سادگی و زود باوری من

من ساده و زودباورم برخلاف اینکه الان ادعای زرنگی دارم بازهم ساده و احمقم

من یک احمق به تمام معنی ام ...

ازم هیچی نپرسید هیچی ....

فقط ممنونم ا زخدا ی مهربون که همیشه پشت و یارو یاور من هست

وقتی شب قدر ازش میخوام خودش راه رو نشون بده عجیب نشون میده

یک زمانی شاکی بودم از بی کسی خودم تو دنیا اما الان دارم میبینم تا خدا رو دارم همه کس با منه


خدای مهربونم شکر فقط شکر


بعدا نوشت

بغض دارم یک بغض عجیب ،دلم میخواد سرم رو بردارم برم ..با پسرم من و یک چمدون و یک کودک ...همین و بس

مدتی نمی نویسم ، میخوام فکر کنم و برای اجراش تمرکز لازم دارم من واقعا سختمه دیگه ....

میخوام اروم بشم بعد میام مینویسم و میگم همه چیز رو ولی بزارید اروم شم ...

نظر بزارید من نظرها رو میخونم و تایید میکنم

کاش مرخصی داشتم

چقدر خوبه وسط هفته یک روز تعطیل دارم



تمام خستگی ها ی من


همونجور که گفتم من هنوز گیجم همچنان گیج . من هیچ چیزی تو ذهنم وجود نداره ..فعلا تصمیمی که گرفتم اینه که بعد زا ماه رمضون راه یرو ببینم . والبته با راه یشروع به صحبت کنم .با پیامک نمیخو.ام واسطه باشه اشتباه کردم واسطه رو ازاول وارد ماجرا کردم .مگه قرار نیست من و راهی زندگی کنیم خودم رو پشت چی دارم قایم می کنم نسرین ؟ نسرینی که من روش زندگی و افکارش رو قبول ندارم ؟  تصمیم من فعلا اینه که با راهی  از طریق پیامک حرف بزنم .مشهد رفتن یکم غیر منطقیه من این همه راه برم و برگردم فقط واسه اینکه اون باور کنه من مشهدم . بعد روابط خوب شد چی؟ اون موقع شاکی نمیشه تو داشتی در میرفتی؟واسه دیدن سنجد هم بهش میگم که مشاور گفته او ل خودتون به نتیجه برسین بعد بچه رو وارد کنید حتی اصرارش به دیدار سنجد رو هم منوط میکنم به اینکه بگه همکار من هست ...البته حرف زدن باراهی و شروع کردن این پروسه مستلزم اینه من اروم بشم ..بنویسم چی میخوام بگم رو حرفهام فکر کنم .بعد که به نتیجه رسیدم بعد قدم بذارم .چون ممکنه بعد راه ی بگه اره تو بودی خسته شدی و اومدی دنبال من ..چون ادم اذیت روانی هست اونم شدید ..

راهی  هیچ وقت جسمی من رو مورد ازار قرار نداد اما همیشه روانی و روحی اذیتم کرد و این خیلی بدتر از جسمی هست ...

باز هم نظرات همه دوستان رو پذیرا هستیم ...

ممنونم از همه دوستانی که نظر دادند و راه نشون دادند . فعلا تنها راه همین بود که به ذهنم رسید

این هفته اصلا هفته خوبی برام نبود همش خستگی همش بیخوابی این روزها خوابم خیلی کم شده ضعیف شدم تو خوا بتو همه چیز ..بدبختی اینجاست دیگه شبها خواب نمیرم . سه شنبه با اینکه کلینیک بودم .وقتی اومدم بعد افطار احساس خواب کردم بدو رفتم خوابیدم یک موقع خوابم نپره و بعدش تا صبح دیوانه نشم ولی جالب اینجا بود من کلا دوساعت خواب رفتم و بعد بیدار شدم تا خود صبح بیدار بودم و صبح اینقدر داغون بودم که از جا بلند شدم با سرگیجه خیلی بدی خوردم زمین ...

حت یتا دستشویی رفتم و برگشتم وتو راه چند بار داشتم پخش میشدم ..چاره ای نبود اومدم گرفتم خوابیدم و زنگ زدم محل کارم مرخصی گرفتم گوشی صدا میداد و زنگ میزد نم یتونستم بیدار شم جواب بدم . حالت گیجی و بیهوشی بودم  سنجدک هم نرفت مهد وخونه موند بچم هر دوسه ساعت میومد میگفت مامان بهتری؟ خوب شدی ؟ اگه خوب شدی پاشو غذا بخور ...یعنی تاعصر همین بود . دیگه عصری بیدار شدم جمع و جور کردم و خونه رو مرتب کردم دوش گرفتم وبعدم کارها کردم سنجد رو خوابوندم ولی بازهم با همه خستگی خواب نرفتم امروز صبح به بدبختی دیر بیدار شدم و مجبور شدم اژانس بگیرم چون با سنجد تا 11 هم نمیرسیدم سر کار ...البته تا ظهر بیشتر سر کار نیستم ..نمیدونم روزه با من اینکارر و کرده . اون قلب مریضم یا این خستگی ها ...یا بیخوابیها ...یا فشارهای روانی

هر چی هست من موندم تو خودم و این خواب که نمیاد به چشمم ...کوزه گر از کوزه شکسته اب میخوره شده حکایت من واسه خوا بهمه دارو میدم خودم نه..دیشب یکداروی گیاه یاماده کردم واسه خواب تااومدم سنجد خورده بود خوابیده بود . بعد خوودم خوردم انگار بیشتر شارژ شدم

امشب افطاری دعوتم و البته تولد هم هست ...باید کمک دوستم برم .از خدا میخوام کمک کنه به همه ادمها به همه اونهایی دست به دعا دارند ولی خدای مهربونم تو تمام اینها دستی بهمنم برسون به منم کمک کن من بنده سراپا خطای تو که هستم و خسته و منتظر تا کمکم کنی . خدایا من معجزه ها از تو دیدم معجزه های زیاد هزاران بار معجزه کردی ..هزاران بار من کرامتت رو دیدم و اینبار بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند راه و کمکت هستم .خدای مهربونم برای همه چیز ممنونم

برای سجد مهربون برای روزهای قشنگی که قراره بیاد ..

خدایا ممنونم .خدایا شکرت که همیشه کمکم هست ی.

خدای من شکر میکنم تمام داد ها و نداده هایت که از سر مهر و رحمت هست