اخر هفته من

این دوروز واسه من شامل تعطیلات نشد. چون بیشتر کار کردم . روز چهارشنبه به جای خونه چند تا مریض کلینیک داشتم که با اینکه تایمم نبود رفتم و تا دیر وقتاونجا بودم بعد هم اومدم خونه . یکی از دوستانم که از شهر دیگه اومده بودند به همراه خواهرش و خونه خواهر دیگش بود قرار شد 4 شنبه برم ببینمشون و البته یک جورهایی مشتری یابی هم شد وسایلم بردم اونجا واسه یک سری کار یدی که انجام میدم . روز 5 شنبه رفتم نهار هم اونجا بودم سنجد همون دوروبر پلکید و کلی خوش گذشت بهش ولی من پدرم در اومد 6 نفر بودند کارشون تمام شد داروها ههم تجویز کردم . خواهر زاده دوستم بیماری ام اس داره قبلا بهش پیشنهاد داده بودم بیاد واسه درمان پیش خودم تا حداقل جلوی پیشرفت بیماری رو بگیرم . راضی نمیشد تا اینکه اون روزبراش یک سری دستورها نوشتم وکارها اولش باورش نمیشد . ولی بعد نیم ساعت اومده بود تو چشم هاش اشک جمع شده بود . به من گفت سانیا خانم دستم دیگه لمس نیست دستم خوب شده .. خودم هم هنگ کردم انتظار نداشتم تو یک بار انجام اینقدر خوب بشه . قرارشد بیاد پیشم و کلا درمان رو واسش شروع کنم تا هرچی خدا بخواد . من خدا نیستم ولی معتقدم هر بیماری ریشه در یک سری ناهنجاریهای روحی ما داره که باید رفع بشه و اینها با فعال کردن یک سری اعصاب هست ...

خوشحالم هم اینکه یک بیمار بهبود پیدا میکنه هم اینکه واسه منم منبع درامد حلالی میشه ...

پنج شنبه شب خسته و کوفته اومدم خونه و سنجدک شام خورد و کلی غر زد خسته بود میخواست بخوابه شامش نخورده بود به زور شام دادم و همون جا تو بغلم خواب رفت . گذاشتم سرجاش و اومدم نشستم به مطالعه دوستم که قبلا گفته بودم شوهرش زندان بود.... خونه ما بود دیدم اومد نشست کنارم گفت سانیا ... گفتم جان ... گفت چرا گریه نمی کنی؟ از اون شب حال من بده ولی تو خوبی تو خوشحالی هیچ تغییری تو رفتارت با بچت ندیدم تو کارهای خونه با روال جلو میری ...ولی یک غم بزرگ رو شونه هاته . این غم رو شونه ات میبینم  از اون طرف رفتار متعادلت میبینم . ..

تناقض هست بین این دوتا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من اگه جات بودم یک هفته سرکار نمی رفتم میرفتم شهرمون و های های گریه میکردم به همه میگفتم چقدر بدبختم ... و....

خندیدم و گفتم فرض بگیر که من گریه کردم های های  . رفتم به خانوادم گفتم ... خوب چی میشه ؟؟؟؟؟؟

خانوادم که مهم نیست واسشون چون اگه بود حداقل یک بار به شوهر من زنگ میزدند و حالش میگرفتند بابت تمام بد رفتاریهاش با من . اونا ترجیح میدهند دخالت نکنند چون به نفعشون نیست.... برم شهرم که  چی یک هزینه اضافه تو این بی پولی که دوشیفت میرم صبحها سرکارم و عصرها یا کلینیکم یا دارم دارو میسازم یا مریض میاد خونه و من واسش کار انجام میدم ..برم که چی بشه عوضش عید میرم که بچم سرو وضعش مرتب باشه وخودم هم همین طور با قیافه مرتب میرم و شاد هستم یک سفر متفرقه هم میذارم ... روحیه خودم و پسرم  عوض میشه از زندگی لذت میبرم ...

ولی غم رو شونه هام مال گول خوردنم هست . واسه محبت ندیدن بچم از یک مرد به نام پدر . واسه اینکه تو 4 سال زندگی مشترک محبتی ندیدم . همسرم برام هیچ کاری نکرد و من الان هنوزم سکوت کردم و اون مرد راحت گفته کسی تو زندگیش هست .. غم من اینه غم من اینه که بعد 3 سال برگردم تو اون زندگی حالا به هر دلیلی . میشم باز یک ادم افسرده چون میدونم راهشون چیه روششون چیه . غم من به خاطر انتخاب اشتباهمه . به خاطر اینکه سنجدکم لیاقتش داشتن پدری مهربان و خوبه نه کسی که بویی نبرده و بعد به من میگه تو سه سال من نفهمیدم تو کجا بودی و نبودی . غم شونههای من اینه . اشک چشم هام رو خیس کرد و تمام ... گفتم پاشو دختر بساطت جمع کن میخوام درس بخونم . دوستم بیشتر از من داغون بود......

جمعه از صبح بیدار شدنم شد بادارو ساختن و کارهای متفرقه خونه و شروع با شیب ملایم به سمت خونه تکونی . چند تا ایده خوب واسه عید امسال دارم چند تا تنوع که خوب پول ندارم . ببینم کدوممورد رو میشه با هزینه کمتر انجام داد و سعی کینم همونها انجام بدم . با اینکه عید نیستم ولی دوست دارم خونم تمیز باشه و مرتب میخوام تنوع باشه ..

اتاق کارم نیاز به چند قفسه داره باید بگیرم . تخت کارم نتونستم از مشهد بیارم و باید یک تخت بگیرم اینجا تا توخونه راحت کار کنم ..

خیلی کارها دارم باید بکنم . فعلا نمی خوام به چیز دیگه ای غیر از سنجد و عید و خریدش و دانشگاه وکر فکر کنم ... راحت تر بگم نمی خوام به اون مرد فکر کنم ..... قلبم درد میگیره . بعد 3 سال هنوز قلبم درد میگیره . نکته قابل توجه تا به این ساعت اون مرد خبری ازش نشده نه رضایت نامه ای ارسال کرده و نه پیامی داده و نه برگه طلاقی ..... خدای چرا راحتم نمیکنه

نظرات 3 + ارسال نظر

چون سرت اینقدر گرمه زندگیه وقتی واسه فکر کردن به مشکلت با اون مرد پیدا نمیکنی اگه بیکار تو خونه نشسته بودی داغون میشدی.اینم خودش نعمتیه

اره اینم حرفیه ها.... چون سرگرمم فرصت ندارم فکر کنم ولی من کلا زیادی خودم رو درگیر مشکلات نمی کنم

غریبه شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 17:12

از اینکه با مشکلات کنار میای خیلی خوبه همین طور ادامه بده مشکلات چیزی نیست که شما را مغلوب کند
من هم فکر نمی کنم آن رضایت نامه ی خروج از کشور را بهت بدهد

توکل به خدا دارم و ازش صبر میخوام یک صبر جزیل . فعلا که راضی شده تا ببینیم چی پیش میاد

چوب بستنی شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 14:13 http://azar1394.blogfa.com

خدا قوت بانو
ایول .ام اس.یعنی دارها شو فطع میکنه و فقط دارو گیاهی استفاده میکنه
اصن واسه پزشگی ساخته شدی.دمت گرم

مرسی عزیزم .. نه فعلا اگه داروهاش قطع کنه مشکل واسش پیش میاد باید یک مدت بگذره بعد قطع کنه ولی خدا رو شکر رو به بهبوده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.