حماقت من ..


اقا لعنت به دهان یکه بی موقع باز شود لعنت به منی که موثر بوده باشم تو زندگی یک احمق نگین چرا بی ادب شدم میخوام خودم رو دار بزنم احساس عذاب وجدان داره خفم میکنه . من لعنتی .... البته دارم خودم درستش میکنم ولی اگه دیر میفهمیدم چی؟

 

یادتونه از اون دوستم که گفتم به نظر من نیاز به روانشناس داره .باید دارو بخوره البته بهتره اینجا اسم بذارم براش که دیگه اشاره نکنم به مشکلش . همون دوستم که شوهرش زندان بود اقا فکر کنید اسمش ساراست ... عصبانیم ها ..

سارا رو من خیلی نصیحت کرده بودم و خوب البته به هیچ نصیحت منم گوش نمی کنه و مثل اینکه این ظاهر قضیه هست نظرات من رو میره میده به دیگران با ویرایش خودش و میکوبه تو سر دیگران ..

خواهر سارا تو عقد هست ،رفقتی از قبل داشتیم باهم چون قبلا همدیگه رو میشناختیم و خونه دانشجویی کارشناسیمون اومده بود . امسال عید که من رفتم شهرمون خواهر سارا و شوهرش رو دیدم . خوب مرد بدی نبود . سارا گفت من از شوهر خواهرم بدم میاد منم گفتم چه ربطی به  تو داره اخه ؟ مگه شوهر تو هست ؟ اینجور یاین مارجا رو خوابوندم ولی تو یک جایی میخواستیم نظر بدیم من گفتم شوهر خواهرت ادم زرنگیه پسر پخته و خوب تا الان همه کار کرده و مرد زندگیه . روز بعد خواهر سارا گفت به نظرت شوهر من خرابه ؟ من هنگ کردم گفتم نه منظور من زرنگ بوده و... یک الارمی اتومد تو کلم که نکنه سارا داره نظرات من رو ویرایش به روش خودش میکنه و بعد هم به خواهره میقبولونه ...

شوهر خواهر سارا یک روز زنگ زد که بیا بریم یک فامیل ما مریض هست تو برو ببینش . گفتم باشه بیا دنبالم اومد دنبال من و با من صحبت کرد راجع به زنش اینکه از نظر روحی مشکل داره . خوب این ادم اعتماد کرده بود منم تمام سعی خودم رو کردم راهنماییش کنم . گفتم شما حق داری ولی تازه عقد کردی خانمت هم از یک فرهنگ دیگههست سعی کنید با هم بسازین . هربار با خانمش حرف میزدم همین رو میگفتم ها . نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر ... و هردوتاشون رو به اشتی و ساخت زندگی تشویق  میکردم ..

کلا من شخصیتمون جوریه میگم من زندگیم خراب شده ..نباید بقیه خراب بشند همه رو تشویق به روند اتدامه زندگی میکنم .مگر اینکه دیگه زیادی داغون باشند . همیشه  هم گفتم جدایی از زندگی اول خوب نیست هیچی نمیشه زندگی اول و....

سارا بار اخری که اومد خیلی انتقاد کرد به شوهر خواهرش منم گفتم به تو ربطی نداره و خودت رو ناراحت نکن . این وسط گفت چرا بین این خواستگارهات یکی رو انتخاب نمی کنی که بتونی بعد طلاق باهاش ازدواج کنی منم گفتم من دنبال یک ادم با کلاس بالاتری از اینها هستم اگر روزی بخوام ازدواج کنم یکی که نکوبه تو سر من گذشته من  رو ..انیها رو من گفتم وتمام . یعنی تمام ها تا اینکه دوروز پیش خواهرش با من داشت حرف میزد گفت سانیا از نظر تو من اشتباه کردم با این ازدواجم ؟ تو معتقدی من باید طلاق بگیرم ؟ گفتم من به ارواح عمم خندیدم مگه من خدام من کیم گفت سارا گفته دیگه سارا هم اون طرف قاط زد که اره من نگفتم و .... الارم تو کلم روشن شد و دیگه خاموش نشد ....

تا اینکه دیشب خواهر سارا زنگ زد و های های گریه که سارا به من میگه اره تو باید جدا بشی سانیا گفته جدا بشه میتونه یک ازدواج خوب بکنه . این چیه گرفته این لیاقتت رو نداره  همه اینها رو به باید گفته باید اینجور بشه باید اینکار بکنی باید اینجور بشه ... چیزی که من داشتم هنگ میکردم هنگ هنگ بودم یعنی ها ...

دیگه توجیهش کردم این ادم نتخاب تو هست انتخاب خودت و به هیچ کس ربطی نداره من غلط کرده باشم حرف زده باشم و سارا بیشتر ازمن ... دیشب من سه ساعت تمام حرف زدم و قانعش کردم ..ولی پشت دستم رو داغ کردم دیگه با این دختر راجع به دیگران نظر بدم ...

از طرفی میدونم اگر بهش بگم چرا گفتی کلا منکر میسشه که همچین حرفی نزده و ...

از حاشا کردن بدم میاد من خودم به هیچ عنوان زیر حرفی که زدم نمی زنم حتما پای حرف و نظرم میمونم ولی اینکار این دختر داره نگرانم میکنه چون غیر از یک بیمار واقعا کی پیدا میشه برگرده به خواهرش بگه تو باید جدا بشی؟ رو چه فلسفه و حسابی این حرف رو میزنه الان دقیقا به چه خاطری ؟ من موندم چرا دلیلش چیه و کجا رو میخواد بگیره ....

به خواهر سارا پیشنهاد کردم بره مشاور رفت  و امروز زنگ زد بهم مشاور هم حرف های من رو گفته بود اینکه دلیل نداره اینقدر زود به بن بست بخوره ...باهاش حرف زدم گفتم پای سارا و امثالهم حتی من رو از تو زندگیت قطع کن برای خودت ارزش قایل باش برای همسرت برای زندگیت برای همه چیز......امیدوارم گوش کنه و خودش عاقل باشه و تو دام نفهمی ها و کج فهم یهای ساار نیوفته الان فکر میکنم من اشتباه کردم .. نباید را جع به خواسته هام از زندگی با سارا حرف میزدم چون باعث شده اون فکر کنه و مقایسه کنه

نمی دونه من پدرم در اومده تو این زنددگی نمی دونه اگه الان با خیال راحت دارم زندگ یمیکنم چقدر سختی کشیدم و چقدر دارم سختی میکشم نمیدونه من سه سال تنها چه باری بردوش کشیدم وهنوز میکشم . این رو میبینه که من شادم ،من با بچم خوشحالم تفریح میکنم .. زندگی میکنم استقلال دارم و.... نمیگه پدر جد این جلو چشم هاش عربی رقصیده تاالان .....

نمیبینه انگار من چه بدبختی کشیدم واسه امتحان هام چقدر اذیت شدم تا پاس شدند چقدر به چالش خوردم چه وضعیت بد اقتصادی دارم و داشتم  و..... نم یبینه این ادم سطح ینگر . هستبرم اب بخورم داغ کردم


نظرات 7 + ارسال نظر
اذر دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت 22:27 http://azar1394.blogfa.com

شکست وناکامی حسودش کرده .خوب ادمها جنبه شون با هم فرق داره .زیاد تو امورات زندگیت داخلش نکن

چی بگم ؟ براش ناراحتم که اینقدر داره اذیت میشه . ولی یک جاهایی تقصیر خودشه دیگه. نه دیگه سعی کردم کنارش بذارم

دل آرام دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت 09:45

خواهرشوهر وسطیه من هم از این دسته آدماست.
نمی تونست خوشبختی داداشش رو ببینه.

اخه چرا؟ من نمی دونم اینها چی از جون بقیه میخوا ن .من اونقدری خوشحال میشم اطرافیانم خوشبخت بشند برای راحتی خودم نمی خوام...تاالان نه دست بردم به زندگی خواهرم نه برادرم....حتی با همه بدی کردن هاشون

هوپ... یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 18:31 http://be-brave.blog.ir

خب شاید دوست داره خواهرش مثل خودش بشه و با هم همدرد بشن !!
عجب!

بده که ادم اینجوری شر از خدا بخواد بده که بخواه یاینقدر منفی باشی و ... خیلی بده ادم باید یکم هم روشن باشه یکم عاقل دنیا خراب نمیشه ها ... چی بگم فقط تا زخدا میخوام عقل بیاد تو کلش

مریم( تداعی آزاد) یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 17:42

چه خیالاتیه. هر کسی در سطح خودش ازدواج میکنه . امثال این خانومن که ماشین و خونه زندگی و مدرک دیگران رو میبینن بعد فک میکنن بشکن زنان به اینجا رسیدن میخوان یه شبه به همش برسن اونم با شوهر کردن:))
مشابه این خانوم رو دیدم حتی اگه کنارشون بشینی و فقط به حرفاشون گوش کنی و یه کلمه هم حرف نزنی میرن از قول تو به دیگران حرف میزنن.

توهم هست توهم عزیزم . تو زندگی اگه تلاش کردی میرسی به همه چیز وگرنه هیچی . به خدا همون خانم هم که با شوهر کردن به ارزوش میرسه مهارت در مخ زدن داره بالاخره .... این خانم کلا تو زندگیش توهم زده قبلا راجع بهش حرف زده بودم ولی اینبار دیگه واقعا این ادم تموم شده برام....حرفهای نگفته هم میمونه به گردن چه برسه به حرفها گفته

سهیلا یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 16:18 http://rooz-2020.blogsky.com/

عقل بعضیها متاسفانه به چشمهاشونه
و بعضیها هم انرژیی خوره هستن و آرزوهاتو میدزدن
از من میشنفی لطفا دیگه هیچوقت آرزوها و خواسته هاتو به این نوع افراد نگو...چون خودشون میشن مانع...باتچکر از سانیا جون
راستی داستان فرزاد و دوستت چی شد؟

بله متاسفانه مغزشون مثل نخود میمونه هرچی قد گنده میکنند و هیکل مغز توش خالیه و بس . مرسی سهیلا جوم . نه دیگه من بعضی ادمها برام تموم بشند تموم شده . سارا هم تموم شد برام دختره دیوانه ....
قراره ازاده خبر بده ... فرزاد داره روز شنبه از ایران میره ...من به ازاده گفتم منتظر خبرم

اعظم46 یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 15:21

واااای گفتی از آدم های کج فهم واز خود متشکر

امروز من م با خدمتگزار (خانم)حرفم شد البته مودبانه بهش تذکر دادم اونم یه آدم روانی هیستری که خودشو به غش وضعف ولرزش اندام با هوشیاری می زد یه قشقرقی به پا کرد
کم مونده بود بگم شما بفرما جای من منم جای شما

خلاصه ما هم داستانی داشتیم راستی با آدم های هیستری که با شلوغ بازی می خوان احقاق حق کنن چکار کنم بهتره؟

متنفر میشم از این ادمها میدونه اینها دیگه جایگاهی ندارند اینها یک مدت میگذره بقیه دستشون رو میخونند ....ترجیحا اصلا باهاشون هم کلام نشی بهتره ..البته نه که بذاری احقاق حق کنند من معمولا اینجور مواقع صدام رو میندازم تو سرم و گند میزنم به هیکل طرف اونم دیگه نمیاد سمتم .... یعن یچ یطرف با غش و ضعف میخواد چیو ثابت کنه ؟ روانیند به خدا

دل آرام یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 13:44

سارا روانیه واقعا. احتمال میدم از این آدماست که دوست داره همه مثل خودش بدبخت باشن.

منم دیگه به روانی بودن این ادم دارم مطمئن میشم ...
اخه چرا؟ مگه چی میشه بقیه خوشبخت باشند ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.