به بهانه روز پدر


 این نامه رو برای بابام مینویسم ولی میدونم هیچ وقت بهش نمیدم میدونم هرگز نمی تونم حرفهام بزنم برای همین فقط اینجا براش مینویسم

بابا سلام خوبی بابا ،چقدر ریش هات سفید شده مو هم که دیگه نداری من هنوز یادمه وقتی موداشتی وقتی تمام موهای صورتت مشکی بود بابا میدونی از کی تو رویادم میاد وقتی من خیلی کوچیک بودم یادمه راه میرفتم اما خوب حرف نمیزدم روزی که پیش دایی گذاشتی و برادرم بردی که پای شکستش گچ بگیری من اولین تصویر ذهنیم اون روز هست رو پلهها گریه میکردم موهام تو صورتم بود نمی خواستم تنها بمونم .مامان زودی رفت بیرون اما تو اومدی موهام کنار زدی گفتی میرم برات عروسک بخرم ... من اون شب گریه کردم دایی بغلم کرد همون دایی اخموخیلی بغلم کرد یادم بود تو عروسک نخریدی برام منم وقتی اومد ی ویفرها پرت کردم و دیگه نخوردم ...

بابا تصویر ذهنی بعدی من میدونی مال کی هست ؟ یادته با شریک کاریت به تیپ و تار هم زده بودین یادته بس تو خونه گفته بودی که بد اوردی وقتی اومد خونمون قهر کردم روم ازش برگردوندم .بیچاره هنوزم که سنی ازش گذشته من رو میبینه با ترس و لرز سلام میده یادمه بهش گفتم چرا اومدی خونمون برو مگه تو بابام بدبخت نکردی؟ .. یادته کلی چشم غره رفتی که بچه بشین من نمی دونستم نباید اون حرفها رو بزنم ...بابا یادته همیشه میرفتی و نمی اومدی ؟ یادته میگفتند جنگ و جبهه من سر در نمی اوردم ..بابا یادته وقتی حاجی (شوهرخالم )شهید شد تو حیاط شب تا صبح گریه میکردی چه جور جواب خاله و یتیم هاش بدی ؟ من همه این ها یادمه ..بابا یادته با بچه ها قورباغه رو داداش انداختیم ..تو هیچ وقت نفهمیدی ولی اون کار پسر همسایه نبود کار منو پسر دایی بود. یادته بابا تو ههمون رو تو اتاق زندانی کردی و ما اینقدر خندیدیم بردی تو حیاط گفتی با بیلچه باغچه رو بیل بزنین اما نتونستی دووم بیاری خندیدی و ما رفتیم تو کوچه بازی کردن ...

بابا یادته شکلات هام تو باغچه کاشته بودم وقتی میخواستی سبزی بکاری شکلات هام پیدا کردی و با دایی بهم خندیدی . یادته از جیبت کلی شکلات دادی بهم من هنوز شیرینی شکلات ها تو دهنم مزه داره ....

بابا یادته مدرسه رفتن هام ...یادته همیشه شیرینی اوردی چون دخترت نفر اول بود . بابا یادته وقتی اموزش پررورش برام بنرزد نفر اول شدم . تو رفتی برام یک النگو گرفتی کادو دادی . یادته بابا !!!!!!!!!!!!!!

یادته من بزرگ شدم یادته هرروز تو بیمارستان ها بودیم . یادته میگفتی من راضیم به رضای خدا ولی درعجبم تو چرا پسر نشدی بس که شری ؟؟؟؟؟

یادته بابا چند بار تو اتاق عمل رفتنم برای اون پای لعنتی رو یادته چقدر اذیت شدی بابا من هنوز اون نگرانیت تو اخرین عمل رو یادمه ...تو فکر کردی من نشنیدم ولی وقتی به  دایی گفتی اگه پاش کوتاه بشه چه خاکی به سرم بریزم . یادته دایی گفت خدا بزرگه . من پام کوتاه نشد بابا ... اتفاقا خیلی دراز شد بابا ...

بابا یادته تو خواب راه میرفتم دادی پسر دایی به پام طناب ببنده دیگه نرم از خونه شبها بیرون ...یادته تو چند روز همه جا رو نرده زدی که دیگه اون طناب رو نبینین و حس بد نداشته باشی .... یادته همه اونها؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بابا یادته فکر کردی من خوابم کارنامم گرفته بودی به مامان گفتی میفرستمش بره اون ور درس بخونه حیف اینجا بمونه ...بابا تموم اینها یادته ؟؟؟؟؟؟ یادته من کلی میخندوندمت تو خونه میگفتی پاشو بچه پررو برو دنبال کارت اینقدر حرف نزن ولی ته دلت لذت میبردی ...بابا چی شد من و تو به اینجا رسیدیم؟یادته وقتی دانشگاه قبول شدم چه خوشحال بودی ؟ یادته بردی برام خونه گرفتی ؟ باابا چرا رهام کردی؟

یادته نبودی ؟ یادته همش تو اون اداره کوفتی و ماموریت ها بودی ؟ چرا اینقدر دیر به دیر میومدی بابا..ولی مامان همیشه حمایتت میکرد ..یادته وقتی سکته قلبی کردی سرکارت من چه جور رسیدم بهت؟ یادته جلوت گریه نکردم و پشت سی سییو های های زدم ...یادته دکتر میگفت همین یک دونه ست بچت ؟ گفتی نه این بهترینشون .... یادته برا اتاق عمل چه ها کشیدم بابا . اینجا رو تو یادت نیست اخرین لحظه اومدم تو سالن اتاق عمل تو بیمارستان قلب تهران من دیر رسیده بودم بهت ...ووتو اماده شده بودی من همون جا رو زمین نشستم گریه کردم بابا من 8 ساعت روزمین نشستم . دختر مغرورتو که به زو رجواب میداد به بقیه حالا رو زمین بیمارستان نماز می خوند تا باباش از اون اتاق لعنتی بیاد  بیرون،وقتی تو ای سی یو اومدم و تو نشناختی من رو دنیا رو با پتک کوبیدند تو ملاجم تو نفهمیدی . با گریه از دکترت پرسیدم گفت فراموشی موقت داری .. یادته بهم گفتی خانم پرستار اب ابده من ابمیوه دادم و گریه کردم...چند روز بعدش هم یادت نیومد من رو نشناختی .....

بابا من بزرگ شدم دختر کوچولوت بزرگ شد از سر ازدواج خواهرم دیگه سرد شدی ... یادته نمی دونم فکرکردی دخترمال مردم هست ؟ ولی نمی دونم چرا دیگه به من محبت نکردی ؟ دیگه من رو جا گذاشتی .... یادته دگه خبر دار نشدی از ارشد من و وقتی پسر دایی گفت تبریک میگم اون موقع فهمیدی نمیدونم واسه جبران بود یا محبت پول لپ تاب دادی کادوی ارشدم ... یادته گفتم بابا من نمیخوام گفتی باید بخواه ی... این کادوی تو هست عوضش جهاز نمیدم بهت تو فقط به درد درس خوندن میخوری .....

یادته بابا سرکار میرفتم ،دیگه بزرگ شده بودم یادته حس افتخارت یادته بابا من بزرگ شدم .. بابا دیگه ریش هات سفید شد بعد عمل قلبت تو شکستی ..رفتی تو ان باغ خودت محبوس کردی بازنشسته پیش از موعد و.......بااب چرا یهو برام تموم شدی ....

بابا وقتی مادرم رفت تو هم انگار رفتی تو هم انگار من رو تموم کردی ....یادته دیگه تموم شدم برات یادته دیگه نیددی من رو ...

بابا الان موها یمنم سفید شده بابا دختر کوچولوت بزرگ شده ....

بابا کجای دنیا اینجوریه ؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا چرا عوض شدی ؟ بابا من هنوز دخترت م چرا حمایتی نیست باابا ...تو اومدی و زندگی من تو اون شهر دیدی اما چرا یک بار نزدی تو دهن اون مرد که فکرنکنه من اینقدر بی کس و کارم ...بابا کجای قصه اشتباه شد کجا جاها عوض شد ؟ کجای این دنیا اینجور شد که بابا م رها کنه دخترش رو ؟ بابا من هنوز دخترت م چه اینکه مادر سنجد باشم ..بابا تو میدونستی این زندگی دیگه پا نمی گیره خودت میدونستی ولی چرا گذاشتی دیگران توهین کنند . باابا چرا یادت رفته من دخترتم هنوزم میتونی با شکلات خوشحالم کنی . بابا کجا من رو یادت رفت کجا من جاموندم از دایره محبت تو ؟ چرا جاموندم من ؟ بابامن محتاج سرروی شونه ات گذاشتنم . من محتاج محبت توام باابا من تنهام یک زن تنها میدونی اهل این نیستم برای خودم تکیه گاه بتراشم . من هنوزم تو برام قهرمانی هنوزم تو برام تکیه گاهی ... ببااب کجای قصه من اضافی بودم ؟ کجای این دنیا ...

من پدر نیستم ولی برای پسرم هم مادرم هم پدر . میدونم اقتدار مردونه یعنی چی؟ میدونم حمایت با نگاه یعنی چ ی؟ بابا به خودم قول دادم برای پسرم پدری کنم و پدری یادش بدم ... بابا تو چیکار کردی که همسر من توروم برگشت گفت بابات 24 نگهت نمیداره تو خونش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کجای ماجرا گم شده تو پازل زندگیت مگه پازلت جور میشه ؟ باابا نگو من اشتباه میکنم نه من اشتباه نمی کنم . بااب من 6 ماهه تهرانم حتی سر نزدی بهم بابا گلایه میکنی از اینکه تو سال جدید زنگ نمی زنم اخه به چه دلی بزنم ؟ به چه استنادی اخه . مگه محبت دیدم من ؟ بابا کی گفته وقتی دختری بزرگ میشه وقتی شکست میخوره دیگه نباید کمکش کرد ؟ کی گفته این دختر نیاز به حمایت نداره؟ کی گفته این دختر باید  تنهایی بار همه چیز رو به دوش بکشه ....بااب تو به خیلی از اطرافیانت کمک میکنی اما چرا من تو دایره لغت تو بی نیازم ؟ با تو حتی نم یدون یمن اینجا دارم دوباره دانشگاه میخونم . فکر کردی مجدد دارم دکتر ی رشته خودم میخونم ؟حتی از من نپرسیدی چرا؟ از من نپرسیدی تو این دنیای پر زا الودگ یچه جور یسالم موندم.بابا من دستهای قدرتنمد تو رو میخوام .... کودستهات ؟

بابا من رو گم کردی من شدم قطعه ناجور تو ..بااینکه حق رو بهم داید گفتی انتخابم اشتباهه ..خوب مگه تموم نشد ؟ مگه اشتباه من تموم نشد . من که گفتم ... خوردم پس چرا تموم شنکردی ؟ راحت بود برات اینکه خودت بکش یکنار اره راحت بود چون میدونستی من مدعی هیچ ینمیشدم همونطور که تاالان مدعی هیچ ینشدم ...بابا تو کشیدی کنار چون به قدرت من اطمینان داشتی ..بابا تو باری خواهرم هنوز با وجد شوهرش و سه تا بچه میری مبادا تنها بمونه اما من زن تنها رو فراموش کردی ؟ کجای زندگیم خطا رفتم که نمی دونم .....

چرا بی مادری برام مصادف با بی پدری هم شد ... بابا من هنوزم بهت نیاز دارم کاش بدونی دوست دارم دستهام بگیری . دوست دارم به حرفهام گوش بدی دوست دارم برام تکیه گاه باشی .. اما حیف تو یادت رفته منی هم هستم ...از کجا خار شدم به چشم هات ؟ چرا بیمحبتی ؟ چرا رهام کردی ؟ الان به این نتیجه میرسم که تو بامادرم ترجیح دادی مسئولیت رو برداری از خودت و تنهام بذاری .... تنهام گذاشتی تو دنیای پر از نامردیمیها ...

بااب زیاد حرف زدم ولی میخوام بهت بگم من یک زن تنهام که روزگارپدر و مادرم ور ازم گرفت کاش برام پدر یمیکردی کاش دستهام میگرفتی و میگفتی من همراتم بابا تنها نیستی و من لذت میبردم ...بابا من شکلاتهام رو میخوام بابا منهنوزم عروسکم رو میخوام که قولش دادی ...بابا جایزه برنده شدن هام مونده . بابا من هنوز سرم بدون دست تو بی سرپناهه دستهات کو به سرم ...

کاش میتونستم اینها رو بهت بگم .کاش میدونستی چقدر دخترت تنهاست ..کاش میدونستی تمام این ظاهر و خندهها فقط مصنوعی برای نشکستن من . کاش پدر ی کردن رو یاد میدادی . من تو کتابها نگردم دنبال پدری کردن برای فرزندم . کاش اونقدر بودی برام که درد دل هام به جای سنگ سیاه مزار مادرم اغوش و سینه تو .....کاش برام میموندی بابا

میدونی این روزها میگند از پدرتون حرف نزنید شاید یکی که باابا نداره دلش بسوزه من چه جور باید بسوزم در عین پدر داشتن دیگه ندارمش

بابا روزت مبارک من منتظرم یک روز بخواهی پازل زندگیت رو بسازی میدونم اون روز کم میاری چون منم قطعه پازلتم چه بخواهی و چه نخواه ی  ................

نظرات 12 + ارسال نظر

با این پستت گریه کردم فقط بخاطر تو .خیلی سوزناک نوشتی
چقدر زیبا توصیف کردی کودکیاتو
بازم همینکه هنوز هستش جای شکر داره
چقدر شیطون بودی بچگیات.اصلا بهت نمیاد

عزیزم ببخشید اون روز خیلی ناراحت بودم وقتی این پست رو نوشتم واقعا حسم همین بود و اون لحظه ها تو ذهنم ..
همه فکر میکنند من بچگی خیلی مظلوم بودم در حالیکه اینجوری نیست از دیوار راست بالا میرفتم

حامد جمعه 3 اردیبهشت 1395 ساعت 16:59

:'(

خوش اومدین ... ممنون که نظر گذاشتین

... پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1395 ساعت 10:56

سلام وروجک



به نظر من جمع کن بساط این ناراحتی رو
تمام اینها که گفتی درست
اما برای درست کردن رابطه با پدر و مادر نباید اون ها پیش قدم شن
1000 بار پیش قدم شدی که شدی
وظیفت بوده و هست


ببین سانیا
نمی خوام درس اخلاق بدم یا نصیحتت کنم چون متنفرم از اینکارها
اما
همه ما یه روزی با پدر و مادرامون این مشکلات رو داشتیم
من شاید خیلی بیشتر از تو این مشکلات رو داشتم اما نذاشتم پابرجا بمونه و همیشه خودم پیش قدم شدم


شاید اگه همه ما توقعمون رو 0 کنیم
اونوقت پیش قدم شدنمون باعث برگشت و بهبود رابطه هامون بشه چون توقعی از این قدم برداشتنا نخواهیم داشت

مطمئن باش بعدش فراتر از اونی که فکرشو کنی محبت برمیگرده بهت

پدر و مادر دوست نیستن که تموم شه به درک
مسلما همه پدر و مادرها اشتباه داشتن و دارن کم یا زیاد


تو تمام سعی ات رو بکن برای درست کردن رابطه و بقیه اش رو به خدا بسپار
خودش همه چیزو درست می کنه


خب دیگه
نصیحت داشتی 3 تا
دعوا داشتی 1 دونه
تعریف و تمجید هم که رایگانه
حسابت میشه 3 تا ماچ از سنجد !

سام غریبه اشنای من خوبی ؟ من با پدرم قطع رابطه نکردم اتفاقا میرم میام ..باهاش حرف میزنم روز پدر رو تبریک میگم. و حتی کادو میگیرم میفرستم ولی دلم پره ازش میدونم حمایتم نم یکنه نکرده و دلخورم ازش ..اینها که گفتم درد دل بود ولی معتقدم من رابطه رو قطع نمی کنم تا جایی امکان داشته باشه . البته دیگه بیخودی دلسوزی نم یکنم براشون ..توکل به خدا.. چشم ماچ سنجد هم رو چشمم

مریم( تداعی آزاد) سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 22:59

عزیزم چقد این نامه ات غم داشتمیفهمم وقتی پدر داشته باشی و دیگران بفهمن تو زندگیت حمایتش رو نداری بکوبن تو سرت یعنی چی .
دلتو صافو کن شاید اونم از گله های به حق تو میترسه نزدیک نمیشه
عزیزم به خودت افتخار کن که تو همچین جامعه ای تونستی تنهایی از پس سختی ها بربیای

همین خیلی بده که هست پدرم ولی حمایتی نیست از طرفش این ازار میده ...
توکل به خدا دارم . ممنون از لطفت تو این جامعه تنها زندگی کردن بزرگترین معضل هست ...

هوپ... سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 20:01 http://be-brave.blog.ir

اومدم بگم باهاش حرف بزن از انتظاراتت بگو ، اینکه چقدر نیاز داری به حضورش ، ولی دیدم گفتی و افاقه نکرده .... امیدوارم پدرت به خودش بیاد و بشه دواره برات یه تکیه گاه محکم :)

مرسی عزیزم از راهنماییت . ولی متاسفانه درست نشده . توکل به خدا دارم خودش بشه تکیه گاه بقیه پیش کشم

غریبه سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 16:09

هیچ پدر و مادری برای آدم نمی مونه
باید روی پای خودت باشی و اتکایت به خدا باشد
نشستن و غصه خوردن دردی را دوا نمی کند
نود در صد زندگی هایی که یک سمتش خانم موفقی باشد و طرف دیگر آدم معمولی دچار شکست شده چون مردها دوست ندارند همسرشان از آنها سر تر باشد مگر در زیبایی

دقیقا موافقم . ولی تا زمان بودنشون که میشه توقع کرد پدر و مادر همیار ادم باشند نمیشه ؟ توقع زیادیه ؟ همسرمن بااینکه قیافش از من بت رنبود قیافم هم کوبید تو سرم من اشتباه کردم

دل آرام سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 15:16

خواهرشوهر بزرگه ی من با وجود مخالفت باباش(یعنی پدرشوهرم) ازدواج کرده و پدرشوهرم سالهاست باهاش قهره.
با همه رفت و آمد می کنه جز اون بچه اش.
یه وقتایی باباها دلایل خاص خودشون رو دارن. غرور عجیبی دارن

من بابام مخالف ازدواج من بود ولی نه اونقدر که نخواد ببینه ..من فکر میکنم کلا مسئولیت پذیر یش تموم شده نمی دونم والا ولی من کاری برخلاف میلش انجام ندادم

دل آرام سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 14:01

ازش ناراحتی و این ناراحتی تو رو اذیت می کنه.
بابت این گفتم ببخشش.
چی شد که اینقدر عوض شد بابات؟

اره ناراحتم . میدونی الان دیگه فقط برام شده تکرار....خیلی سع یکردم کارهاش ببخشم
نم یدونم کلا از وقتی من بزرگ شدم ح سکرد باید رهام کنه . بعد از فوت مادرم دیگه کلا ولم کرد برای برادرم هم این طوریه فقط انگار خواهرم براشوجود داره . اونم نه زیاد در حد معمول

فریبا سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 13:06 http://berketanhaiman.blogfa.com

گریه نکن عزیزم

دل آرام سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 09:55

براش بفرست نامه رو.
بعدش بهش زنگ بزن.
ببخشش.

بخشیدن ؟ نمی دونم باور کن من دعا میکنم براش . فرستادن نامه هیچی رو عوض نم یکنه ..بارها حرف زدم باهاش گفتم ولی چه فایده

اذر دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت 22:29 http://azar1394.blogfa.com

سلام
نصفه ی اول پستت خیلی دوست داشتم.چقد شیطون بودی
شکلات رو کاشته بودی اخه
جدی اگه سنجد کمی هم شبیه ت باشه چقد شیطونه
ولی خوب بقیه ش ناراحت شدم
شاید از بس که روی پای خودت بودی و کاری که خواستی به سرانجام رسوندی فکر میکنه نیازی به کمک نداری

سلام اره من خیلی شیطون بودم ...از اون شیطونهایی که حسابی ترکونده ها ....
نمی دونم چرا با من اینکاررو کرد این بی کس و کاری ازارم میده

مداد دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت 15:19 http://Medadrangiam.blogfa.com

سلام سانیا خیلی ناراحت شدم از خوندن نامت. غم زیادی حس کردم.
کاش همین نامه رو به پدرت میدادی شاید تلنگری میخورد تا زنده هست حرفات بهش بگو. کتبی خیلی تاثیرگذارتره

سلام عزیزم . ببخشید نمی خواستم ناراحتتون کنم . حس بدی داشتم برای همون نوشتم .فایده نداره من بارها صحبت کردم ....نم یدونم
نیستی مداد رنگی عزیز؟ چند بار اومدم ننوشتی؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.