روزهای ماندن من

نمی دونم چرا من با گوشی که مینویسم یا نمیاد یا میره تو چرگ نویس ـ مطالب روز یک شنبه رو امروز تونستم بذارم ـ

روز یک شنبه با گریه سنجدک رفت مهد و منم رفتم دنبال خونه و خدا روشکر خونه پیدا شد حالا نه اونقدر امکانات فول یا ـ ـ ـ ولی خوب بد نیست خدا رو شکر ـ همین که خونه پیدا شد خودش جای شکرش باقیه ـ

دوشنبه رفتم سرکار بد نبود خوب بود و رسما از روز دوشنبه کارم رو شروع کردم اون هم تهران 

تو هفته گذشته خیلی درگیر کار بودم بخصوص که مجبورشدم 5 شنبه هم سرکار برم . و تو این مدت خوب تقریبا جا افتادم اینجا هم کارم سنگین هست و هم اینکه مدیرش یک مقدار روی بحث ساعت کار طمع داره مثلا جلسهه میزاره تو وزارت .... بعد زنگ میزنه به من که رفتم تو یک جایی واسه انجام ماموریت محوله میگه نیم ساعت دیگه اونجا باش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوب یک مقدار سرشون شلوغ هست و بالتبع نیروی جدید نمی خواد بگیره واسه همون فشار به نیروهای حاضر میاره ولی خوب ما هم با کمی غر غر انجام می دیم .

واسه خونه یک مقدار مشکل مالی داشتم واسه تهیه پول پیش و دوستی که قول داده بودند وام رو واسم جور میکنه و بهم میده نتونست و من مجبور شدم چند روزی به زمین و اسمون بزنم تا پول رو جور کنم و جای چکم پر بشه که خدا روشکر انجم شد 

تصمیم داشتم این هفته برم مشهد برای جمع و جور کردن وسایل و اسباب کشی  که دیروز مدیر محترم گفتند این هفته سرمون شلوغ هست و 4 شنبه برو که اوایل هفته هم مرخصی باشی. امروز هنوز ندیدمش ولی  دوست داشتم این هفته برم . 

اشکالی نداره بالاخره باید به شرایط کاری عادت کنم .

سنجدک هم حالش خوبه مهدش رو دوست داره البته بچم از هفته دیگه باید بره یک مهد نزدیک خونه 

ولی جالب اینجاست این مهد چون محلی هست و یک جورهایی دولتی هزینش هم کم نیست ولی اصلا دقت نداره تو نگهداری بچه ها سنجد هرروز یا لباسهاش اشتباه میشه یا وسایل و غذاش . مثلا میاد گرثیه میکنه که من شیر نداشتم حالا کلی قسم وایه بعد روز بعد مشخص میشه یکی از بچه ها شیرش رو خورده داستانی داریم .

ولی خوب واسه اینکه خیالم راحت باشه تو همین یکی دوهفته خوب بوده خدا رو شکر .

خدایا ممنونم بابت همه چیز بابت اینکه اینقدر خوبی و اینقدر لطف داری و به من کمک کردی هم تو پیدا کردن خونه هم پول و هم سکونتم همه چیز خدایا ممنونم خدای مهربونم بابت همه چیز شکر میکنم میدونم تو بهترینها رو واسم رقم زدی خدایا ممنونم 

نظرات 2 + ارسال نظر
فروهر سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 11:47

خلاصه مبارک باشه
ما که نفهمیدیم چطور شد یهو؟!!
اصلا فضولیش هم بما نیامده

ولی خب اخه همچین چیزی رو اصلا از قبل نگفته بودی هنوزم تو شک هستم

مرسی عزیزم . تو ارشیو که نوشتم تقریبا تمام ماجرا رو .....
از وقتی که تو تابستون اون اتفاق و تهدید افتاد تو فکرش بوم ولی همه چیز دست به دست هم داد تا به نتیجه برسم . الان درخدمت شما هستم .

بنفشه دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 23:20

سلام عزیزم من مدتهاست که درددلات را میخونم ولی اصلا نمیتونستم برات نظر بذارم تا امشب. ولی تمام این مدت از ته دل برات دعا کردم که بتونی از پس همه مشکلات بربیای خدا پسرت را در پناه خودش حفظ کنه امیدوارم این جابجایی برات پر از شادی باشه

سلام عزیزم. ممنون ز اینکه میخونی . میدونم که دعاهای شما دوستان عزیز واقعا کار ساز بوده وکمک بزرگی به من کرده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.