتی شده مبارزه میکنم رو مسائل اعتقادی و....

قبلا اصلا به کسی حرفی نمی زدم الان اشتباهاتشون رو حتما میگم . خودم از طرفی با روحیات خودم میگم لابد خودخواه شدم ولی میبینم اطرافیانم از این اخلاق من اذیت نیستند چون قبلا اونها اینجوری بودندو من فقط داشتم مراعات دیگران میکردم اما الان اینجوری نیست .

پنج شنبه با سنجد رفتیم شهرستان و خونه خواهرم رفتم و کادوی خونه نویی رو دادم بهشون چون اصلا حوصله نداشتم خودم رو درگیر حرف های یک من غاز اطرافیان کنم که چشم نداره ببینه خواهرش خونه خوب گرفته و....

درصورتی واقعا اینجوری نیست و من واسم داشتن دیگران مهم نیست اما از اونجایی که عکس العمل اطرافیان خیلی دور از ذهن نبود با رفتنم کلا دهنشون بستند . و اونجا هم تو جواب خواهرم گفتم من شب نمی مونم و اومدم یک سر بزنم و برم که در مجموع یک ساعت بیشتر نشد بعد رفتم خونه پدرم و بعدهم باغ و سنجد که خوب محیط سالم رو دوست داره . برادرم زنگ زدم و تو جواب اینکه چرا نمیای خونه ما ؟ گفتم بچه ها دعوا میکنند منم حوصله کل کل با خانمت یا اینکه بزنم تو سر بچم ندارم و اگر میخواهی ما رو ببینی بیا باغ که اون طفلک هم اومدو از رفتار من شاخ هاش داشت در میومد و گفت زن من حرفی بهت زده گفتم نه. گفت پس چر اینجوری گفتی .

منم گفتم ببین برادر من ،مشکلاتم رو دارم تنها به دوش میکشم و یکی نمیاد واسم دلبسوزونه تو تمام مشکلاتم پسرم کنارم هستو خوب طبیعتا اسیب هایی بهش میرسه وقتی میام اینجا و میام خونت دخترت خوب بچه هست . طبیعی ولی راجع به بچم نمیخوام کسی اظهار نظر کنه و اینکه خانمت بگه سنجد تو هم شیطون شدی ها؟ شلوغ میکنی یا ....بعد من مجبور بشم به پسرم بگم نکن و.... یا روحیش خراب بشه خوب چرا اینکار باید بکنم یا زن تو تصمیم میگیره اینها بچه هستندو اینقدر نیاز نیست که بخواهی بکوبونیشون . داداشم حرف من قبول کرد ولی مشخص بود که ناراحت هست از این فکر من .

از اون طرف هم خواهرم پیام داده بود واسم میوه جمع کن من واسه بچه هام لواشک درست کنم؟ منم پیام دادم تو خودت تو این شهری پا داری بیا جمع کن من با بچه کوچیک توقع نداری که همچین کاری کنم و اگر توقع داری هم کار اشتباهی میکنی ...

هیچی دیگه خواهرم هم کلا پیام نداد.

والبته یک جواب دندان شکن هنم به پدرم دادم که کلا به افق خیره شد

دیروز عصر برگشتم مشهد و خوب سنجد خسته بود خوابوندم خودم هم به کار خونه رسیدم . ایا به نظرتون خودخواه شدم ؟ ایا کارم اشتباه بود؟ نمی دونم شاید چون واقعیت ها گفتم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟.

کلا خود درگیری دارم من اساسی ها

ولی خدا رو شکر میکنم برای همه چیز برای تمام روزهای خوبی که واسم رقم میزنه برای لحظه های قشنگی که دارم . برای وجود دسته گلی مثل سنجد خدایا شکرت برای داده ها و نداده هات

نظرات 3 + ارسال نظر
اذر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 20:56

سلام
شاید به خاطر سازش و سکوت زیادی بوده که قبلا داشتی .
شاید هم دلخوری از خانوادت ولی خوب گاهی لازمه ادم حرفشو بزنه .
ولی از اون پیامی که به خواهرت دادی خندم گرفت. پا داری .....ارومتر هم میشد بگی خو

سلام . میدونی دیگه زیادی قاطی کردم . متاسفانه دیگه نمی تونم ببخشمشون . خیلی با کارهاشون اذیتم کردندو الان ادامه دار هست . مجبور بودم همونقدر خشن بگم البته خودم هم قبول دارم تند رفتم ها

فروهر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 17:11

اینطوری برای خودتون دشمن زیاد میکنید...اینطوری که با زبون تلخ حرف بزنید...در حالی که میتونید حرفهاتونو طور دیگه ایی بگید...هیچ کاری هم براشون نکنید....حرف حرف شما باشه...ولی کسی از شما نرنجه...بجاش طرف از خودش شرمنده بشه که انتظار بیجا داره

میدونی حسابی از دست ادمهای اطرافم کفری ام حسابی . واسه همون وقتی میبینم فقط دارند بهم اسیب میرسونند زیادی به هم میریزم

فروهر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 17:08

فکری که میکنی اشتباه نیست اینکه خواهرت نباید ازت توقع داشته باشه...یا توقع داری زن برادرت به بچه ت چیزی نگه...البته این دومی تا حدی درسته....!!!
ولی نه کاملا درست نیست...قرار نیست اگر بچه ایی با سختی بزرگ میشه ...هرکاری دلش خواست بکنه...بچه ست که بچه باشه...از قدیم میگن تربیت بچه عزیزتره...هرچند میدونم..سنجد بی تربیت نیست و کوچولوتر ازونه که بخواد کسی بی تربیت خطابش کنه...اما..کلا اینو ملکه ذهنت نکنی یوقت که..پس چون یه کمبودایی داره تو زندگیش برای جبرانش یواقتایی هرکاری کرد هیچی نباید چیزی بهش بگه...
البته اکثر مادر پدرها اینطورن و هرچی درباره بچه شون بگی بهشون برمیخوره...ولی از نظر روانشناسی این درست نیست
شما همه حرفهایی که به برادر و خواهر و پدرتون زدین حتی اگر درست هم باشه میتونستید دوستانه تر بگید...مثلا میتونستید به خواهرتون بگید عزیزم من بچه م شیطونی میکنه بخدا نمیتونم هم حواسم به این باشه هم به اون کار شرمندتم...و ازین بهانه ها...از قدیم میگن صد تا دوست کمه و یک دشمن زیاد ...شما مدتها ادم قربانی ایی بودید و به کار دیگران اعتراض نکردید...الان که مهارت اعتراض رو پیدا کردید دارید از یه جهات دیگ زیاده روی میکنید...که انتقام گذشته رو بگیرید...و در واقع دارید از خودتون انتقام میگیرید نه از دیگران...ادم میتونه همیشه در جهت احقاق حقش قدم برداره ولی لازمه ش این نیست که حرفهای تلخ بزنه...یجورایی انگار شما هم یادتون رفته پُستهای تدبیر رو...یادتونه که تدبیرگری به معنای این بود که برای خودمون ادمها رو نگه داریم و دوستی ایجاد کنیم در عین اینکه نزاریم حقی ازمون ضایع بشه...!!!

راجع به خانم برادرم . نه من اونجوری نیستم که از رفتار دیگران یا تنبیه به جای سنجد ناراحت بشم . وقتی میبینم خانم برادرم به این عنوان که زبون داره برمیگرده با بچم رفتار بد داره یا توبیخش میکنه واسه کار نکرده ناراحت میشم. در صورتی من سنجد پیش دوستم میذارم و دوستم هم چند باری به موقع باهاش دعوا کرده اصلا دخالتی نکردم . یا وقتی با هم بازی میکنند من کاری به کارشون ندارم ولی زن داداشم میره و میبینه تقصیر دخترش هست برمیگرده میگه تو هم شیطون شدی سنجد و خوب میبینم که بچم سریع خودش رو جمع میکنه . دعوای به موقع یا تنبیه به جا کاملا خوبه ولی اینکه دیگران از بی زبونی من و سنجد استفاده کنند ناراحتم میکنه.
با حرفت موافقم من نباید دشمن بتراشم ولی میدونی ادمها هنوز م دارند تو محیط اذیتم میکنند . با اینکه شرایطم میبینندواسه همون دیگه نمی خوام تو روی اونها بمونم . ولی قبول دارم حسابی قاط زدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.