مهمونی

بالاخره مهمونی تمام شد خوب  بود همه چیز عالی بود . غذاهام خوشمزه شد و همه تعریف کردند و خوردند نوش جونشون ولی خودم خلی اذیت شدم بدو بدو زیادی داشتم واسه مهمونی . پرده اشپزخونه خریدم . و خوب دوختن به همسایه گرام افتاد از اون طرف خونه به هم ریخته مرتب شد . استادمون هم زحمت کشید و خیلی چیزهای خوب و اقتصادی یادمون داد . یکی از کارهاش هم این بود که مواد خال برداری و اورد و از قضا رو چند تا از خال های من هم گذاشت .

وقتی خال بزرگ که تو صورتم داشتم (لازم به ذکر خال من قشنگ بود و من اصراری به برداشتنش نداشتم )اما استاد گفت بذار 32 سال با خال بودی بقیش بی خال باشه . در حین عملیات گفتم استاد سرم گیج میره و چشمهام سیاهی رفت و بعد هم بیهوش شدم . چند دقیقه ای بیهوش بودم .یا اصطلاحا غش کردم ..... به همین سادگی دلیلش خال برداشتن نبود مطمئن بودم دلیلش خستگی زیاد بود خستگی مفرط با اون همه اعصاب خوردی که من دارم . به بدنم فشار اورده بود حق داشتم من حدود یک هفته هست با صبحانه ای که سر کار میخورم خودم نگهداشتم بقیش یا بیرون بودم و شب هم که اشتها ندارم چیزی بخورم پس کلا تو این مدت غذای من شده بود نون پنیر صبحانه با همکاران طبیعی هست که اینجور بشم .

خدا رو شکر میکنم بابت تمام نعمتهایی که داده به خاطر همه چیز شکرت خدایا .

همه چیز به خودت سپردم و بس تو میدونی میدونم خیر و شر ماجراها با توست میدونم همه چیز رو واسم خیر میخواهی و بس میدونم همه چیز خدا یا ممنونم .

چه جوری شکرت کنم ....

نظرات 2 + ارسال نظر

وای خوشبحالت منم دوس دارم خالامو بردارم.کاش یه روز همت کنم برم
به خودت برس تو همش در تکاپویی باید انرژی داشته باشی.اقلا چیزای مقوی بخور اگه کم میخوری

مرسی عزیزم. اره خیلی خوبه ادم روحیش عوض میشه .
من کلا کم اشتهام باید سعی کنم خودم تقویت کنم

اذر جمعه 3 مهر 1394 ساعت 22:16

غش .یعنی کاملا بیهوش:::.
خودتو نکشی دختر .به تغذیه ت برس

اره عزیزم کاملا بیهوش بیهوش ....
خیالت راحت حسابی به خودم رسیدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.