شبهای زیبای قدر

شب های قدر هم تمام شد ...

امید وارم همه حاجت گرفته باشند همه روزهاشون رو مقدراتشون خوب باشه ...

منم شب های خوبی داشتم شب های پر از اشک پر از امیدی که تو دلم نشسته بود پر از شادی ....

نمیدونم چه تقدریر برای یک سالم نوشته شد اما امید دارم امید به روزهای خوبی که در پیش خواهد بود روزهای پر از امید و شیرینی .

برای تعطیلات رفتم شهرستان چون هم پدر گرامی مراسم افطاری داشتند هم اینکه تعطیلات بود و باغ میوه پدر وسوسه میکرد برای رفتن .

نمی دونم شاید فکر من اشتباه باشه ولی ایا واقعا این مراسم های پدر من درسته؟ مراسم های پرتجملی که به نظر من واسه نشون دادن به دیگران هست...

در حالی که من دخترش تو سختی هستم و هیچ کمکی از سمتش به من نمیشه ....

پدر من میبینه تمام دلنگرانیهای من رو اما کوچکترین اهمیتی نمیده . واقعا چرا؟ ؟؟؟ مگه میشه مگه داریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میدونم که خدای مهربون همیشه حافظ من و یک دونه من هست . میدونم که خدا همیشه حواسش بهم هست و در بدترین شرایط بهترین ها رو واسم خلق میکنه همه اینها رو میدونم ولی خدایا چرا؟ وقتی پدر و یا برادری میبینم چقدر محکم روبروی دیگران می ایستند و از دختر یا خواهرشون دفاع می کنند لذت میبرم.. در صورتی من هیچ وقت این حمایت رو نداشتم نه از طرف پدر و نه برادر البته نه اینکه پدر و برادرم ادمهای بدی باشند نه اتفاقا پدر من شاهد بودم که واسه غریبه ها کمک زیادی کرده اما به من که میرسه انگار نه انگار.....

نمیدونم شاید زیادی سیلی بر صورت زدم و زایدی سرخم . با همه مشکلات همیشه سعی کردم خوب زندگی کنم خوب باشم و پسرم روزهای خوبی داشته بشه فکرکنم این توهم واسه پدرم شده که باید من کمکش کنم نه اون به من ...

میدونم که توجیح هست . هرچقدر هم من وضعیتم خوب باشه اما مسلما نیازمند حمایت هستم نه کم که بسیار .

خدایا شکرت برای تمام داده هایت برای تمام نداده هایت که میدونم بی حکمت نیست خدایا شکر برای همه چیز خدایا شکرت برای توان من برای وجود سنجد که بزرگترین  امید من هست . خدایا ممنونم برای همه چیز

دل شوره هام ....

وای خدایا لعنت به من با این دلشوره هام که بالاخره کاردستم میده

مدتی بود دلشوره امانم بریده بود کلافه بودم . بله دوستان دلایلش معلوم شد . جناب(نمیدونم بگم همسر سابق یا اون مردک یا ...)هرچیزی .

زمانی من با ایشون زندگی میکدم واسه شرکتی که میخواست با دامادشون بزنه من بیچاره مدرک یکی از بچه های دانشگاه رو گرفتم و بعد از مدتی هم که هم چیز به هم ریخت من اومدم و نشد مدارک ایشون رو بیارم همراه خودم ولی اعلام کردم ازش استفاده نکنید از طرف دیگه هم چون ایشون رو میشناختم میدونستم که نمیره امضا کنه و تا نره کسی نمیتونه گرید رو بده . اما مثل همیشه از جعل امضا و مستند سازی استفاده کردندو این بنده خد رو گذاشتند مدیر امل . که البته چون خودش داره شرکت میزنه الان فهمیده . منم تماس گرفتم با دامادشون گفت اگهی تغییرات میزنم وشنبه میدهم مدرک رو اما من که میدونم الان هول کردندو نمیدونند چکار کنند چون در هر صورت جعل کردند . این آقا هم میگه من شکایت میکنم . منم گفتم حتما این کار بکن چون داشتن جرم کیفری ایشونو اطرافیانشون کاملا به نفع من هست .....

خدایا نمیدونم چی بگم / خدایا ممنونم کهمن رو از اون زندگی جهنمی کشیدی کنار . خدایا چقدر تاالان این ادم جعل کرده ؟ چقدر سر این و اون کلاه گذاشته چقدر آخه؟

خدایا من چه گناهی کرده بودم که تجربه این زندگی رو باید میداشتم . همون هست که الان بههیچ کس اعتماد ندارم خدای من خدای مهربان من خودت ابروی من رو حفظ کن از دست این شیاطین ..

خدایا شکر میکنم بابت اینکه نجاتم دادی از زندگی پر از حرام و نکبت خدایا ممنونم که بچم با نون حلال بزرگ میشه

 

شب قدر

چقدر اولین شب قدر این رمضان به من چسبید البته من مسجد نمیرم هیچ جا نمیرم اما تو خونه خودم با تلویزیون احیا کردم  سنجد رو خوابوندم .

دیروز عصر که از شرکت رفتم به دلیل مشکلی که متاسفانه برای سنجد بوجود اومده بردمش دکتر و فعلا دکتر امپول داده تا زمانی که اگر خوب نشه باید عمل بشه و تا 4 سالگی باید درمان بشه . بیماری مردانه  که مادر زادی بود ودکتر گفته بود برطرف شده ولی انگار نشده .. دلم شکسته بود بچم بردم و تبلتش که مدتها بود خراب بود درست کردم واسش بستنی گرفتم و رفتیم امپول بزنیم خیلی گریه کرد . دلم اتیش گرفت . دل نگرانیها دل اشوبها مشکلات  مریضی بچنم همه با هم دست به دست هم دادند که ....

وقتی سنجد خوابوندم شروع کردم با تلویزیون جوشن خوندن وتو هر فرازش های های گریه کردم تا سحر بیدار بودم از خودش خواستم مصلحت رقم بزنه از خودش شفای همه مریض ها و پسرکم رو خواستم . گریه ها کردم وبعد با دلی سبک خوابیدم خیلی سبک . میدونم خودش میده میدونم  دست خالی برنمی گردونه میدونم ....نه تنها منکه هیچ کس رو دست خالی بر نمی گردونه

خدایا ممنون بابت تمام لطف هایی که درحقم کردی . خدایا ممنونم بابت همه چیز خدایا شکرت برای داده هات و نداده هات خدایا

روزگار من

چند وقتیه کم از حال و احوالاتم مینویسم ... میخوام بیشتر بنویسم فکر کنم بهتر باشه ....

چند تا پست میذارم فقط راجع به اتفاقات ریز و احوالات من

جدیدا یک همکار اقا به ما اضافه شده . اگه یادتون باشه تو وب قبلی از همکار شلوغ کارمون گفته بودم که رو اعصاب بود . اون رفت از شرکت الان یکی اوردند که روزی 100 بار ارزوی برگشتن قبلی رو میکنم . این یعنی رو اعصابه شدید هرچی بگم کم گفتم .همکار دیگه من از اول باهاش بد نبود ام من کلا حوصلش نداشتم و از الو تحویل نگرفتم روزی دو تا تیکه میندازه 4 تا جواب میگیره . ولی دوست بیچارم که از اول باهاش کاری نداشت حسابی داره اذیت میشه از دستش.

اینقدر هم بچه هست این آقا که وقتی کم میاره قهر میکنه و دیگه جواب سلام نمیده . مدت زیادی خودم درگیرش نمیکنم ولی نمیدونم چرا الان که هوا هم گرمه دیگه قیافش هم شده رو اعصاب ..... یا من بی اعصابم یا این زیادی داغون  نمیدونم والا.....

چند وقتیه خیلی بی حالم خونه نامرتب خودم نامرتب همه چیز نامرتب ....

نمیدونم چرا؟

این بیحالی این بی نظمی ازارم میده . از وقتی اسباب کشی کردم یا عصرها اضافه کارم یا اینقدر شلوغم و یا خونه نیستم اگرم هستم با این حجم کاری دیگه نمیرسم به خونه . دوست دارم مرتب باشه همهجا دوست دارم نظم خوبی داشته باشه همهچیز اما نمیدونم چرا نمیشه . خودم فکر میکنم نیاز دارم به یک استراحت حسابی و رفرش شدن ....

با همین امید خودم رو نگه داشتم دوستدام چند تا استیکر بزنم به اطراف دوست دارم رنگ در اتاقها رو درست کنم .....

خیلی چیزها اما نمیدونم چرا نمیشه چرا کاری نمی کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایا شکرت که تن سالمی دارم خدایا شکر اما در کنا راینها توانی بده تا بشم ادم مرتب قدیم .خدایا صدام رو داری ........

سنجد کوچک من دیگه مرد شده .....

این مرد شدنش رو دوست دارم این که حس مسئولیت پذیری داره اینکه خودش کفشهاش در میاره و خودش میره دستشویی حس میکنم بزرگ شده بچم . دیگه راجع به مسائل باهام صحبت میکنه همه چیز رو توضیح میده و من نگران نیستم بابت رفتنش به مهد کودک  یا اینکه بخواد جایی اذیت بشه بچم دیگه شماره موبایل من رو حفظ هست و همیشه تکرار میکنه با خودش.....

بزرگ شدنش برای من که یک مادر تنهام خیلی خوبه . دوست دارم بزرگ شدنش رو هرچند که متیرسم ...میترسم از روزهایی که میره و باعث میشه بدونم که بچم بزرگ میشه و چند سال دیگه جواب میخواد از من ...

من نمیدونم چی بگم ؟ بگم مرده ؟ بگم زنده است که اگه هست کجاست ؟ گم و گور بشم؟ هویت عوض کنم؟ چه جوری ؟ قانونی ؟ غیر قانونی؟ حیف نیست این همه سوابق کاری؟

از اینجا برم قبل از اینکه اونقدر بزرگ بشه تا نتونم دیگه کاری کنم؟ نمیدونم خدایا

خودت راهی واسم بذار یک راه مناسب مثل تموم این مدت مثل همیشه خدایا تو میدونی و میتونی

خدایا شکرت به خاطر تمام نعمتهایی که دادی خدایا شکرت بابت تمام کارهایی که واسم میکنی خدایا شکرت