قضاوت

قضاوت امروز رو دوست ندارم . یک قضاوت بی انصافی کردم

ماجرا از اونجایی شروع شد که پدر جان بنده تماس گرفتند که ای داد بیداد ضامن شدم و طرف پول نداده و حسابم مسدود شده و پول بنزین ماشینم هم گیر کرده .

دخترجان چه نشسته ای که بیا و کاری کن برای من . چاره ای نداشتم این دل لامصب من نمیتونه بی تفاوت باشه . روز شنبه صبح پیگیری کردم و موقت حساب پدرجان از مسدودی داومدولی یک چیزی تو گلوم گیر کرده اون هم اینه که ایا این نشانه ای از عدالت خداوند هست اینه که پدر منم به مشکل خورده و تمام اینها برای این هست که پدرم هیچ وقت نتونسته من رو درک کنه و دردی از دردهای من رو حل کنه . اونوقت میره واسه غریبه ها اینکارها رو میکنه . خدای من این قضاوتم رو دوست ندارم این حرفهام دوست ندارم به پدرم هیچی نگفتم ولی یک چیزی تو گلوم گیر کرده هنوز مونده و من.........

خدایا غریبی من رو میبینی غریبی بچم میبینی خدایا کمکم کن میدونی موندم تو هزار راه پستوی زندگی خدایا خودت کمکی بکن تو میدونی و من که چه تو سر من میگذره تو میدونی و از همه چیز خبر داری خدایا خودت یک راهی بساز من به تو امید وارم

خدای مهربون هم برای همه چیز باز هم شکر همین که امیدی داده ای به من همین که روزهای خوب میسازی خدایا شکرت و سپاس

نظرات 1 + ارسال نظر
اعظم46 شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 20:42

تونیکی کنو در دجله انداز که ایزد ذر بیابانت دهد باز

امید دارم به خدای مهربون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.