زبان گشودن

نمی دونم از کجا باید شروع کنم نوشتن رو‌فقط میدونم خیلی سخته روزها و شبهام

کی‌باپرش میشه از اون آدم با اعتماد بنفس و‌خود ساخته هیچی نمونده باشه ‌شده باشم زندانی 

دقیقا یک‌زندانی و من هیچ کس‌رو‌جژ خودم‌مقصر نمی‌دونم ‌‌امروز واقعا فقط عذاب وجدان بچه ها رو دارم 

۵ تا بچه ای که جز من هیچ کس رو ندارند هیچ کس 

‌‌من هم هیچ کس رو‌ندارم جز خدایی که اونم انصراف داده گمونم 

یک‌روزی کاش بنویسم از تمام شکر گذاری ها و توکل هام 

اما خدایا کم آوردم ، بار اولم نیست اشتباه زیاد داشتم تقصیر خودم بوده اما این طفل معصوم ها چی کار کردن 

برای هر لحظه ام‌عذاب وجدان دارم خیلی زیاد 

من‌برای نگه داشتن این زندگی‌لهنتی حتی دوستانم رو‌از دست دادم 

من‌هزاران بار عین احمق ها مجبور به ادامه شدم  بهتر بگم من گیر کردم 

هیچ‌کس‌باپرش نمیشه حتی پیام حتی اینستا و‌لایک‌ کردن ها برای من جنگ‌و‌اعصاب  خوردی داره 

اینجا که اصلا هیچی کسی نمیدونه و حتی توی تلفنم سیو نیست 

همین قدر ذلیل هستم 


نظرات 2 + ارسال نظر
دل آرام یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 18:42

چی شدی؟

چون قایقی گم شده در دریا شدم

باشماق جمعه 17 آذر 1402 ساعت 10:13

سلام
معلومه همسرت آدم متعصبی است که باعث شده دوستانت را کنار بگذاری
به نظرم یک پوئن مثبت هست که آدم روی همسرش از شدت عشق حساس باشد
روزهای سختی را در ایران که بودی یادمه گذراندی تا بحث مهاجرت پیش آمد و گرفتن پاسپورت اون هم به آن حالت که باید اجازه ی همسر را می داشتی و مشکلات تنها زندگی کردن در ترکیه با یک فرزند و سختی هایش همه را گذراندی
الان هم توکل به خدا کن مشکلات حل خواهد شد آن شاالله

همیشه دوست داشتن نیست گاهی نیاز ادمهاست گاهی هم ….

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.