داغون تر از من............

وای که خدا ی من چقدر خسته ام بالاخره خواهرم و بچههاش دیشب بعد از اینکه از بیرون برگشتیم رفتند خونه عمه بچه ها و من راحت شدم . البته سنجدک کوچک من خورد زمین و صورت و دست و پاش حسابی خراشیده شد . این هم پایان مهمانی ما که ماجرا ها داشت . وامروز اومدم سرکار از صبح با رییسمون دعوا و درگیری داشتم دیگه ازش متنفر شدم هم رییس و هم یکی از همکارها البته این دون فر جزو افراد منفور شرکت هستند و حتما به هر طریقی شده به دیگران اسیب میزنند ولی دیگه حسابی قاطی کردم از دستشون ....

البته منم جواب دادم ولی واقعا از خدا خواستم مبه هر نحوی شده من رو از این شرایط بغرنج نجات بده شرایطی که توش گیر کردم و راه پس و پیشی ندارم .

خدایا میدونم که حواست هست به من حواست به روزهام هست معجزاتت رو دارم میبینم هر روز نمونههاش پیش چشمم میاد اما خدای مهربون من حس مسکنم کاسه صبرم داره لبریز میشه . خودت ی مشکل حل کن یا صبری بده که بیشتر از این نمی کشم ...................

خدایا چشم امید به تو دارم و بس

نظرات 8 + ارسال نظر
فروهر دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 12:26

همون خواهرت اومده خونت که بهت گفته بود براش الو بچینی؟؟؟
بهش اس دادی گفتی نه

پس باهم دوستین...فک کردم قهرین

من همون یک خواهر رو دارم. خواهر من اصولا قهر نمیکنه . کلا حرفهاش میزنه ولی بعد قهر تو کارش نیست . بله همون خواهر .
دوستی خاله خرسه شنیدی همونه ...

زرین شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 00:00 http://http//:zarrinpur.blogsky.com

انشالا بزودی همه چی همونطور میشه که خودت میخوای.
از روی سنجد جون ببوس.خدا را شکر طوریش نشده

اعظم46 جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 18:43

سلام عزیزم صبور باش ومشکلی به مشکلاتت اضافه نکن

سلام عزیزم . دارم تمرین صبوری زیاد میکنم

بهمن جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 01:33

یه موضوع دیگه ...
چرا کامنتهائی رو که توی بخش " تماس با من " وبلاگتون ارسال میشه رو توی نظرات منتشر نمیکنی ؟
نکنه بدستت نمیرسن !

راستش بلد نبودم چه جوری بیارمشون

بهمن جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 01:32

سلام سانیای عزیز و گرامی
اولن برا سنجد عزیز متاسف شدم ولی خودتونم بهتر میدونی که بچه ها تا بزرگ بشن باید زخم و زیلی بشن ! باید ... قانون طبیعته ...
پس خیلی خودتو ناراحت نکن ...
بعدشم یه جمله ی کلیشه ای میخوام بگم ولی برا شمائی که نور ایمان به خدا ، در قلبتون منوره یاداوریش خوبه ...
میگن خدا امتحانهای سختش رو برا شاگرد زرنگاش میذاره ...
در واقع به نوعی میخواد پز اون بنده هارو پیش ملائکه بده ...
خدارو چه دیدی ؟
شاید از شماهم داره امتحان میگیره اونم از اون سختاش ...
محکم باش که خدا خودش پشت و پناه بندگانشه ...

سلام عمو بهمن عزیز. ممنون منم عادت دارم به این زخم و زیلی شدن این پسرک . عمو شما لطف داری من اونقدرها هم بنده خوبی برای خدا نیستم همیشه شرمنده ام پیشش برای کم صبری هام.

کاش اقلا خواهر و پدرت یکم درک داشتن و اینقدر مشکل به مشکلاتت اضافه نمیکردن
یکم محلشون نده
رییس بد خیلی عذابه
من از بی فرهنگی رییسم در عذابم

ای خواهر اگر درک داشتند که من مشکلی نداشتم . از دست همکار و رییس بد دارم دیونه میشم

نسترن پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 22:18

سلام سانیا جان مثل همیشه میخونم ولی گاهی حرفی پیدا نمیکنم که بات بنویسم. خدا رو شکر بالاخره مهمونداری تموم شد افرین به صبر و حوصله تو دوست خوبم. الهی سنجد چرا زخمی شده عیبی نداره بچه ها بای میکنند و از این اتفاقات میوفته انشاالله خدا مثل همیشه هواتو دارهو زودتر هم از این محیط کاری بد و اعصاب خوردکن خلاص میشی. مواظب خودت و سنجدت باش

سلام عزیم . مرسی از لطفت .
اره متاسفانه سنجد زیادی بی احتیاطی میکنه .
توکل به خدا دارم

سهیلا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 15:34 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

پس از هر اتفاق تلخ چندین اتفاق شیرین می افتد
درست مثل خوردن بادامی تلخ که با حبه ای قند کامت را شیرین می کند

انشالله . امید دارم که زودتر شیرینی بیاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.