گاهی حس میکنم بقیه شاید فکر کنند من آدم ناسازگاری هستم اما من امروزم رو براتون تعریف میکنم فقط که بدونم چقدر روزهای سختی رو دارم
از صبح که چون تعطیل بود به خاطر بارون بچه ها بیدار شدن من تا ساعت ۳ عصر سرگرم کردم و ساعت سه یهو جیغ و داد بچه ها رفت هوا بالاخره بچه اند آقا از اتاق اومد بیرون و فحش کشید همه رو ..
بچه ها رو آروم کردم و یهو ساعت ۴ اومد که اره با یک گروهی توی تلگرام مثلا یک کار دارن انجام میدهند میخوام اینستا حدید بسازم گوشی من رو برد که بسازه وخوب اینقدر استرس وارد میکنه البته کوشی دست خودش بود ها ولی هی فحش من ودخترها میداد که گاوید احمقید و … اخر هم اینستا رو روی اینستای من نصب کرد وبا آنها قرار گذاشت برا ساعت ۷ به وقت ما که باید میرفتیم جایی تا صدا نباشه طبق معمول منم باید میرفتم
رفتیم و رسیدیم اونجا یک اتاق رزرو کردیم این رفت لایو بزاره خوب گویا اینستا برای یکپیج جدید نمیزاره لایو بزاری چند نفررو باهم جوینت بشید یا هرچیز مسخره دیکه ای
اینترنت درست بود پیج درست بود لایو خودش اوکی میشد اما دعوت نمی تونست بکنه با مشت زد تو گوشی من که افتادزمین و خوب از اونجایی نمی تونست من روبزنه هرچی دهنش اومد به من فحش داد ببینید فحش که میگم فحش ناموسی
چند تاش با تغییر میگم فاحشه، مادر فاحشه ، خانواده ات فاحشه ، توالت کردم به قبر مرده و زنده ات و توالت تو قبر مادرت و …..
بعدم رفت تو زارا برا خودش لباس خرید و باز تو ماشین ادامه داد تا توی خونه دیگه سر کوچه عصبانی شدم کفتم ولم کن برودنبال زندگیت گفت اره ول میکنم بری خراب بشی گفتم خراب شدن بهتر از زندگیای تحقیر با تو و این جنگ تاخونه ادامه داشت و البته در این میان کوشی پرت کرده تو سر من تو سر من زده و ….
حالا من چطور هنوز دارم زندگی میکنم دیگه نمیدونم
منخیلی خستم کاش بیدار نشم
باخوندن نوشته هات دل آشوبه میشم
تو از یه زندگی خلاص شدی چحوری گیر آدم افتادی
والا زندگیه خودت و سنجد خیلی آرومتر بووود
چکارکردی با خودت دختر؟؟؟؟
بگم عین سگ پشیمونم و روز به روز بدتر داره میشه باور میکنی