مریضی من ..... ادامه دارد

باز مریضم عفونت گوش انفولانزا سرماخوردگی تمام اینها 4 شنبه هفته گذشته با هم هجوم اورد و من دوباره راهی دکتر و بیمارستان و امپول شدم . میدونم الودگی هست میدونم به خاطر خستگی مفرطم هست . 

نتونستم اخر هفته درست حسابی دانشگاه برم فقط تونستم برم امتحان بدم و برگردم اون هم با سنجد رفتم دانشگاه سردرد عجیبی داشتم ولی چاره ای نبود سنجدکم تو کلاس ساکت بود تا امتحان دادم و یک کلاس رو مجبور شدم بهمونم با اون حالم اما بچم اروم اروم با خو.دش بی صدا بازی کرد البته اقایون همکلاسی لطف کردند و اینقدر صدای این بچه در اوردند که نگو نپرس 

دو روز اخر هفته فقط تو خونه به سوپ و نوشیدنی خودم بسته بودم روز شنبه با همه خستگی اومدم سرکار و با مسئول مربوطه بحثم شد ادم غیر منطقی هست پرتوقع البته حرف من نیست حرف تمام همکارهاست . 2 ماه اینجام حقوقی نداده و مدعی هم هست با چند تا از بچه ها مشورت میکردن همه ناراضی بودند این شرایط رو دوست ندارم اینکه بخوام همش تو جا عوض کردن باشم اما من دو ماهه دام با فروش دارو و مریض زندگی میگزرونم و این خیلی بده حتی واسه بیمه هم یادش رفته بود من رو و من مجبور شدم از محل کار قبلیم درخواست کنم بیمه من رد کنند که این خیلی بده .... تمام اینها واسم بده ...

من ادم بسازی ام با شرایط کنار میام اما اگه قرار باشه از حق سنجدکم بگذرم نه دیگه نه . اینکه یک ادم فکر کنه من باید از وقتم برای بچم بگذرم و همش سرکار باشم یکم واسم سنگین هست این وضعیت رو دوست ندارم . امروز صبح با یک بغض داشتم میومدم سرکار دیر شده بود سنجد بی حوصله بود یک لحظه به اسمون نگاه کردم و گفتم خدایا من رو نمی بینی .... یک بغض تو دلم خونه کرد سنجد رفت تو مهد و من با اون بغض راهی محل کارم شدم بغضی کههمچنان مثل سیب تو گلوم هست . شاید صبرم کم شده ولی واقعا دیگه کشش زور شنیدن ندارم دیگه کشش اینکه بخوام اذیت بشم ندارم بسمه کافیه واسم 

خدای میدونم که میشنوی میدونم که میبینی و میدونم که خودت بهترین ها رو در نظر گرفتی ولی خدای من صبرم کمه تحملم تمام شده خودت کمکم کن خدایا من دست به سوی تو برداشتم و بس 

تفاوت شهر مشهد و تهران

قول داره بودم از تفاوت های تهران و مشهد براتون بنویسم ونحوه زندگی ادمها ...

البته این سریالی هست و تو یک پست نمیشه سعی میکنم چند پست بزارم .

اول اینکه نحوه زندگی ادمها تو تهران در هر بخشش با بخش دیگه متفاوت هست و این تفاوت کاملا مشهوده . حتی قیمت اجناس خیلی تفاوت داره و هرچه به سمت بالا میری بااینکه سختی راه باید تعلق بگیره ولی قیمت ها هم بالا تر میره ولی خوب تو مشهد اینجوری نبود یعنی تو یک مرکز خرید خیلی شیک که میرفتی میدونستی با بودجت میتونی خرید کنی و این شامل 90 %مراکز خریدش بود اون 10 %هم کلا جای گرون بود ... ولی اینجا نه تو غرب تهران شما از هر مرکز خریدی بخواهی بخری حتما گرون هست مگر اینکه تو اف باشه که اون هم ایا بهت بخوره ایا تو اون بازه بخواهی و.... خوب کلی ایا داره توش 

درمورد ترافیک و شلوغیش باید بگم تهران خیلی شلوغه من گاهی صبح ها فکر میکنم خیابونها الان منفجر میشندو یاالانه که زمین دهن باز کنه . من هر ساعتی از خونه بیرون میام فرق نمیکنه زود باشه یا دیر باز هم من دیر میرسم به محل کارم ... و این شده خیلی طبیعی واسم  گاهی یک ربع از محل کارم دیر تر بیرون میام قشنگ دوساعت تاخیر دارم واین تو روال مهد سنجدک خیلی موثر هست و صدای مربی رو درمیاره ولی خوب چون بهش گفتم من عادت ندارم به این شرایط بنده خدا درکم میکنه 

نحوه زندگی ادمها هم خیلی متفاوت هست با اینکه مشهد هم شهر بزرگی بود ولی ادمهاش خیلی شبیه هم بودند رفتارهاشون ولی اینجا اصلا ادمهاش متفاوتند رفتارها متفاوت نوع لباس پوشیدن و و.... یک جورهایی اصلا شبیه من نیستند . شایدم من شیه اینها نیستم . کلا من ساده میگردم یعنی خیلی خودم بکشم هم باز ساده میشم از نظر تهرانیها. ولی تو مشهد خوب ادمهای شیه من زیاد بودند تو خیابون که ساده بیرون میرفتند اما اینجا نیستند نه که مشکلی داشته باشند نه متفاوتند . من گاهی اتفاقا نوع لباس پوشیدن وارایششون دوست دارم ولی خوب بهشون نمی سم نمی دونم هم چرا ولی نمیرسم . دیگه بیخیال شدم 

کلا نوع زندگی تو تهان رو هنوزم دوست ندارم هنوزم فکر میکنم یک روز باید درسم تمام بشه و برگردم هنوزم معتقدم من برای اینجا ساخته نشدم ولی خوب وقتی مشکلات قبلی یادم میاد به این نتیجه میرسم خیلی هم شهر خوبیه مگه چشه اصلا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینجا خیلی خسته میشم من تو مشهد سه برابر اینجا کار میکردم باز هم توان داشتم برای کارکردن ولی اینجا اینطوری نیست واقعا گاهی کم میارم گاهی مثل جنازه میوفتم و تو تموم روزهای هفته میگم چرااخر هفته نمیاد البته هرچند اخر هفته هم خیلی ربطی به من نداره چون من دانشگاه باید برم ...

مشهد خونم نزدیک محل کام بود کلا 10 دقیقه تو راه و مهد و شرکت طول میکشید اما اینجا نه حداقل یک ساعت رفت و یک ساعت برگشت توراهم 

اونجا روز تعطیل استراحت بود و خرید با سنجد اینجا روز تعطیل درس و کار و خرید وخونه و .....همه اینهاست و من استراحت ندارم ...

اینجا مردمش صف پزیرند ولی مشهدانگار  پیش فعال بودند یعنی من اصلا تو صف تاکسی و اتوبوس و مترو اونجا وای نمی استادم اصلا اینقدر شلوغ نبود اینقدر طولانی نبود ... کل مسیر متروی مشهد از اول تا اخرش میشد 40 دقیقه و هر 5 دقیه مترومیومد اما اینجا واسه یک خطش باید 20 دقیقه منتظر بمونی اخرش هم له و لورده بری برسی به مقصد 

ولی خوب با همه اینها باید بگم ارامش دارم تو این شهر عجیب ارومم انگار نمی ترسم از هیچ کدوم از معضلات قبلیم نمی ترسم و خوب پوئن مثبتش هستاز هم براتن میگم برای امروز کافیه فکر کنم 


طبق معمول سوتی های من

نمی دونم گفته بودم یا نه ... من کلا خیلی سوتی میدم تو زندگیم . از اول اینجوری بودم خانواده خودم مواقع بیکاری مینشتند و به این سوتی ها میخندیدند و اصلا ایراد نداشت . این که میگم خانواده شامل همه میشه حتی فامیل در حد پسر دایی دختر دایی دختر خاله و... که البته این سوتی ها تبدیل شده بود به اینکه من ادم سرزنده ای هستم و خوب دیگران نه عیب میدونستندو نه تحقیرم میکردندو نه شماتت ..بلکه از نظرشون من دختری بودم تو یک سری مسائل تو باغ نبودم و همین باعث تهیج میشد ...

اینها رو گفتم که ادانش این رو بگم . خوب من با این اصول بزگ شدم وخانوادم الق که هیچ وقت مسخره نکردنداین رفتار من رو . ولی وقتی ازدواج کردم تعریف از اولین سوتی پیش همسرم و گاها خانوادش باعث شد که مسخره بشم و مورد تمسخر واقع بشم در صورتی من فقط یک سری مطالب رو جدی نمی گرفتم . یکیش زبان بود یکیش لهجه بود . و چند مورد زمین خوردنهای ماجرا ساز من که حتی درمقام استاد هم تو دانشگاه شوت شده بودم وسط سالن ..ولی برخورد خودم باعث شد دانشجوهام نخندند حالا بعدش چقدر خندیدند نمی دونم ومهم نیست . ولی خوب متاسفانه رفتار خانواده همسر و همسرم باعث شد من کلا دیگه از تعریف کردن سوتی هام و حتی گاهی حاضر جوابی دست بردارم . که البته در طی دوسال اخیر به اصل خودم برگشتم و خوب شاهد چند نمونه سوتی از اینجانب بودین 

یک نمونش این که چند روز پیش راننده ای جدید اومده واسه شرکت . منم میخواستم واسه یک کاری برم بیرون دوستان گفتند برو پایین پیش تاکسی های کنار بیمارستان .... هست . منم خوشحال رفتم پایین . با مشخصات ماشینی که داده بودند ماشینی ندیدم همین جور که سرگردون بودم دیدم یک ماشین با مشخصات داده شده داره میپیچه این طرف . گفتم خوب رفته بوده بالا دور بزنه ماشین میخواست بره داخل بیمارستان که نذاشتم و نشستم داخل ماشین . بعددیدم راننده با تعجب برگشته نگاه من میکنه که خانم تو ماشین من چرا نشستین ؟ البته یکم جوون بود . منم بااعتماد به نفس گفتم فلانی هستم مسئول فلان بخش برین عجله دارم گفت به من چه  خوب گفتم مگه شما راننده شرکت نیستین . یهو دیدم قرمز شد سیاه شد .. گفت نه خیر خانم من دکتر... هستم جراح این بیمارستان . بقیش اصلا تصور نکنید من چه شکلی شدم چون دلم میخواست محو شم از روی زمین خدا من رو برداره اصلا ندونستم چه جوری پیاده شدم فقط وقتی یادم هست که تو پیاده روی اون ور بودم 


نمونه دوم سوتی هام که باز خیلی ضایع بود ....تو وزارت خونه مربوط به کارم داشتم با اسانسور میرفتم بالا که دیدم یکی از بازیگران معروف و به نام که سن و سالی هم از شگذشته همراه من داخل اسنسور هستند . منم کلی ابراز خوشحالی کردم و گفتم من خیلی فیلم هاتون دوست داشتم و الان چرا کم بازی میکنید دیگه نمی بینمتون بنده خدا هم برگشت گفت دیگه دور دور ما نیست دور جوون های دماغ عملیه (منظورش ججون و سوسول بود) منم بدون حواس گفتم نه ما شما رو با همون دماغتون دوست داشتیم . افراد داخل اسانسور قشنگ کبود شدند ....

خوب دیگه زیاد خندیدن به من بسه چه خبره مگه .....

یلدا مبارک

گفتم پیام ها تمام شد ولی خوب از اونجایی که من بیچاره واسه کار دوم شماره دیگم دادم و به افراد زنگ میزدم خیلی جالب نبود مجبور شدم سیم کارتم بندازم رو گوشی جدیدم و خوب فقط واتساپ واسش نصب کردم که خواهرش باز پیام داد . مثلا خواست حرص من دربیاره گفت اره برادرم ماشین شاسی بلند گرفته . خوب طبیعی که داشت دروغ میگفت اونها میدونستند من از قبل این نوع ماشین رو دوست دارم . منم گفتم مبارکش باشه .دید لجم در نیومد باز کلی خالی بست که میدونستم دروغ ولی ته تما شون یک حرفی زد که حکمت خدا رو شکر کردم . تو این مدتی که من نبودم اینها خیلی شرایطشون بحرانی شده و..... مثلا خواست درد دل کنه ولی ندونست یک جایی تو قلبم داره میگه یعنی داشتن تقاص پس میدادن خدایا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و من اصلا خوشحال نشدم از اون سختیهایی که گفت کشیدند ولی یک چیزی مثل نیشتر تو قلبم بود خدای من نفرینشون نکردم اما تو میدونی چه زجرها که من کشیدم خدایا تو شاهدی و بس .....

خدای تو شاهدی که ارامش امروزم رو مدیون توام و من چه روزهای تلخی داشته ام روزهایی که با توکل به تو گذشت خدای تو میدونی و من همین برام بس هست . خدای تو میدونی تو تمام روزهای زندگیم کمر همت بستم و ازت خواستم توان بدی تابتونم مقاومت کنم . خدای تو خوب بهم ارامش دادی ممنونم برای همه چیز خدای مهربون من 

امشب شب یلداست یلدا رو دوست دارم یک ایین کهن . تصمیم داشتم یک مهمونی بگیرم و همهدوستان تهران رو تا جایی که امکانش هست دعوت کنم که متاسفانه نشد ولی عوضش خونه یکی از دوستان دعوتم و قراره براشون دسر هم ببرم . نه که من بسیار کدبانو هستم واسه همون درخواست دسر کردند که از همون همیشگیها واسمون درست میکنی . منم خوشحال گفتم چشم . دیشب تماما مشغول درست کردن بو دم صبح هم زود بیدار شدم و تزیین شون کردم . مهد کودک امروز هم تعطیله الودگی هوا خر است 

پسرکم پیش یکی از دوستان ست تو خونه خودمو ن منم صبح با افکاری شاد و اینده ای روشن اومدم سر کار با هندز فری تو گوشم و جالب بود وارد اتاقم شدم مدیرم داخل نشسته بود سروقت اومدم ولی اون زود اومده بود همون پیرمرد روزهای سختی من تو مشهد که سهام دار شرکت هم هست . 

حالش پرسیدم گفت دیروز اومدم ندیده بودمت اومدم حالت بپرسم و برم میخواستم بغلش کنم پیرمرد مهربون که حکم پدر واسم داره ... چند دقیقه ای نشست یک چایی باهم خوردیم و رفت و من موندم مهربونی این ادم 

خدایا هنوز هم دریچه هایت برای من باز است خدای مهربون چه جوری شکر کنم که این لحظههای زیبا رو تو خلق میکنی مهربون ترین خدای دنیا ..

پانوشت های من:

از شغل دوم بگم که خوبه و فعلا دارم روز به روز بیشتر مشتری یابی میکنم . البته دارم روی خودم هم امتحان میکنم فعلا تونستم درد چند ساله شونه هام مهار کنم ..

موهای سنجد بردم ارایشگاه کوتاه کردم خیلی نه ولی از حالت دخترونه دیگه دراومد ....

واسه موهاش پرپشت کننده ساختم دارم واسش استفاده میکنم انشالله که جواب بده و موهاش رشدش خوب بشه 

چند تا دارو هم خودم اختراع کردم و دارم واسه دوستان استفاده میکنم امیدوارم نتیجه بده فعلا کسانیکه دارند استفاده میکنند راضیند .

امتحانات پایان ترم داره میرسه و من هیچی نخوندم باید تلاش کنم وکلا شادم نه ....

خدا یا شکر

خدایا ممنونم برای همه چیز خدایا گاهی فکر میکنم نشکر شدم . 

خدایا این روزها و شبها باید بیشتر به یادت باشم من بنده تو که ناچیزم چه گونه تو را از یاد برم که هر لحظه در زندگی من موثر بودی و کمکم کردی خدایا برای همه چیز ممنونم خدایا خدای مهربونم ممنون برای تمام کمک هایی که کردی خدایا تو این نقطه ایستادن من یعنی اوج کمکت . خدایا تو تابستون وحشتناکی که داشتم چه جوری تونستم دووم بیارم و تو اینقدر مهربانانه کمکم کردی و من تونستم از این معضلات نجات پیدا کنم 

خدایا معجزهها دیدم و این معجزه ها واسم پیامی از تو داره و بس

خدایا برای داشتن سنجدک شکر برای داشتن روزهای خوب برای داشتن کار خوب خدایا برایداشتن خدای مهربون شکر