یک بغض سنگین

گاهی اونقدر سخت میگذره که تعجب میکنی چطور گزشته .چرا گزشته و.....

من امروز دیگه دوماه هست که برگشتم .بعد از دوماه تقریبا نقطه بدی نیستم میتونم بگم .البته هرچند هنوز یک سری مشکلاتم به قوه خودش باقیه ولی توکل به خدا دارم

تو این مدت تونستم خونه بگیرمو خوب ماه دومی هست تو خونم ساکنم..البته بابتش کلی بدهکارم ولی همین که بالاخره خوه هست خودش نقطه امید هست

و البته بالاخره کار ثابت پیدا کردم و تونستم جایی مشغول شم ساعت کارم زیاد ولی باز هم بد نیست .دنبال کارعالی میگشتم وفعلا اینجا هست نمیدونم شایدم عالی باشه 

با یک شرکت دیگه هم همکاری میکنم. دوتا کلینیک کار میکنم .مریض خونه قبول میکنم ...دارو میسازم و......

هنوز نتونستم ضرری که تو رفتن کردم جبران کنم هنوز نه ولی امید دارم تو چد ماه آینده بتونم .گاهی خسته میشم میرم تو خودم و از خدا میخوام من و سنجد رو ببره به یک جای دور فقط ماباهم باشیم.گاهی از برگشتن به ایران خسته میشم و با خودم میگم میرفتی پناهنده میشدی و دیگه هم برنمیگشتی ....خوب موضوع اینجست با پناهندگی هم سختی های خودش رو داشت والبته اوضاع نابسامان ترکه الان 

ولی چیزی که بهم ثابت شده غرور ست که من همیشه سعی کردم این غرورم رو نگه دارم و البته الان خیلی جاها شکسته توا این کم اوردنها تو این تحقیرهایی که گاه و بیگاه از سویی میاد و طرف چهارتا هم بارم میکنه تو تموم اینها شکسته منم شکستم ولی باز نمیدونم چرا این اشک هام نمیان .

وقتی ترکیه بودم خیلی گریه میکردم اما از وقتی برگشتم نه نمیتونم گریه کنم بغض هست ولی گریه نه نمیتونم اشک هام خشک شده 

گاهی با خودم میگم اگه تو 7 سالگی سنجد دیدم بازهم اذیتم اینبار میرم پناهنده میشم .میدونید یک بار کندی دیگه کندن راحت تره ..شایدم نه اشتباه فکرم 

گاهی میگم فاند بگیرم از یک دانشگاهی تو یک جهنمی و برم و دیگه برنگردم اونجوری حداقل میگم من فاند گرفتم و درس میخونم....

نمیدونم چی میشه نمیدونم نمیخوام فکر منفی کنم .

گاهی کم میارم گاهی دلم هوار کشیدن میخواد ......من یک بغضم پر از جابرا ی ترکیدن که انگار نارسم باید برسه این بغض 

ومن میان تمام روزهام موندم 

به سال گذشته فکر مییکنم که کل فکر و خیالم این موقع امتحانام بود و البته مشکلات کاری و درسی و مالی و امسال تمام اونها هست بیشتر شده و یک موضوع بیشتر ازارم میده من فعلا پلنی برای اینده راهی ندارم 

پلنی که راهی داره جلو پام میذاره و من تو مسیر مجبورم باهاش برم .

خدایا کمکم کن خدایا میدونی امروز ازت شاکی شدم بغض کردم و با سکوت اومدم سرکار خودت نجاتم بده خدایا خدای مهربون من 

میدونم میبینی میدونم میشنوی میدونم تمام اینها رو فقط ازت کمک میخوام 

توکریمی میدونم و من دل به کرامتت دارم و بس 

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه جمعه 17 دی 1395 ساعت 11:58

سلام
کلی انرژی داری کدوم زنی می تواند مثل تراکتور کار کند
دو کلینیک ' دانشگاه ' شرکت ' پذیرش بیمار در منزل ' نگه داری سنجد ' ساخت دارو
خودت را دست کم نگیر شما یک ابر قدرت هستید
مشکلات حل می شود و یک خاطره ی تلخ ازش می ماند
شاید هم بعد ها با یاد آوری آن کلی به خودت بخندی
توکل به خدا هم آرامش می دهد هم مشکلات را حل می کند
ما هم برایت دعا می کنیم

سلام ممنونم از این همه امیدی که بهم میدین .واقعا ممنونم
مشکلات حل میشن ولی تا حل شوند جان میگیرند

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.